بچه که بودم کلید اسرار می‌دیدم خیلی تعجب میکردم،اما تو زندگی خودم اتفاق‌هایی افتاد که از کلید اسرار جالبتر،شده تا حالا اتفاق بدی براتون بیفته که بگید چرا من؟چقدر بدبختم فلانم؟

من شب عروسیم بعد رابطه خون نیومد اصلا اصلا
اما شوهرم هیچی نگفت و خیلی خسته بودیم خابید،و به خاطر اینکه من راحت باشم نگذاشت هیچکسی خونمون بمونه،رسمه که مادر داماد و خواهرش بمونن،اما نگذاشت.

دیدم یکی دو روز بعد یکم تو فکره گفتم چی شده؟
گفت چرا خون نیومد حتی یه قطره؟
منم خیلی ترسیدم و ناراحت شدم گفتم وای خدایا چطوری بهش ثابت کنم که من باکره بودم؟
گفت نمیخاد ناراحت بشی فقط واسم سواله.
ولی من با خودم میگفتم نکنه تا آخر عمر همینجور تو ذهنش بمونه کاش یه جوری بشه ثابت کنم ولی بعد رابطه که دیگه کاری از دستم برنمیاد.
خلاصه یکی دو روز بعد یعنی تقریبا سه چهار روز بعد عروسیمون،صبح با درد خیلی وحشتناک از خواب بیدار شدم ،تکرر ادرار شدید درد رحم و مثانه زیر دلم کمرم،پریودم تازه تموم شده بود و رفتم دستشویی دیدم ادرار با خونه
خیلی حالم بود از درد نفسم نمیومد ،سریع رفتیم دکتر
همش میگفتم وای این و بلایی بود سرم اومد ینی چی شدم
دکتر گفت سه تا احتمال میدم پارگی شدید بکارت
زخم دهانه رحم یا دفع شن و عفونت ادرار
اومد معاینه کرد و گفت پرده که ارتجاعیه،اولین رابطه خون نیومد درسته؟گفتم آره شوهرم تو اتاق دکتر بود باهام چون ضعف میکردم اومده بود همراهم
همونجا بهش ثابت شد که پرده ارتجاعی خون نمیاد و گفت زخم دهانه رحم هم نداری آزمایشی که نتیجه اومد دفع شن بود

گفتم خدایا واقعاااا دستمریزاد
چطوری این شک رو از دلش درآوردی😍😍😍😍

۹ پاسخ

برای منم نیومد ولی اولش تو خودش بود ولی انگار چندجانبه شنیده و تحقیق کرده برای بعضیا نمیاد که دیگه اصلا حرفی نمیزنه درموردش

منم شب عروسیم هیچ خونی نداشتم البته من قبل عروسی رفتم معاینه و فهمیدم بکارتم ارتجاعیه و هنوزم خیلی تنگه

من دوران عقد با خودش رفتم نامه سلامت گرفتم ک تا عروسی حرکتی نزنع😂

من قبل عروسیم رفتم نامه گرفتم از دکتر 🤣🤣🤣دوستام ترسونده بودنم

برا منم همین بود ولی شوهر من بد جور عصبی شد ولی من خیالم راحت بود ک ولی باز استرس داشتم چون یع بار زخم خوردم در جا خون اومد فک کردم بخاطر اون با خودم گفتم یعنی همون وقت بکارتم پاره شد خاک تو سرم شد شب عروسی باوجود دو سه بار رابطه نشد هیچ خونی نیومد دیگه ماهم دست کشیدیم منم از درد داشتم میمیردم که خون ریزی افتادم فرداش رفتم دکتر جریان رو بهش گفتم معاینه کرد و گفت بکارتت هنوز سالمه بخاطر استرس و ترسی ک داشته ممکنه خون نیومد و باز خیالم راحت شد با گذشت یه هفته از عروسی با اولین رابطه بکارتم پاره شد و خون اومد ولی من هنوز در حیرتم که چرا با سه بار رابطه پاره نشد و اینکه چجوری شد رابطه داشتم ولی خون نیومد خیلی حیرانم و این خداس که توانایی بر هرچیزی داره

