zizi zizi قصد بارداری
پارت دوم
ولی من زندگیم بهم ریخته بود تازه دانشگاه هم قبول شدم مگه مرض دارم ی مرد مثل بابام بیاد تو زندگیم آخرش کتکم بزنه هرچی پیام میداد ج نمیدادم اون گوشه پیامش همیشه بود تو اینستا ولی من اجازه نمی‌دادم
از بخت بد من بابام انگار طلسم شده بود نذاشت دانشگاه برم یادمه انقد گریه کردم ی بار انقد گریه کردم دیگه نفهمیدم چیشد بعدش خودم تو بیمارستان دیدم تصمیم خودم گرفتم با ی ترامادول خلاصه کنم زندگی نکبت بارمو ی پسره بود تو دوران مدرسه بچه ها هرکاری میخاستن بکنن بهش میگفتن برا گوشی سیم‌کارت پیام دادم بهش برام ی خشاب قرص ترامادول بیار اول گفت ن فلان بهش گفتم من همیشه میخورم چی میگی نمیتونی ب کسی دیگه بگم اونم قبول کرد اومد داد بهم
دو روز تو دستم بود جرعت نداشتم
که بابام کارش از دست داده بود تو آلمان یعنی پروژه بخاطر ی زن ب فنا داده بود اونا هم نخاستنش اومد خونه ماشین خونه به نام مامانمه ب مامانم گفت یا ماشین می‌فروشی پول میدی من برم یا خونه رو آتیش میزنم رو س تا تون حالمون خوب نبود حال من بدتر ۴ تا از ترامادول خوردم
مامان یاسمن مامان یاسمن ۶ سالگی
دیشب با شوهرم دعوا گردیم من کار داشتم زعفرون پاک میکردم بعد شوهرم گفت امشب برنامه داریم و اینا برو حموم منم گفتم خستم همین بخدا ن ی کلمه کم ن ی کلمه زیاد بلند شد چنان خونه رو بهم ریخت بعد من و چند تا مشت تو سر و گوشم زد ک پشت گوشم باد کرده و سردردم اشپز خونه ک همه چی شو ریخت بهم ظرف غذای بچه رو زد پاشوند ه هام همجور نگاه میکردن کثافت هر وقت میخواد باید سریع همونجا بدی بهش وقتی هم ندی اینجوری
تازه خونه رو جمع کرده بود برق میزد حسود بد بخت لیاقت خونه تکیز و نداره چون خونه خودشون گند زده از کثیفی
منم دیگه سرم گیج میرفت ن زعفرون تونستم پاک کنم ن خونه رو اومد اتاق خوابیدم الان بیدار شدم خسته شدم بخدا کاش صبح بیدار نشه
کاش فردا جنازش برام بیاد
انقدرم،پرو من فردا تو این خونه نمیام گفتم ب درک جولو در همسایه و فامیل میگم زشته بخدا وگرنه درست مکردم اینو بابامون هم ک هست ولی انگار نیست برا همون دور برداشته گفتم چیکار کردم ک بخواترش اینجوری میزنی طرف زنشو با فلانی میبینه لاشو بالا نمیاره بعد من ی گفتم امسب خستم تو باید بلند شی دستش بشکنه سرم چنان سنگیه ک خدا میدونه
😔دردم ب کی بگم ،،،