۸ پاسخ

نه چ ربطی به بی غیرتی داره

تو یه مامان خود ساخته ای ک تنها از پس همه چیز برمیاد
و یه مامان خیلی قوی ک باوجود اینهمه سختی هنوز هم به فکر اینه مامان یه کوچولوی دیگه باشه

من به تو افتخار میکنم مادر قهرمان تو یه قهرمانی عزیزم به خودت و فرشته هات افتخار کن پرچمت بالاست

😂😂😂وایییی ده سال دیگه تازه راحت شدی که

باز من بعد ده ماه گفتم این حرفو به خودم 😂
تو میزاشتی دوماه بشه بعددددد😂

ولی در کل دیگه نمیخوام ده سال دیگه دخترام بزرگ شدن داریم با آرامش زندگی میکنیم حوصله پوشک و شیر اینارو ندارم دیگع

خودتو با بالشت خ..فه کن خواهر 😑😑😑😑

بچه ها چی‌ هستن؟

مامان آراد جان خاستم بهت بگم این حس درونت کم که نمیشه هیچ هرچی بچه هات بزرگتر بشن بیشتر هم میشه
من خودم الان پسرم 6سالع یه و چون هوووس بچه کوچیک کرده بودم ‌همه اون بارداری سخت و زایمان سخت تر به جون خریدم و یک دختر دیگه آوردم .منم کاملا تنهایم و راهم هم از خوانوادم خیلی دوره

خوشبحالت بابا خوبه ک

سوال های مرتبط

مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۸ ماهگی
#تجربه_زایمان2
خیلی درد داشت گفتم درد دارمم بی حس نشدمم اینا باز یکم دوز و بردن بالا باز دکتر یه تیغ دیگه زد بازم صدای من رفت رو هوا…داد میزنم با گریه به دکتر میگم درد دارمم بی حس نشده بخدا… دکتر بازم یه تیغ دیگه زد ایندفعه دردش و کمتر حس کردم ولی بازم فهمیدم…(این تیغایی ک میگم..دکتر زده روی شکمم برای امتحان زده ک ببینه واقعا راست میگم یا نه)
بعد چهارمیشو تیغ و زد اونقدم حس نکردم دیگ بعد اون فهمیدم که دکتر کارشو شروع کرد و یه برش خیلی بزرگ زد صداشم شنیدم که حالم بد شد بدتر داد زدم که میفهمم داری میبری منوووو حس میکنممم درد میکنه…دومین لایه رم برش زد و تو این دو تا برش خیلی تکون خوردم تخت خیلی تکون میخورد حالم دیگ داشت بد میشد هی داشتم تکون میخوردم…دیدن نه واقعا تحملشو ندارم یه ماسک گذاشتن رو دهنم
بعد اینو ده یادم نمیاد…بیهوش شدم…فقط یدفعه چشامو اروم باز کردم صدای گریه پسرمو شنیدم🥲با خیال راحت بازم چشمام بسته شد
بعد واسه بار دوم که بازم چشامو باز کردم دیدم پسرمو اوردن بالا سرم داره گریه میکنه تو اون حالم یکم با پسرم حرف زدم گریش اروم شد و بردنش اونور بازم گریه کرد
تو این حین شکممو ماساژ دادن من چیزینفهمیدم