قسمت ششم
تا ساعت فکر کنم ۱۰اینا بود امدن کیسه ابمو پاره کردن و کم کم دردای من داشت زیاد میشد ولی اولش فاصلش زیاد بود و درداش قابل تحمل
یکی دوبارم پاشدم رفتم سرویس با اب گرم خودمو شستم دردام یکم اروم میشد ولی وقتی دوباره میخوابیدم زیاد میشد یکمم میشستم حالت ورزش ک زود تر دهانه رحمم باز بشه و دردام کمتر بشه
وقتی ی دکتر دیگه امد بالا سرم بهش گفتم من تا کی زایمان میکنم گفت عزیزم شکم اولته دو سه روز درد میکشی فکر نکن تا صبح زایمان میکنی خیلی حس بدی بود حس تنهایی و ترس و غربت و داشتم اخه یهو در عرض چند ساعت یهو رفتم واسه زایمان کلی پیش خودم برنامه ریزی کرده بودم واسه قبل زایمانم و ورزشام ولی انگار قسمت بر این بود
دیگه از ساعت ۱شب من دردام خیلی خیلی زیاد شد و فاصله هاش خیلی کوتاه خیلی ام خوابم میومد وقتی دردام تموم میشد خوابم میبرد دوباره از شدت درد پامیشدم ب خودم میپیچیدم و دوباره تموم میشد و خوابم میبرد
خلاصه تا ساعت ۵و نیم تقریبا موقع اذان صبح امدن نوار قلبمو با دقت تر.دیدن و گفتن باید صاف بخوابی نوارت ببینم درسته یا ن منی ک میخواستم از شدت درد ب خودم بپیچم میگفت فقد باید صاف بخوابی و ی لحضه ام نباید نوارت قط بشه….