وای عزیزم خداراشکر❤️

حالا مال من چند بار اومد ارتجاعی حلقوی بود ‌تا چند سری هی خون می اومد

منم همین جوری بودم فقط قبلش رفتم معاینه خودمون در جریان بودیم

وای برای منم همین اتفاق افتاد لعنتی ی قطرم خون نیومد شوهرم هیچی نگف ولی من همیشه حس میکنم ته دلش یعنی چ فکری میکنه! البته خوبی ارتجاعی اینکه همیشه تنگ میمونه

اخیییی الهی 🥰🥰🥰

سوال های مرتبط

مامان ریحانه جونم 😘 مامان ریحانه جونم 😘 ۷ ماهگی
دیشب خیلی شب بدی بود خدا قسمت هیچ مادری نکنه که بچه اش مریض باشه و کاری از دستش برنیاد..دیشب بعد اینکه ۴ نفر نتونستن رگ گیری کنن یکی صدا زدن اومد با یکم تلاش پیدا کرد و سرم زد تا آخر سرم پای دخترم دستم بود چون تکون میداد و سرم قطع میشد ..سرم تموم شد و تب دخترم اومد رو ۳۷ خوشحال شدم کمی بعد دوبار یهویی بی‌قراری کرد تب شو گرفتم دیدم ۳۸.۵ هست پرستار صدا زدم اومد یک سرم دیگه هم زد و گفت باید آزمایش کشت ادرار بدی ..کیسه رو آوردن منم که دفعه اولم بود بلد نبودم وصل کردم در رفت و نتونستم ادرار شو بگیرم .‌این حرف به تخت بغلم گفتم اونم گفت من بلد برای دخترم وصل میکردم ..خدا خیر شیده وصل کرد ولی دوباره دخترم زیاد تکون خورد . چسب اونم باز شد ..با یه خانم دیگه که تخت بغلم بود گفتم گفت صبر کن الان من کیسه رو بلدم بزنم اونم زد و آخر نتونستم ادرار بگیرم به دکترش گفتم قبول نکرد گفت باید آزمایش بده ببینم خدای نکرده عفونت نداره بعد مرخصش کنیم ..بعد برای چهارمین بار کیسه خریدم و خودم با دقت وصل کردم و دیدم درست چسبوندمش ..
باید گذشت و دکتر اومد گفت هنوز نتونستی بگیری گفتم نه ادرار نکرده و دوباره اومد دیدم همسرم صدا زد بعد ۲ ساعت از شب منتظر ادرارش بودن که آزمایش بگیرن ...وقتی دیدن نشد همسرم صدا زدن و گفتن برو سونت بخر .. وقتی دیدم همسرم یا سونت اومد خیلی ناراحت شدم گفتم بچه به این کوچکی سونت میخواد چیکار ..بعد خیلی دعا و التماس از خدا خواستم تا پرستار نیاد سونت بزار من پوشکش باز کنم ببینم ادرار شو کرده ...
و قربون خدا برم که حرف مو شنیدم .‌‌..یعنی نمی‌دونید که چه حالی داشتم وقتی سونت دیدم خودم تو زایمان کشیدم درد داره چه برسه به بچه ۵ ماهه
مامان آریو مامان آریو ۵ ماهگی
دوباره اومدم پیاده روی خیلی تشنه بودم ولی تا آب میخوردم استفراغ میکردم دردا هر پنج دقیقه میومد و چهل ثانیه ای طول می‌کشید و من وقتی می‌گرفت می‌شستم و نفس عمیق می‌کشیدم بعد باز پیاده روی میکردم تا ساعت شد ۲ که خودشون زنگ زدن که بیا چکت کنیم .رفتم اورژانس معاینه کردن سه سانت بودم وکه بستری کردن.ساعت ۳ بستری شدم لباس مو عوض کردم و تو بخش زایمان بستری شدم بهم ان اس تی وصل کردن مادرشوهرم اومد برام آبمیوه و دستمال و کلی وسیله آورد گفتم یکم بهم آبمیوه بده ضعف دارم ولی تا آبمیوه خوردم دوباره استفراغ کردم .یه لرز عجیبی کرده بودم که مادرشوهرم به ماماها گفت چرا میلرزه اونا هم سرم وصل کردن و مادر شوهرم و بیرون کردن تا ساعت شد ۴ دوباره معاینه کردن که ۵ سانت بودم رفتم دستشویی یکم روی شکمم اب داغ گرفتم تا دردام کمتر بشه .دوباره گفتن بخواب ان اس تی وصل کنیم منم همش میگفتم نمیشه وصل نکنید راه برم و ورزش کنم چون میخوابم سخت تره دردام بیشتر اینجوری پیشرفت نمیکنم ولی قبول نکردن .ساعت شد پنج و دردام زیاد شده بود میگفتم بزارید بلند شم و موقعی که انقباض ها می‌گرفت واقعا نمی‌تونستم نفس بکشم نیم خیز میشدم ترسیدن از روی تخت بیوفتم حفاظ ها رو بستم.بین پاهام احساس خیسی میکردم یه دستمال کاغذی کشیدم که یکم خونی شد ماما ها رو صدا زدم گفتم من خونریزی دارم گفتن بخاطر معاینس نترس .ساعت ۵:۴۰ دقیقه بود به اسرار خودم دکتر اومد معاینه کرد ( کاملا دور از تصورم این بیمارستان دولتی با اسپکولوم معاینه میکردن که اصلا درد نداشت مثل معاینه با دست فقط وقتی فول شدم با دست معاینه کردن)که تعجب کرد چون ۷ سانت بودم و کیسه آب گفت پاره شده ولی اصلا آبی نریخته بود خیلی کم بود که خودم حدس زدم بخاطر اون آبریزش ها باشه
مامان مهیار مامان مهیار ۱۰ ماهگی
زایمان طبیعی - پارت 1

