۱۷ پاسخ

پارت۶
خلاصه دکتر اومد و معاینه کرد بهش گفتم نوار قلبام بده گفت نه جای نگرانی نداره خیالت راحت اگر بد بشه سریع سزارین میشی من از دیشب هی پرسیدم حالتو.....خلاصه همون حرف باعث استرس شدیدشد برام باعث شد روند کارم خیلی کند پیش بره...

پارت۵
خلاصه صبح شد و شیفت این دوتا ماما تموم شد و چندتا جدید اومدن و میومدن بالای سر هر تخت شرح وضعیتو میگفت تا بیاد صبح بشه دو نفر دیگه هم بهمون اضافه شدن...خلاصه همون ماما که خدا به راه راست هدایتش کنه به تخت من که رسید به مسئول گفت این دیشب اومده سه تا نوار قلب داده همه نوار قلباش بد بوده و حدود ۳ سانت بازه و خیلی لگن خوبی داره و نرمه و....اقا منو میگی تا صبح که نخوابیده بودم اینو که شنیدم دیگه داغون شدم حالم بد شد به همون دوست عزیزی که از شب باهم بستری شدیم گفتم وای گفت همه نوار قلبام بد بوده و استرس گرفتم شدید و پیام دادم شوهرمو گفتم خیلی دعا کن انگار نوار قلبام بد بوده و خلاصه رفتم تو دستشویی و شروع کردم گریه

پارت۴
همون شب یه گل دختر دیگه هم با من بستری شد و امیدوارم همیشه هرجا هست در کنار خانوادش شاد و سلامت باشه...خلاصه یه دوبار دیگه از من ان اس تی گرفتن تا صبح و هی هم وسط نوار قلب شکممو محکم تکون میدادنو و ماسک اکسیژن برام میذاشتن و خوبیش این بود که بقیه ان اس تی هارو یه ماما دیگه ازم میگرفت که خودش باردار بود و واقعا مهربون بود و هر بار بهم میگفت نوار قلبت خوبه ولی فرداش فهمیدم که نوار قلبام خوب نبود ولی بهم نمیگفت که استرس نداشته باشم البته اگر کسی اینطوری شد استرس نداشته باشین همه بچه ها استرس ماماناشو میفهمن برای همین این اتفاق میوفته🤭

پارت۳
به معنای واقعی کلمه تو زانوهام خالی شد و گفتم خانم این چه طرز حرف زدنه من که خودم مردم...خلاصه ادامه صحبتم با اون رو دیگه نمیگم...ازم نوار قلب گرفت و جلو خودم زنگ زد دکترم و گفت نوار قلبش تعریفی نیستو من نگهش میدارم و دوباره جلو خودم گفت که اره از صبح تاحالا بچش کم تکون میخورده حالااومده....منو نگه داشتن و یه بارم معاینم کرد گفت حدود ۳ سانت باز و دهانه رحمت نرمه ....

تجربه زایمانت رو خوندم خیلی سختی کشیدی چرا باهات اینجوری کردن

پارت ۱۵
خلاصه بعدشم کلیا بخیه خوردم و از هر طرف که فکر کنید بخیه خوردم اینقدر بخیه خوردم که دکتر گفت میخوای برای بخیه ببرمت اتاق عمل 😐 گفتم نه تحمل میکنم.....برای من بخیه زدن هم خیلی دردناک بود
انشالله که بقیه زایمان راحتی داشته باشند

پارت ۱۴ مسئول اصل کاری اومد بهش گفتم من خیلی درد دارم دستشویی هم دارم ولی نمیاد که سوند برام زد و زنگ زدند به دکتر گفتند این بنده خدا دیگه تلاششو کرده بیا با وکیوم بچه رو در بیار این از دیشب تاحالا اینجاس دیگه قدرت نداره...دکتر اومد من با بدبختی رفتم اتاق زایمان و با بدبختی رفتم رو تخت دوباره دوتا زور زدم و دیدن فایده نداره دوتا ماما افتادند رو شکمم و دکتر هم بعد اینکه پاره کرد بچه رو با وکیوم کشیدند بیرون.....

