این یه کیک‌سیب و دارچینِ تابه ایه که پختم تا ببریم خونه مادر بزرگ همسرم چون هم از کربلا اومده بودیم و بخاطر کهولت سن نمیتونست بیاد خونمون هم برای روز مادر ...
پیشنهاد من بود که کیک بپذم ، و یکی از دلایلش این بود که عمه همسرم هی طرز تهیه کیک ها هی ترفند فیلان و بیسان به من نشون میداد و تیکه مینداختن که تو بلدی بپذی یا نه این چیزا رو منم لبخند میزدم و میکفتم بله پختمم اما جدی نمیگرفتن (جدی هم نگیرن به کتف چپ منه واقعیت)
اما در کل یکی از دلایلم این بود بذار بپذم ببرم حالا ببینن منم بلدم یکی هم اینکه این بهتره تا بیرونی ها
و منی که همیشه خداا تمامم کیک هام خوب پف میکنه یکدست باد میکنه وخوشمزه میشه ،این سری در بدترین حالت خودش قرار گرفته بود و بافت منسجم خمیری داشت :)

بعد بردن به اونجا و برش زدنش فعمیدم ای دل غافل که کاش دستم میشکست و فکرمم حتی به سمت اینکه کیک بپذم نمی‌رفت...

و خانواده همسری که با چشم تحقیر نگاهم میکردن و منی که به فکر فرو رفتم ....
که واقعاً اینهمه ارزشش و داشت که خودت و خراب کنی!!!

تصویر
۱۴ پاسخ

عزیزم بیخیال
سعی کن اونقدر درست کنی تا دستت پر بشه
به جای ناراحتی
اینو بکن برای خودت پله پرواز
سعی کن با پیشرفتت دهن بقیه رو ببندی
تا خودخوری کنی
حرف مفت همیشه بوده و هست

قبلش که شام خونه مادر همسرم بودیم
درباره یکی از جاری هام صحبت شد که انسیه اون روز نیومده بودید معصومه برای روز مادر خودش کیک پخته بود برای شما نگه داشتم
بعد از ذوق همسرم گفت اونا با پودر آماده میپذن خانومم یه کیک پخته سیب و دارچین گذاشتم ماشین ببریم خونه مادر بزرگ بخوریم ...
منم ذوق کردم و از اینور
نَفس وا مونده ی من مغرور شد...
بعد این اتفاق که کیک‌ام به مذاق خانواده همسر اون روز خوش نیومد
فهمیدم که این غروری که تو داری حقت بود که تحقیر بشی ....

فدای این نگاه قشنگت به زندگی و قشنگیاش

اینم عکس یدونش که پارسال درست کردم.

تصویر

من هر سال یلدا انواع شیرینی و کیک و دسر درست میکردم.بعد یبار موقع حرف من گفتم فلان چیزو که درست کردم یادتونه؟گفتن نه.مگه درست کرده بودی؟اصلا یادشون نبود چی خوردن‌.منم دیگه نپختم.امسال نمیپزم.چرا خودمو به زحمت بندازم

طلا که پاکه چه منتش به خاکه.پیش میاد.بزار هرطور دوست دارن فکر کنن.مهم اینه تو خودت میدونی که اینبار خراب شده و همیشه خوب بوده.شاید بخاطر انرژی متفیشون اینطوری شده.

نیتت رو باید صاف میکردی خواهر😁😁😁😁اشکال نداره شاید اندازه هارو نسبت به همیشه تغییر دادی اینطوری شده

اشکالی نداره دفعه دیگه یه کیک خیلی عالی درست کن ببر
بزن به شوخی بگو اونسری هول شدم یا بچه مشغولم کرد و اینا
و اینو همیشه یادت باشه هروقت واسه کسی کیک میبری قبلش برش بزن😬از طرف یه زخم خورده🤦‍♀️

ولش بابا به جهنم هیچ نباید میبردی براشون،الآنم اشکال نداره هیچی از ارزش های تو کم نشده اونی که نشون میداده خودش بلد نبوده میخواسته چای شیرین بشه منی که چند ساله کیک میپذم بعضی وقتا برا منم خمیر میشه اونیم که با چشم تحقیر نگاه کرده خودش حقیره نه تو اصلا خودتو ناراحت نکن

دستورشم بزار😍به نظر خوشمزه میاد

مهم زحمتی هست که کشیدی
ولی من میخوام برم دیدن کسی معمولا خودم درست نمیکنم و شیرینی میبرم. کیک خونکی فقط برای خونه خودم ، مادرم ، مادر شوهرم و خواهرام.
خونه همینام بستگی داره اگه مراسم مناسبت باشه درست نمیکنم ولی گاهی همینجوری درست میکنم میخوابم بریم سر بزنیم