37 هفته بودم و هیچ علائمی از زایمان نداشتم. مثل هر هفته رفتم پیش دکترم برای چکاپ و اون گفت هفته بعد بیا تا معاینه لگنی برات انجام بدم.
38 هفته، رفتم مطب و دکتر اونجا نبود، گفت برید بیمارستان، شیفته. رفتیم بیمارستان و بخش لیبر نوار قلب گرفت و همه چیز خوب بود. تلفنی برای دکترم توضیح دادن و اون تایید کرد. چون برای معاینه استرس داشتم و آنقدر همه بد گفته بودن، میترسیدم، حرفی از معاینه نزدم و برگشتم خونه.
38 هفته و 3 روز بودم، بچه از صبح تکون نمی‌خورد. شیرینی خورده بودم و دراز کشیده بودم بازم خبری نبود. تا بعد ظهر صبر کردم و بازم تکون نمی‌خورد.
به شوهرم گفتم، سریع با مادرش تماس گرفت و منم یه دوش سریع گرفتم و شیو کردم و رفتیم بیمارستان.
اونجا سونو هام رو دید و نوار قلب ازم گرفت. 5 تا حرکت داشت و گفت خوبه طبیعیه. اما خودم راضی نبودم. نسبت به قبل خیلی آروم بود. اونجا گفت دراز بکش معاینه‌ات کنم. من یهو گرخیدم 😅 لحظه آیی که ازش فرار میکردم سر رسید.
پرستار خیلی خیلی مهربون بود. ازم پرسید تا حالا معاینه شدی، گفتم نه. گفت خب شلوارت رو در بیار، یه پات رو کامل بده بیرون و دراز بکش.
انجام دادم اما از خجالت داشتم میمردم و همش پام رو جمع میکردم. اومد نشست روبروم و پاهام و باز کرد و دستش و کرد تو. دو تا نکته برا کسایی که تا حالا معاینه نشدن:
اول اینکه اصلا خجالت نداره. من فکر میکردم همش میخواد نگاه کنه، اما اصلا نگاهش به سمت دیگه بود و فقط دستش و برد، اونم در حد چند ثانیه. آنقدر حرفه‌ایی برخورد کرد، اصلا احساس معذب بودن به من دست نداد.
دوم دردش. خیلی خیلی کم بود. کاملا قابل تحمل بود. از درد رابطه داشتن با شوهر هم کمتر بود. اصلا نگران نباشید.
ادامه دارد...
مامان یاشار مامان یاشار ۱۲ ماهگی
ی چیزی یگممممم من الان یادم افتاد تجربه زایمانمو ننوشتم😐😂😂
بیایید بنویسم براتون
شنبه ها شوهرم تعطیله شنبه بود یک دی ماه با شوهرم رفتیم بیرون ب مناسبت روز مادر رفتیم خونه مامانجونم خاله و دایی ها جمع بودیم همه شام اونجا بودیم مادرجونم گوشت قرمز پخته بود ب من ابشو داد گفت بخور گرمه دردات شروع میشه
