آخر هفته ها که میایم خونه ی مامانم خواهرم بچه هاشون میزاره و میره به کاراش برسه ۳ تا داره یه ۱۵ ساله یه ۱۱ ساله یکی هم ۱ سال و دو سه ماهشه این فسقلی ته تغاریشونه و خدا خواسته بعد وقتی من باشم مانانم میگه حوصله ندارم تو به این بجه برس ولی خبر نداره من از خودش بدترم عین یه زن ۵۰ و ۶۰ ساله شدم بعد از این بجه های بدقلق و بد غذا هم هست دیگه بیشتر رغبت نمی کنم بهش برسم بجه های خودم اینجوری نبودن و خوش خوراک بودن حالا به غیر از یه مدت که ماهلین میکروب معده و رفلاکس شدید داشت ولی در حالت عادی خوب بود خلاصه امردز خواهرم ساعت ۴ داشت میرفت گفت نیم ساعت دیگه پوش ملورین رو عوض کن و شیرش بده و بخوابونش ولی من کاملا عذا گرفته بودم 🥴ولی گفتم گناه داره دیگه بجه رو به من سپرده قبلا اونم یه وقتایی کمک من می کرد بزار کمکش کنم خلاصه اومدم بچه رو به زور با بی حوصلگی تمام پوشک عوض کردم و شیر دادم و خوابوندمش اصلا حوصلشو نداشتم اصلا من دیگه به هیچ عنوان نمی تونم یه بجه رو از اول به دنیا بیارم و بزرگ کنم دیگه آدم قبلی نیستم و نمیشم دیگه میگم شاید یه دلیلش اینه که سر این دوتا خیلی سختی کشیدم تا بزرگ شدن عاشق بچم ولی دیگه حوصله رسیدگی به بجه کوچولو رو ندارم قبلا چقدر با عشق کارای این دوتاشو می کردم تو نوزادی الان یکی بچشون بسپاره به من زورم میاد یعنی همه اینجوری هستن یا من خیلی زود دارم پیر میشم ؟؟🫤همیشه میگم خداروشکر دوقلو شدن اگه نه دیگه حوصله زایدن و بزرگ کردن از اول نداشتم 🤭البته اینو بگم خواهرم سنش بالاس

ای جون
واقعا دو قلو داشتن و بزرگ کردن سخته
خدا قوت
خوش بگذره

بچه خود ادم فرق میکنه من تا قبلا رایان دست به سیاه و سفید نمیزدم برای بچه های ابجیام فقط بازی میکردم باهاشون گاهی در کل همونم بیش از ۲ساعت حوصله ام نمیکشید برا رایان همچی فرق داشت

من از تو بدترم.انقدر ک از وقتی پسرم اومد مدام مریض میشه و همش تو خونه ام و درگیر کاراش واقعا دیگه مغزی برام نمونده هر جا بچه ببینم فرار میکنم.همین الانم بیدار شده میگه گلوم درد میکنه😭

وای وای بچه شیر به شیر نداشتی ببینی چقدر سخت تره
بخدا منم اصلا حوصله بچه ندارم با اینکه سنمم زیاد نیست اسم بارداری و زایمان و اینا میاد تن و بدنم میلرزه

ببین همین الان من بهم مدیرت ی بانک رو بدن باتمام پولاشم برای خودم بدن بازم حاضر نیستم ده دقیقه بچه نوزاد بزرگ کنم یانگه دارم واقعا متنفرم ینی چنوقت پیش دختر خاهرشوهرم میخاست بچشو بده بقل من خودموکشیدم عقب گفتم واقعا ازنوزاد بدم میاد اونم خندید من حوصله سروصدای بچهای خودمم ندارم چون خدا دوتا بچه بمن داد ک از اول تا چهارماهگی از ۱۲تا۴صب بیدار بودن روزاهم نمیخابیدن در حد نیم ساعت میخابیدن خونم وخودم افتضاح از چهارماهگی رفلاکس استفراغ اسهال اصلا نگم بهت چقد دگ ازبچه بدم میاد بااین ک شوهرم دربسته میگه ده سال دگ ی پسر دگ میخام منم میگم خفشو واقعا

ای جونم😍از کلمه خدا خواسته خیلی خوشم اومد .عزیزم خدا همه شونو حفظ کنه ولی میگن خاله مادر دوم ادمه 😂

منم اینجوری ام برای دوقلوهام اصلا وقت نمیذارم فکرکردم تنهام من که بدتر از شما هستم

سر اون بچه اولی های خواهرت خودت بچه نداشتی و انرژیت بالا بوده با شوق کمک میدادی.سر این بچه آخری دیگه خودت بچه داری و انرژی نداری
و اینکه بچه خود آدم یه چیز دیگست.خدا یه طور محبتشو میذاره تو قلبت که هرکاری رو براش با شوق و ذوق میکنی.الان دو تا داری هرچند تا بچه که داشته باشی مال خودت باشه مثل همون دوتا با انرژی کاراشونو میکنی.
اگه اون محبت بین مادر و فرزند نبود .آخه کی میتونه بدون محبت اون همه زحمت رو به دوش بکشه.واقعا معجزه س

منم دیگ حوصله نوزاد شیر دادن کون شستن ندارم نصف شب بیدار شدن
مرحله دندون در آوردن
و ..... 😂😂😂

منم دقیقا همین حسودارم اصلانه حوصله دارم نه بدنم می‌کشه ولی متاسفانه من ازبچه یک ساله خواهر شوهرمم مواظبت میکنم یعنی اعصاب و حوصله برام نمونده انقدخستم

منم خیلی دلم میخاد ی دختر بیارم اما به سختیا ک کشیدم فکر میکنم میبینم دیگه نمیتونم منم سر بچه هام خییییلی سختی کشیدم یعنی هرکی منو میبینه میگه خدا ب دادت برسه چی میکشب

من ٣٥ سالم بچم ٢٠ماهشه
اصلا حوصله بچه ندارم