۷ پاسخ

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

یاد زایمان خودم افتان

ادامش گذاشتی خبر میدی؟

ادامه ❤

🥲🥹 ادامه مینویسی

منتظرم بقیه حتما بزار

شهدا

سوال های مرتبط

مامان قلبم مامان قلبم ۲ ماهگی
#دومین تجربه زایمان طبیعی
ساعت 12 ظهر بستریم کردن دیگه دلو زدم به دریا گفتم باید این راهو برم تحمل کنم بخاطر بچه ام تو سرمم امپول فشار زدن و کم کم وارد خونم میشد یه ساعت بعد معاینه کردن گفتن سه سانتی ماما دستشو برد داخل و کیسه آبمو ترکوند خیس اب شدم بعدم دوز امپول فشارو بالا بردن دردم بیشتر میشد حالت درد پریودی بود اولش قابل تحمل بود میگرفت و ول میکرد دو ساعت بعد باز معاینه کردن 5 سانت شده بودم گفتن پیشرفتت عالیه دیگه دردام زیاد میشد ولی با تنفس قابل کنترل بود و اومدن ماساژم میدادن گفتم دردام زیاده گفتن برو تو سرویس اب داغ بگیر به شکم و پاهات رفتم وای اب ک میگرفتم انگار رو ابرا بودم باز میرفتم میخوابیدم دردام میگرف گفتم من نمیتونم تحمل کنم اپیدورال میخوام گفتن اول یکار دیگه میکنیم بعد اگه قابل تحمل نبود اپیدورال میزنیم گاز انتونکس زدن برام و یه مسکن تزریق کردن به باسنم خيلي کمکم کرد و گیج خواب شدم و خوابم برد یه ساعت اومدن بیدارم کردن معاینه ام کردن و گفتن 7 سانتی اثر مسکن رفت گفتم من اپیدورال میخوام تورو قران بیارید اومدن امضا گرفتن ازم و تزریق کردن وای یعنی اب رو اتیش بود و خیلی کمکم کرد
مامان 🤰(صَنَم)👶 مامان 🤰(صَنَم)👶 ۶ ماهگی
خوب تجربه من از زایمان.....
از اولش اگه بخوام بگم که سردرد بودم ک از خواب بیدار شدم بعد ی ساعت خوب شدم اما بهداشت ک زنگ زدم گفت حتما بری بیمارستان فشارت بگیری. منم تا رفتم دیدم فشارم 16 سریع بستری کردن منو و گفتن باید زایمان کنی.. دیگه خلاصه قرص زیرزبونی گذاشتن بعد 1 ساعت دردام شروع شد چند ساعتی درد داشتم باز آروم شد دوباره گذاشتن قرص.. ورزش با توپ انجام می‌دادم و میگفتن روی تخت ب صورت سجده بشین.... دوباره دردام شروع شد واقعا درداش سخت بود خوبیش این بود ک مامانم میتونست بیاد پیشم... میومد کمرم ماساژ میدادخیلی خوب بود...ساعت 11نیم بستری شده بودم... بعد امپول فشار زدن دردام دیگه شدید تر وشدید شد.... خیلی درداش واقعا سخت و بود برام تحملش خیلی خیلی سخت بود..... ولی سعی می‌کردم موقع دادم نفس عمیق بکشم ک خوب بهم کمک زیادی میکردم بتونم تحمل کنم یا تا شروع می‌شد دردام میشمردم از 1 تا 10 و نفس عمیق میکشیدم... ساعت 1 درد و زور های ک بچه دیگه قرار بدنیا بیاد شروع شد تا ساعت 1:53ک ب دنیا اومد شیرین تر و لذت بخش ترین قسمت واقعا هرکی ک زایمان سزارین انجام دادم این لحظه شیرین ب دنیا اومدن بچه رو از دست داده کل دردات فراموشت میشه وای هرچی بگم کم گفتم از اول لحظه بیاد ماندنی... با تموم دردای ک میکشی🥰🥰
مامان گل‌پسر مامان گل‌پسر ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
چهل هفته بدون درد دکترم ختم بارداری داد صبح بستری شدم وارد زایشگاه شدم تو اتاقی که رفتم یکی نزدیک زایمانش بود وحشتناک جیغ و داد میکرد سرم وصل میکردن بهم ریلکس بودم استرس نداشتم معاینه کردن، بزور یه انگشت بودم همون لحظه کیسه ابمو پاره کرد اذیت نکردم شل گرفتم فقط ولی جیغای هم اتاقی تاثیر گذاشت روم خیلی بدنم میلرزید یکم بعد از اینکه کیسه ابمو پاره کرد یکم دردام شروع شد یه ساعت بعدش یه قرص انداخت زیر زبونم دردام بیشتر شد ولی بازم جیغو داد نکردم که انرژیم نره هرموقع شروع میشد تا ۶ دفعه که میگفتم استغفرالله، دردم قطع میشد همون لحظه خوابم میبرد تا پنج دیقه بعدش وقتی هم دردام شروع میشد هر دفعه کلی بالا میاوردم چون موقع پریودی هم وقتی درد داشتم بالا میاوردم خلاصه تا ساعت ۱۲ این دردارو داشتم تا اینکه امپول فشار رو اورد ریخت تو سرم دردام خیلی شدت گرفت گفت اگه نتونستی تحمل کنی یکم ببندش دوباره باز کن ولی اگه میخای زود زایمان کنی نبندش منم هرچقد شدید میشد نمیبستمش تا اینکه ساعت دو یا ۲ و نیم شد انگار حس دفع دسشویی داشتم به ماما گفتم گفت اصلا تا وقتی نگفتم زور نزن چون رحمت ورم میکنه منم تحمل کردم و زور نزدم تا اخرش دیگه حس کردم بچه داره میاد خودش هم نگا کرد موهاش مشخص بود منتقلم کرد رو تخت زایمان وقتی درد نداشتم نفس میگرفتم همینکه دردم شروع میشد به اوج میرسید نفسو میدادم بیرون و با تمام قدرت فشارو میدادم به سمت پایین زور میزدم سه دفعه این کارو کردم خداروشکر دلبندمو بغل گرفتم توصیه میکنم تا میتونین دردارو کنترل کنین و اصلا جیغ و داد نکنین