38 هفته و 6 روزبودم و اصلا درد هم نداشتم تازه شیاف گل مغربی گرفته بودم همون شب تاپیک گزاشتم چجوری استفاده کنم ک اسلا ب استفادش نرسیدم😂
ساعت دوازده ظب رفتم تو اتاق لباس بپوشم ک بریم خونه یهو زیر دلم تیر کشید مادرجونم متوجه شد گفت چیظد گفتم هیچی نبود ی ریزه تیر کشید
بعد ک رفتم خونه کمر درد شدید داشتم نسبت ب بقیه دردام شدید تر بود تا ساعت سه بیدار بودیم ساعت سه خابیدم چهار و نیم با حس مدفوع از خواب بیدار شدم انقباضام شروع شده بود پنج دقیقه ای میرفتم دستشویی وقتی دیدم همش میرم دستشویی توالت فرنگیمم برداشتم😑😑گفتم همزمان با دستشویی اسکاتم نیزنم ورزش میکنم اما شما نکنین من بچمم ریز بود شانس اوردم تو دستشویی زایمان نکردم😂😂
بعد تا پنج و نیم تحمل کردم اما دردام داشت شدیدار میشد
پنج و نیم همسرم و بیدار کردم شوکههه شده بود گفت چیکار کنم بچه داره میاد از اینور میدویید اونور گفت برم طبقه پایین بیدارشون کنم گفتم نه حالا زوده بمون(مادرجونم گفته بود درداتو تو خونه بکش منم حرفش تو گوشم مونده بود تا لحظه اخر تو خونه بودم عسل نازنازو دختر شجاع قصه ظده بود اونشب😌😂
ادامه تاپیک بعد
مامان دلارز مامان دلارز ۹ ماهگی
عصر مامان شوهرم ز زد که بچه رو بیارین دلم تنگ شده
منم گفتم ببره برم یه دوشی بگیرم
خلاصه برد و من یه چرت زدم و رفتم حموم و کارامو کردم رفتم دنبالش میبینم بردانشتن بردنش خونه عمش
بعد رفتم اونجا گفتم من نمیدونستم اومدین اینجا رفتم در خونتون
بعد گفت به شورهرم کفتن که اومدن
بعد رفتم بچه رو عمس داشت میخوابوند بقلش کردم پوشکش یک کیلو شده بود از جیش
گرفتم بردم عوضش کردم مادر شوهرم کفت یکبار عوضش کردیم منم خیلی عصبی شدم بچمم بدخواب شد زد زیر گریه
بعد رفتم تو اتاق بخوابونمش این کریه میکرد اومد مادرشوهرم اونجا انگار من نمیتونم نکهش دارم ایندنمیخابه خیلی خوابیده گفتم پس چرا شما داشتین میخابوندینش
میگف نمیدونم همینجوری عمش بقلش کرد اورد بچمم هی بد قلقی میکرد چاییمو نخورده پاشدم اومدم خیلی هصبی شده بودم این بچم منو دیده بود زده بود زیر گریه اپنام هی میگفتن این از عصر اصلا گریه نکرده
الان خیلی عصبی و‌ناراحتم
از یطرف میگم نکنه رفتارم زشت بود
فشارمم افتاده بود خیلی عصبی شده بودم از کاراشون