مامان علی 💙 مامان علی 💙 ۲ سالگی
پارت ۳۴....

عمه ام زنگ زد خونمون با مامانم داشتن حرف میزدن ....
بعد خداحافظی کردن مامانم گفت اون شب رفتید با ندا مراسم کسی مزاحمتون شده؟؟؟؟
گفتم نه یعنی چی؟؟؟
گفت مطمئنی؟؟کسی رو ندیدی چیزی یادت نمیاد؟؟؟
گفتم نه مراسم که خیلی شلوع بود ما سمت خانم ها بودیم نوقع برگشتم زود بدو بدو برگشتیم تو خونه هیچ اتفاقی نیوفتاده چرا چی شده مگه؟!
گفت عمه ات میگه صبح یه خانمی که همسایه اشونه دوتا کوچه پایین تر اومده دم خونشون گفته دو روز پیش پسرم شب دختر شمارو دیده تو کوچه خوشش اومده یواش با ماشینش افتاده دنبالشون ادرس خونتونو یاد گرفته اومد به من گفته بیام ازتون اجازه بگیرم ب ای خواستگاری....
عمه ام هم برگشته گفته اونا دوتا بودن کدومشونو میگید
گفته همون که چادری بوده اونو میخواد از اون خوشس اومده...
عمه ام هم گفته اون دختر برادر منه دختر من چادری نیست ...
گفته خوب اگه میشه شماره تلفن خونه برادرتونو بدید ما مزاحم اونا بشیم ...
عمه ام هم گفته اول باید اجازه بگیرم اونم گفته باشه من فردا باز میام ازتون میگیرم...
عمه ام گفته من ا ن خانم رو میشناسم تو نونوایی اینا دیدم خیلی خانم خوبی هست دو کوچه از خونه ما پایین تره خونشون اگه میخواید من شمارتونو بدم ...
مامان ایلیا ♥️🫶🏻 مامان ایلیا ♥️🫶🏻 ۲ ماهگی
مامان لِنا مامان لِنا ۷ ماهگی