مامان دلارام مامان دلارام ۴ ماهگی
پارت 2
رفتم لباس بیمارستان پوشیدم رفتم داخل تا رفتم یه خانم همش جیغ میکشید و بعد 10 دقیقه زایمان کرد من ساعت 3 صبح بستری شدم دیگه دردام زیاد بود ماما همراه گرفتم که خیلی کمکم کرد خیلی من گفتم نمی‌گیرم ولی خیلی از اینکه گرفتم راضیم ماساژ میداد رفتم سرویس بهداشتی با آب داغ دردام کنترل میکردم ورزش با توپ اینا خیلی ماما مهربون خوبی بود ساعت 6 پنج سانت شدم دیگه بهم آمپول زدن که دهانه رحمم نرم بشه هعی از خستگی خوابم می‌برد باز دردام بیدار میشدم ساعت 7نیم شدم 8 ساعت و یه ربع بعدش شدم 10 ساعت گفت. سری برو اتاق زایمان که دیگه اخراش رفتم و با زور های زیاد ساعت 10 دقیقه ب 8 نی نی من بدنیا اومد وای چقدر خوب بود دردام تموم شد بچم روی شکمم بود یعنی خیلی حس خوبی بود برای همتون دعا کردم که ب موقع زایمان کنید و سالم بچه هاتون بغل بگیرید
دیگه بعد از 2 ساعت منو بردن بخش و همراهیم اومد پیشم
بیمارستانم امام حسین بود و من راضی بودم خیلی همشون مهربون بودن و رسیدگی داشتن الانم نی نی لالا کرده
امیدوارم همتون بسلامتی بچه هاتون بغل بگیرید
مامان آیلین🩷 مامان آیلین🩷 ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
من از روز اول ک باردار شدم میگفتم باید طبیعی زایمان کنم و همونطور بود ک بچم سفالیک بود و لگنمم برای زایمان طبیعی خوب بود روز جمعه با درد از خواب بیدار شدم فهمیدم دردام مث دردای قبلا نیست زیر شکمم درد داشتم بیدار شدم رفتم دوش گرفتم وقتی از حموم اومدم بیرون ترشح خونی ازم اومد مطمئن شدم دیگه باید برم بیمارستان ساعت ۳بعدازظهر بود ک رفتم بیمارستان وقتی معاینه داخلی کردن گفتن دردت درد زایمان ولی فعلا دو سانت رحمت بازه برو بگرد راه برو دو ساعت دیگه بیا منم رفتم بعد دو ساعت ک اومدم هنوز دو سانت بودم و دردام شدیدتر میشدن فاصله بین دردام هم کم تر میشد ولی هربار معاینه میشدم فقط دو سانت بودم اخرش دیگه به گریه افتادم من درد شدید داشتم ولی اینا میگفتن ما با این دردا بستری نمی‌کنیم حداقل باید ۴یا۵سانت رحمت باز بشه ک بستریت کنیم خلاصه ساعت ۱۱ شب بود ک با درد زیاد رفتم واسه معاینه گفت تازه رحمت ۳ سانت باز شده گفت برو بگردم رفتم دو ساعت دیگه گشتم وقتی اومدم هنوزم سه سانت بود با درد های شدیدتر بلاخره ساعت ۳شب یکی از ماماها گفت من معاینه تحریکی میکنم تا ۳ سانتت حداقل یشه ۴سانت ک بستری بشی بعد معاینه تحریکی شدم ۴ سانت کیسه آبمم پاره کرد و لباس تنم کردم رفتم تو یکی از اتاق های زایمان از ساعت ۴تا ۶ صبح همون ۴سانت بودم بعد ساعت ۶با معاینه های تحریکی شدم ۷سانت دیگه از درد زیاد به هیچ جا بند نبودم اینقد حالم بد بود ن میتونستم بشینم ن پاشم ن دراز بکشم فقط همه جا رو چنگ مینداختم
مامان مهگل🌛🌸 مامان مهگل🌛🌸 ۷ ماهگی
ساعت شد حدودا ۲ونیم یه ربع به سه که کم کم یه دردای خفیفی شروع شد ولی تقریبا تو یک ساعت خیلی فاصله انقباض و دردام‌ کم شده بود
یعنی از ساعت ۳ونیم به بعد، دردام‌ هر سه چهار دقیقه بود و تقریبا ۳۰ ثانیه درد داشتم هی داشت شدید تر میشد و به خودم می‌پیچیدم
یک ساعتی درو تحمل کردم اومد معاینه کرد گفتم خیلی درد دارم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی الان سه چهار سانتی.همونجا دکترم زنگ زد گفت چرا اپیدورال نمیگیری؟؟ گفتم آخه میگن عوارض داره گفتم خودم دردامو تحمل کنم
گفت نه عزیزم چه عوارضی؟من دکترم. به حرف من بکن آمپول بزن هم دیگه درد نداری هم زمان زایمانت کوتاه تر میشه.اینطوری بخوای پیش بری، هفت هشت ساعت دیگه باید درد بکشی!
منم دیگه تحملم داشت تموم میشد گفتم بزنین چون خیلی درد دارم
دیگه فکر کنم ۵ سانت شده بودم که آمپول و زدن
انصافا از بعد آمپول خیلی آروم شدم و دیگه چیزی حس نکردم
قرار بود ماما همراهم بگیرم که خیلی یهویی این اتفاق افتاد.هماهنگ کردیم همونجا یه ماما همراه فرستادن واسم
از بعد آمپول ماما همراه اومد کنارم و یه سری حرکات بهم داد گفت انجام بده تا سر بچه کامل بیاد تو لگن
خوبیش این بود هیچ دردی حس نمی‌کردم و فقط ورزش میکردم
...
مامان مامان فندق