پارت ۱۳
دیگه از این جا به بعد هی دردا بیشتر میشد و منم دیگه واسم قابل تحمل نبود قبلا بیمارستان گفته بود اپیدورال دارند در صورتی که من گفتم اپیدورال میخوام ولی گفتند اسپاینال داریم حدود دو ساعتی دردام شدید بود با زور دیگه این اخریا ماما رو صدا زدم گفتم توروخدا نجاتم بده

پارت ۱۲
خلاصه تا ۸ سانت بدون درد گذشت ولی با استرس هی هم به ماما میگفتم واقعا اگر هنوز باز نشدم بگو پس چرا من درد ندارم میگفت آستانه تحملت بالاس وگرنه ۸ سانت شدی و شروع کن به زور زدن مراحل اینکه چطوری زور بزنم هم خیلی درد نوک بود چون اون موقع واقعا دیگه خیلی خیلی درد داشتم یه درد عجیبی که واقعا نمیتونم توصیف کنم توی اون دردا تازه میگفت کف پاهاتو بهم بچسبون و بیار تو دلت سرتو بیار تو سینت و زور بزن

پارت ۱۱
خلاصه توی تموم این موقعیت ها من همش دست به دامن حضرت زهرا و حضرت مریم و ام البنین بودم...دکترمم از ماما خیلی بدتر معاینه میکرد هردفعه هم هی میگفت نه خیلی کند پیش میری کاش اگر میخوای سز بشی زودتر مشخص بشه و یه جورایی اوتم دلمو خالی میکرد ولی مامام میگفت نه تو میتونی

پارت ۱۰
یهو ماما رفت اون خانم اوند که زیر پامو عوض کنه بهش گفتم نی نی مدفوع کرده بود گفت نه عزیزم استرس نداشته باش...خلاصه من دوباره استرس گرفتم خیلی شدید و دوباره گریه میکردم و دکترم اومد با ماما و معاینه کرد و به مامام گفت نه کیسه آبش که اینقدر شفاف اونا احتمالا بخاطر معاینه ها بوده و بچه مدفوع نکرده...

پارت۹
فقط من مونده بودم و ماما تختم اومد و کیسه ابمو سوراخ کرد و یهو گفت وای چه اشتباهی کردم بهش گفتم بچه مدفوع کرده گفت خیلی کم و یه خانمیو که اونم واقعا خدا خیرش بده رو صدا زد که بیاد زیر پای منو تمیز کنه...وقتی کیسه ابم پاره شد یه چیزی که به نظرم خیلی غلظتش بیشتر از اب بود و داغ بود ازم خارج میشه...

پارت۸
و واقعا هربار صداش میزدم میومد و با خوبی و خوش رفتاری رفتار میکرد...خلاصه من تا ۸ سانت پیش رفتم به کندی ولی دردی نداشتم ولی تخت بغلیم زودتر درداش شروع شده و بود سعی میکردم کمکش کنم و باهاش حرف بزنم یا بهش اب بدم یا خرما یا دستشو بگیرم....تا اینکه تخت بغلیم رفت زایمان و بقیه تخت ها همه دهانه رحمشون باز نمیشد و رفتن سزارین...

خدا لعنتش کنه که با مادر باردار اینجور رفتار نکنه … من موندم بعضی ماماها دلشون از سنگه که اینجوری رفتار میکنن

بعضیا عجیب نفهمن اصلا مراعات حال مریضو نمیکنن

پارت۷
یه ماما هم فقط منو معاینه میکرد که واقعا بدون درد و خوب معاینه میکرد و هی بهم میگفت این کارو بکن و اون ورزشو انجام بده خلاصه ماماهای صبح خیلی خوب بودن و برای هر تخت فقط یه ماما مسئول بود

