۱۵ پاسخ

من با داستانت گریه کردم 🥲
ایشالا واسه هیچکس اینطور زایمانی دیگه نباشه و شما هم با قدرت ازش عبور کنین 😘

شیرتو نده بهش منم اینجوری بودم بچه م با شیرم استفراغ میکرد دکتر گف به خاطر خون و آمپول و سرم هاییه که زدیم بهت فعلا بدوش فقط

خب چرا باید بمونه سوال پیچشون کن
چرا نذاشتن شیرش بدی

هیچم غصه بچه تو نخور ، دکتر نوزادان مگه بی وجدان باشه نگه میداره ، من یک درصدم ندیدم ، چون خانواده بچه شاکی میشه ، هنوز خودت مرخص نشدی ، باز خوبه میری بالا سرش ،

🥺بنظرت زایمان دوم نسبت اولی سخته

خود بیمارستان شیردوش برقی نداره؟

با شیردوش بدوش بذار شیرت زیاد شه، ازشون بپرس الان چرا بستریِ بچه و تا کی باید بمونه؟
سوال پیچشون کن فکر نکنن چیزی سرت نمیشه

عزیزم قدم نو رسیده ات مباااااارک
برای خودت و گل پسرت دعا میکنم انشالله هرچه زودتر مرخص بشید بیایید خونه 🤲🏻❤️

عزیزدلم خدا بهت انرژی مضاعف بده

ان شاالله خیلی زود سلامتیت رو به دست بیاری

ازدرد وفشار روحی خلاص بشی

خیلی زود نی نی بیاد پیشت و حالت خوب بشه گلم❤️❤️

باشیردوش انجام بده و بهتر که غلیظه شیرت حتما ببر بخوره

مامان جون قشنگ من الان دیدم اول از همه که مباارک الهی قدمش خیر باشه براتون .. دوم اینکه الهی نی نی هم سلامتِ سلامتِ با خوشی راهی خونه میشین🩵

ان شاءالله که زودتر مرخص بشین . هم خودتون هم نوزاد. برا سلامتی نوزادتان هم روزه نذر کنین. هر وقت تونستین به جا بیارین

