۸ پاسخ

نمیدونم چرا ی عده این جورین
خانواده شوهر منم فقط بلدن ب پسرشون بگن بیاین
از این طرفم خانواده من ب من میگن میایم بیاین آقا جنگ راه میندازه باید با من هماهنگ بشن چرا ب تو میگن

چقدرررر از اینکار متنفرم من خواهرشوهرم همیشه همینکار رو میکرد دیگه یبار ناراحتیمو بروز دادم به همسرم گفتم من نمیام ناراحتم از این قضیه
اینجور کارارو با خانوم خونه هماهنگ میکنن اینجوری شد که الان هرکی زنگ بزنه بهش میگه من درجریان برنامه های خونه نیستم با همسرم هماهنگ کنید🥰

منم امشب خونه مادربزرگ همسرم دعوتم
کسی بمن نگفته
به همسرم گفتن...
منم میرم چون منو اون فرقی بین مون نیس
ولی از مادرشوهرم گله گی میکنم و میگم که بمن اصلا نگفته

من پیش اومده که شوهرم به برادرش گفته یا برعکس برادرش به شوهرم که در هر صورت باز مردا با ما هماهنگ کردن و با تایید ما جلسه برگزار شده ولی اینکه جاری به شوهر بگه منم خوشم نمیاد
شاید کلا مدلشونه همه چیز مرد خونه تعیین و تایید کنه

بعضی ها مدلشونه به مرد میگن
ولی اشکالی نداره سخت نگیر برو عزیزم خوش بگذره
تو این اوضاع اقتصادی هر دوره همی هم خوبه 😍
ولی یه مورد این دفعه هربار به همسرت زنگ میزنن شما بعدش زنگ بزن خودت بگو آره پیام داده بودی
و خودت باهاش هماهنگ کن. یا مثلا جور نشد برید بعضی‌ اوقات بگو آخه به خودم نگفته بودی دیر فهمیدم نشد که بیایم. اینجوری میفهمن شما برنامه میریزی و با خودت مطرح میکنن.

تو این ده سال یکبار به من نگفتن ولی شوهرم بهشون میگه بزار با لیلا هماهنگ کنم

خب چه اشکالی داره به شوهرت بگه

فداتشم برو خوش بگذرون بالا

سوال های مرتبط

مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۵ سالگی
آخر هفته ها که میایم خونه ی مامانم خواهرم بچه هاشون میزاره و میره به کاراش برسه ۳ تا داره یه ۱۵ ساله یه ۱۱ ساله یکی هم ۱ سال و دو سه ماهشه این فسقلی ته تغاریشونه و خدا خواسته بعد وقتی من باشم مانانم میگه حوصله ندارم تو به این بجه برس ولی خبر نداره من از خودش بدترم عین یه زن ۵۰ و ۶۰ ساله شدم بعد از این بجه های بدقلق و بد غذا هم هست دیگه بیشتر رغبت نمی کنم بهش برسم بجه های خودم اینجوری نبودن و خوش خوراک بودن حالا به غیر از یه مدت که ماهلین میکروب معده و رفلاکس شدید داشت ولی در حالت عادی خوب بود خلاصه امردز خواهرم ساعت ۴ داشت میرفت گفت نیم ساعت دیگه پوش ملورین رو عوض کن و شیرش بده و بخوابونش ولی من کاملا عذا گرفته بودم 🥴ولی گفتم گناه داره دیگه بجه رو به من سپرده قبلا اونم یه وقتایی کمک من می کرد بزار کمکش کنم خلاصه اومدم بچه رو به زور با بی حوصلگی تمام پوشک عوض کردم و شیر دادم و خوابوندمش اصلا حوصلشو نداشتم اصلا من دیگه به هیچ عنوان نمی تونم یه بجه رو از اول به دنیا بیارم و بزرگ کنم دیگه آدم قبلی نیستم و نمیشم دیگه میگم شاید یه دلیلش اینه که سر این دوتا خیلی سختی کشیدم تا بزرگ شدن عاشق بچم ولی دیگه حوصله رسیدگی به بجه کوچولو رو ندارم قبلا چقدر با عشق کارای این دوتاشو می کردم تو نوزادی الان یکی بچشون بسپاره به من زورم میاد یعنی همه اینجوری هستن یا من خیلی زود دارم پیر میشم ؟؟🫤همیشه میگم خداروشکر دوقلو شدن اگه نه دیگه حوصله زایدن و بزرگ کردن از اول نداشتم 🤭البته اینو بگم خواهرم سنش بالاس