وای واقعا اینو بهت گفت من بودم دهنش رو گل میگرفتم که دیگه جرات نکنه اینجور بگه ؟ فامیلش چی بود گزارش میکردی

سوال های مرتبط

مامان نوا مامان نوا ۲ ماهگی
مامان mamaniiiii مامان mamaniiiii ۹ ماهگی
پارت ۱
تجربه زایمان
سلام مامانای گل من تصمیم گرفتم تجربمو بنویسم فقط برای اینکه برایخودم موندگار بشه
من دکتر اخرین باری که معاینم کرد گفت دو سانت باز شدی و خیلی خوبه این جور چیزا ....من از هفته ۳۵ هروز یک ساعت پیاده روی حدودا تندی داشتم و خوب هی هروز فکر میکردم انگار بعضی وقتا بچه خودشو میکشه بالا ...علاوه بر پیاده روی شیاف گل مغربی و حمام آب گرم و ورزش و این جور کارو هم میکردم....خلاصه ۳۸ هفته ۵ روز که بودم وکتر گفت دو سانت بازی و شنبه که میشد ۱۴ بهمن و ۳۹ هفته دو روز بودم گفت بیا برای زایمان من گفتم خانم دکتر من هنوز وقت دارم گفت حالا شنبه بیا یه ان اس تی بده تا ببینیم چی میشه...خلاصه من جمعه خونه مامانم اینا بودم و استرس داشتم هی هم گریه ام میگرفت و از صبح هم حرکات پسرم کم شده بود ولی همه میگفتن چون استرس داری اینطور شده...خلاصه ساعت ۸ شب که میخواستم برم خونه خودمون مامانم با ما اومدن و تو راه به شوهرم گفتم یه سر بریم بیمارستان یه ان اس تی بدم (البته من پسرم در کل خیلی کم تکون میخورد تو بارداری ولی اون روز دیگه واقعاکم تکون میخورد)
مامان mehrab مامان mehrab ۴ ماهگی
پارت دوم
خب من یکشنبه عصر بود که از دکتر اومدم و کلی استرس داشتم به خاطر این دفع زیاد پروتئین و باید تا چهارشنبه صبر میکردم برا دکتری که دکترم معرفی کرده بود ۲شنبه ۳شنبه هم هم تعطیل بود من دیگه از اسنپ یه ویزیت آنلاین گرفتم که بهم چیری نگفت گفت باید سونو کلیه انجام بدی و برام نوشت منم دیگه گفتم خوبه فردا یه جایی پیدا کنم برم سونو چون احتمالا پیش اون دکتر کلیه هم که میخوام برم اونم سونو میخواد دیگه شبش درست نخوابیدم و کلی استرس داشتم هی دنبال جایی بودم که باز باشه روز تعطیل و اینا دیگه صبح که بیدار شدیم من یکم صبحونه خوردم گفتم یکم کم تکون میخوره بچه البته پیش میومد که کلا کم تکون بخوره دیگه ولی شوهرم گفت که بریم همون بیمارستان سینا که قرار بود زایمان کنم که احتمالا سونو هم داره توی راه هم یه آبمیوه خوردم ولی همچنان خیلی کم تکون خورد ولی من میگفتم اوکیه شاید خوابه دیگه تا رسیدم بیمارستان پرسیدم گفتن سونو که نیست بعد شوهرم گفت برو تست بده خیالمون راحت بشه من همچنان مردد بودم دیگه رفتم زایشگاه گفتم میخوام تست بدم کم تحرکی گفت از کی گفتم از صبح !
مامان سامیار مامان سامیار ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من قسمت اول