چند هفته دنیا آمد

شیرت آغوزه دیگه طبیعیه
همون باید بدوشی

اصلا نباس طبیعی میاوردی چون بچت ماشالله وزنش خوب بوده

سوال های مرتبط

مامان آراد مامان آراد ۱ ماهگی
پارت پنجم
خلاصه که ساعت ۴ منو اوردن بخش ادرار کردم مامانم اومد پیشم اتاق وی ای پی میخاستیم پر بود یه اتاق سه تخته دادن ولی فقط من و مامانم هستیم
من بعدش مقعدم خیلی درد میکرد بهم شیاف دادن هنوزم درد داره صبحش رفتم پسرمو دیدم گفتن بهش اکسیژن وصله اگر خوب بشه میارنش بعد فقط هم منو میزارن برم ببینمش خلاصه دوباره ۱۱ رفتن که گفتن نمیتونن اصلا اکسیژن رو قطع کنن باید سرم و دستگاه هم وصل بشه بردن یه بخش دیگه گفتن حداقل باید ۷ روز بمونه
منم اکشب شیرمو دوشیدم یه حالت ژله ای داشت
و اینم بگم من از زایشگاه اکبرآبادی خیلی راضیم چاقعا خیلی خوب هست و بود فقط اورژانسش خیلی داغونه اونم زیاد اهمیت ندین
و گرنه من از همه جهت برای زایمانم ازش راضی ام رسیدگی غذا و پرستارا مخصوصا خانم صفایی و دکتری که بچمو اورد خیلی خوبه اسم دکترمم تهمینه اعزازی بود ماما هم خانم شیخ میری خوب بود نسبت به بقیشون حالا مامانا برای بچم دعا کنین خیلی نفس کشیدن سخته براش ببخشید خیلی زیاد شد
مامان سه تا فسقلی مامان سه تا فسقلی ۴ ماهگی
سلام خوبین
من زایمان کردم5/21
ساعت 12منو بردن اتاق عمل ساعت15ونیم از اتاق اومدم بیرون
وضعیت رحمم داغون بود تمام فشار ها رو حس میکردم
حالم بدشد تو اتاق عمل دستگاه برا قلب بهم وصل کردن اکسیژن وصل کردن
کلی بالا اوردم
همش بهم سرم و امپول میزدن
دکتر عربده میزد بالا نیار ولی دست خودم نبود
بهش گفتم معدم داره میترکه گف به درک
وضعیت رحمت داغونه لوله هات ببندم منم ترسیده بودم چون عملم سخت بود گفتم نه
بچه به دنیا اومد فقط گریه هاش شنیدم
بعد بردنش ندیدمش کلی گریه کردم
بردنم تو بخش درد هام رو فراموش کرده بودم فقط میگفتم دخترم رو بیارین
میگفتن نمیشه
هیچی نخوردم تا11شب گفتن مایعات فقط
ساعت 12 با سون اومدن بلندم کردن راه رفتم با بدبختی راه میرفتم
صبح با دردی که داشتم میخواستم برم بچه ببینم
هرجوری بود خودم رسوندم آن ای سیو 😭😭😭
دخترم کلی دم و دستگاه بهش وصل بود چشمای نازش بسته بود باهاش حرف زدم بعد برگشتم تو بخش گفتن باید شکمت کار کنه منم شیاف گذاشتم کار کرد
ساعت 14سون رو کشیدن
هی آزمایش خون میگرفتن سرم میزدن
مامان حسین و امیرعلی🩵 مامان حسین و امیرعلی🩵 روزهای ابتدایی تولد
خب ادامه داستان زایمانم
پسرمو بردن از کنارم گفتن دو سه ساعت اکسیژن میگیره و ساکشن میکنیم ترشحات رو میاریمش اما هنوز نیاوردنش😭حالش خوبه اما حتی نراشتن بهش شیر بدم اکسیژن و هیچی هم بهش وصل نیست به شوهرم میگم شاید بیمارستان خصوصیه میخوان پول بیشتری بگیرن
ماما هم اومد برام بخیه زد خیلی زود تموم شد یه لحظه گفت فکر کنم بقایا جفت داری دستشو کرد یه کمشو درآورد گفت بقیشو نمیشه باید بری اتاق عمل منم شروع کردم گریه کردن گفتم توروخدا اتاق عمل نبرینم خلاصه زنگ زد به دکتر احمقم که رفته بود و اون راهنماییش کرد دارو برام تزریق کرد و قرص زیرزبونم. گذاشت و با دستش تلاش کرد درشون بیاره و گفت که درشون آورده شستشو داد و من خداروشکر کردم تموم شده که همون موقع ماما شیفت لعنتی اومد شکممو فشار داد گفت نه این مریض خونریزی داره هرچی ماما خودم بهش گفت دارو زدم و الان اوکی میشه نداد فوری رفت دکتر شیفت رو پیج کرد اونم اومد مثل عزراییل دستشو تا آرنج کرد تو بدنم اونجا بود که من فقط جیغ میزدم از زایمانم بیشتر درد داشتم هرچی ماما توضیح میداد اصلااا گوش نمیداد شکممو دونفر از بالا فشار میدادن اونم از پایین همش هم غر میزد که لباسم خونی شد و کفشم خونی شد خدا ازش نگذره که لباسش مهم بود نه جون من..
ادامه داره
مامان حسین و امیرعلی🩵 مامان حسین و امیرعلی🩵 روزهای ابتدایی تولد
دیگه هیچی من بچم ساعت یک بدنیا اومد و تا ساعت ۴روی سرم بودن و اینقد از داخل بیرحمانه فشار داده بود که کل دهانه رحمم زخم و پاره شده بود و خونریزیم بخاطر این بود اصلا در واقع چیزی بیرون نیاورد و ماما خودم همرو بیرون آورده بود شروع کرد بخیه زدن چون فهمید خونریزیم بخاطر پارگی که خودش درست کرده هی بخیه میزد و مول پارچه ای که له شده باشه دوباره باز میشد و دوباره بخیه میزد هفت هشت نفر بالا سرم بودن ماما خودم سعی میکردم دستمو ماساژ بده و شونه هامو ماساژ بده که کمی گرم بشم چون خیلیییی سردم بود و تمام مدت لرز داشتم دیگه کف اتاق و روی دیوارها همه جا خون بود انگار روح از بدنم رفته بود چون نه اعتراضی داشتم و نه میتونستم تکون بخورم فقط همسر و مادر و خواهرمو میدیدم که از جلوی در رد میشن و خیلی نگرانن اون لحظه فکر میکردم عمرم تموم شده به بچه هام فکر میکردم و اشک میریختم خلاصه دکتر خودمم رسید و گفت نباید این کارو میکردی اما چه فایده دیگه چیزی ازم نمونده بود ساعت ۴که رفتن من تا صبح گریه کردم دیگه خواهرم و مامانم و شوهرم اومدن کنارم و من فقط تعریف کردم و گریه کردم نگران بچه بودم و منتظر بودم که بیارنش اما نیاوردن گفت ساعت ۸صبح متخصص اطفال میاد میبینه و میارتش ساعت های ۶صبح بعد از چند بار فشار دادن شکمم و اینکه مطمئن شدن خونریزی ندارم منو آوردن بخش و شروع کردن بهم خون وصل کردن تا ظهر خون وصل میکردن شوهرمم میگفت بچه خوب بوده اما گفتن باید چند روزی بمونه دیگه ساعت های یک تونستم روی ویلچر ببرنم بچمو ببینم خیلی تپل بود و چشم رنگ
ی