مامان تام توماس مامان تام توماس ۵ سالگی
مامان مانیار مامان مانیار ۶ ماهگی
مامان جـوجـه مامان جـوجـه ۲ سالگی
دیروز داییم و زنداییم سر موضوعی بد دعوا کردن مامانم هم مریضه استرس بگیره از هوش میره ماماانم مریض شد من بار اولم بود دیذم ترسیدم جیغ زدم مامانمم بستری بود چون پدرم نذری داش تاسوعا هی میرفت میومد ی حرفی میپروند ک مرخص بشه مامانم با رضایت شخصی مرخص شد چون مامانمم کار میکنه استرس گرفته بود پدرم ک نکنه بگن دیگه نیا به خاطر خودش ک پول میاره مامانم بعد بع هوش اومدن مامانم پسرم گریه میکرد از سر و صدا ها اونو اروم میکردم خودمم ترسیده بودم از اون ور پدرم میگه پاشو چایی بریز ببینم ماهم خونه مادربزرگم بودیم گفتم نمیدونم کجاس میدید بچه پیشمه گریه میکنه بعد سرچایی یه بحثی کردیم گف دیگه بامن حرف نزن پیش اونهمه ادم گفتم. نمیزنم یه فوش رکیکی داد منم گفتم چه روز خوبی برا من درس کردی چون دوتا زن داره همشونو تو ی خونه 60 متری نگه میداره اونقد اخلاقش بده که مجبثر شدم مجرد بودنی برم خونه مادربزرگم بمونم اونقد منو میزد که از هوش میرفتم هربار گریه میکردم دیگه بماند چ روزایی برام ساخت حالا میخوام بدونم واقعا من حق دارم یا نه