سلام مامان جونی ها اینم ماجرای زایمان من…
شب قبلش موقع شام خوردن فندوقم خودشو داخل شکمم سفت میکرد وقتی به شوهرم گفتم گفت ماهه اخره جاش تنگه داره بزرگ میشه واسه اون منم گفتم اااا خب پس😂
بعد شام یه کمر درد اومد سراغ من ولی از اونا نبود که بگیره ول کنه واسه همین شک نکردم بازم به شوهرم گفتم گفت به سرما دادی کمرتو واسه اون منم گفتم اااا خب ‌پس😂😂😂 همسر محترم واسه خودش یپا دکتر شده بود رفت واسم پتو اورد کشید رو کمرمم توی اون گرما
از اونجایی که من ریسک زایمان زودرس داشتم و استراحت نسبی بودم اجازه پیاده روی نداشتم تا ۳۶ هفته شیاف مصرف میکردم از زایمان طبیعی هم فوق العاده وحشت داشتم وقتی به دکترم گفتم سزارین گفت مطلقا ن گفتم هزینه اش رو میدم گفت ن فرم بدنت خوبه من تورو اصلا هشت لایه نمیبرم تو بدنت اماده زایمان طبیعیه گفتم من فوبیا دارم گفت برو روانشناس گفتم من تا حالا استراحت بودم اصلا ورزش های زایمان طبیعی رو انجام ندادم گفت از این به بعد انجام بده😂😂😂😂😂
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۵ ماهگی
سلام به همه
در رابطه با تایپیک قبلم اومدم بگم چرا گفتم زایمانم وحشتناک بود 🥲

پارت اول :


من ۱۰ تیر نوبت زایمان طبیعی داشتم ، شنبه همین هفته رفتم معاینه ۳۷ هفته و ۵ روز گفت یکی دوسانت باز شده رحمت و من خوشحال برگشتم خونه ، یکشنبه تکونای بچم کم شده بود پیش خودم گفتم حتما به خاطر معاینس و خیلی نگران نشدم دوشنبه از صب تا ظهر دیدم هنوز خیلییی خیلیی کم نسبت به روزای قبلی تکون میخوره ، دکترم شنبه گفت اخر پروندت نوشته علائم خطر چیاس بخون هرکدوم رو داشتی برو بیمارستان دیگه من دوسنبه پاشدم علائم رو خوندم دیدم نداشتن و کاهش حرکت جنین هم توی نوشته ها هست به شوهرم که گفتم گفت بریم بیمارستان من گفتم بزار یکم عسل و پسته بخورم ببینم تکون میخوره خوردم نیم ساعتی گذشت و هیچ تکونی نخورد ، دکترمم مطب نبود که زنگ بزنم بپرسم دیگه زنگ زدم ۱۱۵ وقتی گفتم اینجوریه گفت برو بیمارستان معاینه بشی دیگه منم به امید اینکه برم و فردا زایمان کنم وسیله هامو جمع کردم و موهامو صاف کردم و لباس برداشتم و با مامانمو شوهرم رفتیم بیمارستان ازم ان اس تی گرفتن اولیش ضربان قلب بچه خوب نبود دوباره گرفتن و یکم بهتر بود ولی میگفتن رضایت بخش نیس تکوناشم خیلی کم بود ، خلاصه سه بار گرفتن و فایده ای نداشت ...