🥹🧸 مامان مامان فندق 🥹🧸 ۱ ماهگی
قسمت هفتم

همینجوری ک با سختی داشتن ازم نوار قلب میگرفتن خیلی تشنم بود ب پرستار گفتم میشه یه لیوان اب بهم بدی گفت بله وقتی خوردم خیلی بهم چسبید اخه نمیدونم چرا گلوم خشک میشد یخورده وقت گذشت گفتم میشه.دوباره بهم اب بدی گفت ن شاید بخوای بری برای عمل نباید خیلی چیز بخوری اون لحظه قشنگ ترین جمله ای ک میشد بشنوم همین بود یهو صدای اذان و شنیدم پرسیدم دارن اذان میگن پرستارم گفت اره همون موقع چشمامو بستم و خدارو قسم دادم اگر ب صلاحم هست برم برای سزارین چون واقعا داشتم اذیت میشدم و با اون شدت درد و فشار من فقد شده بودم دو سانت ک در واقع از موقع ک امپول فشار زدن و کیسه ابمو پاره کردن من فقد ی سانت باز شده بودم و همون ی سانت خیلی حس بدی بود😢خلاصه یهو پرستار بلند شد و سریع برگه نوار قلبمو پاره کرد و رفت دکترمو صدا کرد با چند تا پرستار امدن بالا سرم گفتم نوار قلبم چطوره گفتن خوب نیس و دکترم با عجله گفت برم برای عمل چند تا پرستار اونجا بودن گفتم خانم دکتر میتونه زایمان کنه درداش شدید شده ولی چون همون فامیلمون ک گفتم دکتر بود بهشون زنگ زده بود گفته بودن هوامو داشته باشن دکترم رو ب پرستارا گفت ن چون اشنا زنگ زده من نمیتونم نگهش دارم….
مامان ایلیاو ارمیا مامان ایلیاو ارمیا ۸ ماهگی
#پارت ۲
آمپول فشار که تزریق شد کم کم دردام ریز ریز شروع شد خفیف بود نوار قلب که تموم شد منو بردن تو اتاقم و دردام دیگه داشت لحظه‌ به لحظه بیشتر می‌شد اولش هر پنج دیقه در حد درد پریودی اومد ماما معاینه کرد گف سع سانت بازی پاشو راه برو و ورزش هارو شروع کن دیگه دردام ریتم گرفته بود و هر دو دیقه زیاد میشد ولی بازم قابل تحمل بود.شروع کردم ورزش های لگنی رک انجام دادن و راه رفتن خداروشکر نتیجه داد وزودی باز شدم دکتر گف چون بچت ریزس زودی به دنیا میاد ساعت سه و نیم دردام شدید شد معاینم کردن گفتن عالی پیش رفت کروی ۷ سانت بازی پاشو راه بزو ولی دیگه توانشو نداشتم دراز کشیده بودم و درد میکشیدم خلاصه ماما چند بار معاینه کرو ک بیشتر رحمم تحریک میشد و میگف حس زور داشتی بدون داری فول میشی ساعت ۴و نیم دردام خیلی خیلی شدید شد و من فول شدم و با دوسه بار زور زدن زیاد پسر خوشکلم با وزن سه کیلو به دنیا اومد. از هفته ۳۲ میگفتن وزنش خیلی کمه و مرتب لیدی میل مصرف می‌کردم خدارشکر وزنش نرمال بود و من بیخود این همه مدت رو استرس داشتم. بخیم یه کوچلو خوردم.خداروشکر زایمان خوبی داشتم و به خیر گذشت .انشالله قسمت همتون 😍😍