اولا که دستت دردنکنه

دوما دیدی اینجوریه نمیبردی

کیک خراب شد؟

وای از عکسشم معلومه خوشمزس
دستور پختشم بزار

سوال های مرتبط

مامان نرگس🐥حاج‌علی🐣 مامان نرگس🐥حاج‌علی🐣 ۱۸ ماهگی
مامانا یه مشورت
من سر زایمان اولم رفتم یه بیمارستان دولتی...چرا؟ چون ماما همراهم که آشنامونه اونجا سرپرستار‌ بود و میگفت میتونه بیمارستانای‌ دیگه هم بیاد اما دستش مثل اینجا باز نیست، درحدی که شما فکر کنین بچمو‌ خودش گرفت! یا حتی وقتی رفتم برای بستری، بعد از اون معاینه اول که مشخص شد ۴ سانتم، دیگه هیییچکسی‌ معاینه‌ام نکرد...تا خودش راه افتاد و اومد یه نیم ساعتی طول کشید، تو اون تایم زنگ زده بود بهترین مامایی که تو بیمارستان بود گفته بود خودت برو بالای سرش براش سرم بزن تا من بیام، به کس دیگه ای نسپاریش و فلان...خلاصه که پادشاهی کردم انگار😬😁
حالا برای زایمان دومم، یه کیست واژن گرفتم🤦🏻‍♀️ و اینکه با دکترم صحبت کردم گفت میام برات بخیه زیبایی میزنم، اما دکترم این بیمارستان نمیاد...یعنی نه که نیاد ها، اتفاقا دکتر همین بیمارستانه‌، اما اگر شانسم‌ بگیره و شبفتش‌ باشه هست، وگرنه در کل برای قرارداد این بیمارستان قرارداد نمی‌بنده...
حالا موندم چیکار کنم...برم بیمارستان دیگه ای، که دکترم بیاد بالا سرم اما ماماهمراهم‌ خیلی دستش باز نباشه، یا برم همین دولتی به خاطر مامام‌ و هر دکتری که شیفتش بود بهش بگم کیستمو‌‌ برداره و بخیه زیبایی بزنه؟!
از نظر مالی اصلا فرقی نداره برام....
مامان نیکان مامان نیکان ۱ سالگی
بیان یکم دردودل کنیم دلمون باز بشه...
نیکان از 3 روزگی رفلاکس داشت و باید به پهلو می‌خوابید و شب همیشه سمت چپ من بود برای همین دیگه کلا عادت کرد به سمت راست خوابیدن و هرکاری میکردم به پهلوی چپ نمی‌خوابید، واقعا خیلی تلاش کردم اما نشد ...
خلاصه صورتش یه وری شد و لپ سمت راست بزرگتر از چپ شد...
چقدر حرص میخوردم سر این قضیه😓
مادربزرگم هرموقع میدیدش بهش میگفت پسر یه وری 😐😒
انقدر گریه میکردم که اگر اینجوری بمونه چیکار کنم
خداروشکر الان لپش درست شده اما هیچوقت حرف ها و آدم هایی که حرصم دادن اونموقع رو نمیبخشم
خدا نبخشه این مادربزرگ منو که انقدر سر این بچه حرصم داد... انگار فقط این زاییده و بچه بزرگ کرده نکبت خانوم
هر دفعه میومد خونه بابام میگفت این بچه رو قنداق نمیکنی ببین کی پرانتزی بشه پاهاش 😐
یا میگفت هر روز با روغن بدنش رو چرب کن که فلان نشه
منم اون موقع افسردگی شدید داشتم و حالم به شدت بد بود اینم همش بهم عذاب وجدان میداد که من کم کاری میکنم برای این بچه.
تهش هم میگفت حالا به ما که ربطی نداره اما ما اینجوری میکردیم 😐😒
البته هنوزم ول نمیکنه، چند مدت پیش خونه‌ی عموم بودیم و زن عمو هام چند بار به نیکان شیرینی دادن، آخرین شیرینی رو من از جلوی نیکان برداشتم و دادم شوهرم خورد، گفتم دیگه بهش شیرینی ندین که شام نمیخوره، همین که شیرینی رو برداشتم از جلوش زرتی برداشت گفت مادر بی انصاف 😐 حالا اصلا برای نیکان مهم نبود حتی گریه هم نکرد!
حالا مطمئنم همه از این خاله خان باجی ها توی فامیل دارین که خوب حرص بدن
*توی این عکس نیکان دو ماهه بود و یه وری بود همچنان 😅
مامان دردونه مامان دردونه ۱۷ ماهگی
نکته جالب درباره بارداری
دیروز یه پادکست گوش میدادم.
میگفت تو دوران بارداری بدن مادر و فرزند با هم ارتباط پیوستا ای داره. طوری که حالات جسمی و روحی مادر روی فریند اثر میذاره (تا اینجا رو همه میدونستیم)
ولی ایک ارتباط اینطوری نیست که مثلا اگه مادر غمگین بود جنین هم غمگین بشه یا اگه مادر عصبانی بود جنین هم عصبانی بشه‌. یا اگه مادر یه درد جسمی داشت همون درد رو بچه حس کنه. این ارتباط به این صورته که در اون لحظه جنین در حال تشکیل یا تکامل هر عصوی باشه این عضو دچار نوعی اختلال میشه‌. حالا تو هر مرحله ای که هست همون مرحله مختل میشه‌
برای خودم بنظرم درست بود. چون رشد پسرم از همون اوایل جلوتر از هفته اش بود. حتی تاریخ زایمان دو هفته جلوتر افتاده بود ولی از ماه هفت به بعد من به شدت استرس داشتم و اغلب در حال گریه بودم. از اون ماه به بعد وزن گیریش دچار اختلال شد و برای سونو که رفتیم رشد دستگاه گوارشش از سنش دو یا سه هفته عقب افتاد‌. و طوری که اوایل و اواسط بارداری داشت پیش میرفت پیش بینی میشد حدو ۳ونیم حتی ۴ کیلو با دنیا بیاد ولی با وزن ۳و ۹۰ کرم به دنیا اومد.
نمیگم که خودتو سرزنش کنین. خودمم سعی میکنم شرایط خودمو درک کنم و خودمو سرزنش نکنم. مهم اینه که بچه ام الان یک سالشه و صحیح و سالمه‌. ولی اگه باردارین یا بارداری رو اطرافتون دارین به هر نحوی شده کمکش کنین آرامش دوران بارداریش رو داشته باشه.