پارت دوم بیاین تایپیک بعدی
مامان هدیه💝 مامان هدیه💝 ۲ ماهگی
پارت یکی مونده به آخر زایمان طبیعی😃
خلاصه اون درد ها نشونه خوبی بود بعد از شام دیدم بازم درد دارم تمیز کاری هامو کردم آخه خونمون حسابی بهم ریخته بود
ساک هارو چک کردم چیزی جا نزارم از بچه و خودم
ماشین لباسشویی روشن کردم و لباس پهن کردم
پیرهنای شوهرمو اتو زدم
لباس فردامو آماده کردم
آخرسر رفتم دوش گرفتم زیر دوش ورزش کردم حسابی اسکات زدم و بشین پاشو
کل بدنمو شیو کردم
اومدم بیرون که بخوابم آقا دیدم یه دردای وحشتناکی اومد سراغمممممم
دیگه مطمئن بودم زایمانم طبیعیه بدون آمپول فشار
۱۰ دقیقه چشام و میزاشتم رو هم نشستنی یهو دردم میگرفت پتومو چنگ مینداختم شوهرم میگفت توروخدا پاشو بریم بیمارستان شاید خطرناک باشه گفتم نههه الان هی معاینه میکنن میخوام ساعت ۸ صبحی که دکترم گفته برم
خلاصه شد ساعت ۷ مامانم اومد خونمون به زور چند تا لقمه صبونه خوردم و چندتا خرما
ساعت ۸ رفتیم بیمارستان
دوباره اون مامای وحشی بیشرفی که اون شب گفتم اومد معاینم کرد گفت نمیزاری معاینه کنم و رررفت گفتم بگید یکی دیگه بیاااااد
یکی دیگه اومد و تونست
دیدم بعد از معاینه دارن پچ پچ میکنن گفتم چیشدههه توروخدا بگید دارم از استرس میمیرم
با لبخند اومد گفت عزیزم چطوری دردو تاالان تو خونه تحمل کردی؟ گفتم مگه چندسانتم گفت ۶ ساانت گفتم چییییی😨من که ۳ روز پیش یک سانت بودم
گفت قبلا ورزش و پیاده روی داشتی گفتم اره گفت خب بخاطره همونه آفرین بهت
با ذوق با اینکه درد داشتم رفتم از پنجره زایشگاه شوهرم و مامانمو دیدم گفتم ۶ سانتم😭شوهرم گفت مگه معاینه کرد گفتم ارره گفت خداروشکررر دیدی گفتم خدا خیلی کمکت میکنه چندساعت دیگه دخترمون پیشمونه برو خدا به همراهت
مامان فندقک مامان فندقک ۳ ماهگی
21 مرداد رفتم صبحش رفتم بهداشت بعدازظهر ساعت 5 گفتیم پیاده روی کنیم رفتم تا بیمارستان بعد ان اس تی گرفتن گفتم معاینه هم کنن یه سانت باز بودم انقد خوشحال شدم گفتم بدون درد یه سانتم خوبه دیگه بعد نوار قلب گرفتن حرکات بچم بیرون حس میکردما ولی گذاشت روم دستگاه زیاد حس نکردم دکتر تا دید گفت انقباض داری حرکات هم حس نکردی باید بستری شی ختم زایمان منم اصلا امادگیشو نداشتم گفتم نمیخام بستری شم گفت پس رضایت نامه بده یا مسؤلیت خودت برو سونوگرافی بیرون بیا نشون بده مامانم گفت نه حرکت نمیکنه شاید خطرناک باشه خلاصه بستری شدم شب تو زایشگاه خوابیدم هی ان اس تی گرفتن منم مگه خوابم می‌برد
ظهر دکتر گفت انقباض نداره بره بخش دردم نداره
باز اومدم بخش شب ان اس تی گرفت گفت انقباضه معاینه کرد دوسانت باز بودم گفتن پیشرفت کرده ببرین زایشگاه از ساعت 9 شب رفتم تا یکی دو ساعت دکتر اومد باز دید ان اس تی انقباض نشون نداد گفتم بزارین برم بخش دردام شروع که شروع شد بیام حداقل بخش تنها نیستم گوشیم دارم باز فرستادنم بالا فعلا بخشم صبح میخاستن مرخص کنن گفتن یه دونه درد نشون داده تحت نظر باش باز شب هم ان اس تی میزنن اونجا معلوم میشه
دیشب زایشگاه بودم یه عالمه دانشجو اومده بودن ترسیدم 😂برا همین اصرار داشتم برم بخش
ولی فک نکنم مرخصم کنن 39 هفته یه روزم
کمردرد پریودی هم یکم شروع شده انقد پله بالا پایین کردم نیم ساعت فقط پله رفتم الان اومدم یکم نشستم باز برم ورزش کنم
چیکار کنم زودتر دردام شروع شه
خداکنه دیگه سه چهار سانت شده باشم حالا که نگه داشتن
بماند به یادگار 23مرداد 1403
ساعت 17:23
39 هفته و یک روز