پارت۶
خلاصه دکتر اومد و معاینه کرد بهش گفتم نوار قلبام بده گفت نه جای نگرانی نداره خیالت راحت اگر بد بشه سریع سزارین میشی من از دیشب هی پرسیدم حالتو.....خلاصه همون حرف باعث استرس شدیدشد برام باعث شد روند کارم خیلی کند پیش بره...
پارت۵
خلاصه صبح شد و شیفت این دوتا ماما تموم شد و چندتا جدید اومدن و میومدن بالای سر هر تخت شرح وضعیتو میگفت تا بیاد صبح بشه دو نفر دیگه هم بهمون اضافه شدن...خلاصه همون ماما که خدا به راه راست هدایتش کنه به تخت من که رسید به مسئول گفت این دیشب اومده سه تا نوار قلب داده همه نوار قلباش بد بوده و حدود ۳ سانت بازه و خیلی لگن خوبی داره و نرمه و....اقا منو میگی تا صبح که نخوابیده بودم اینو که شنیدم دیگه داغون شدم حالم بد شد به همون دوست عزیزی که از شب باهم بستری شدیم گفتم وای گفت همه نوار قلبام بد بوده و استرس گرفتم شدید و پیام دادم شوهرمو گفتم خیلی دعا کن انگار نوار قلبام بد بوده و خلاصه رفتم تو دستشویی و شروع کردم گریه
پارت۴
همون شب یه گل دختر دیگه هم با من بستری شد و امیدوارم همیشه هرجا هست در کنار خانوادش شاد و سلامت باشه...خلاصه یه دوبار دیگه از من ان اس تی گرفتن تا صبح و هی هم وسط نوار قلب شکممو محکم تکون میدادنو و ماسک اکسیژن برام میذاشتن و خوبیش این بود که بقیه ان اس تی هارو یه ماما دیگه ازم میگرفت که خودش باردار بود و واقعا مهربون بود و هر بار بهم میگفت نوار قلبت خوبه ولی فرداش فهمیدم که نوار قلبام خوب نبود ولی بهم نمیگفت که استرس نداشته باشم البته اگر کسی اینطوری شد استرس نداشته باشین همه بچه ها استرس ماماناشو میفهمن برای همین این اتفاق میوفته🤭
پارت۳
به معنای واقعی کلمه تو زانوهام خالی شد و گفتم خانم این چه طرز حرف زدنه من که خودم مردم...خلاصه ادامه صحبتم با اون رو دیگه نمیگم...ازم نوار قلب گرفت و جلو خودم زنگ زد دکترم و گفت نوار قلبش تعریفی نیستو من نگهش میدارم و دوباره جلو خودم گفت که اره از صبح تاحالا بچش کم تکون میخورده حالااومده....منو نگه داشتن و یه بارم معاینم کرد گفت حدود ۳ سانت باز و دهانه رحمت نرمه ....
تجربه زایمانت رو خوندم خیلی سختی کشیدی چرا باهات اینجوری کردن
پارت ۱۵
خلاصه بعدشم کلیا بخیه خوردم و از هر طرف که فکر کنید بخیه خوردم اینقدر بخیه خوردم که دکتر گفت میخوای برای بخیه ببرمت اتاق عمل 😐 گفتم نه تحمل میکنم.....برای من بخیه زدن هم خیلی دردناک بود
انشالله که بقیه زایمان راحتی داشته باشند
پارت ۱۴ مسئول اصل کاری اومد بهش گفتم من خیلی درد دارم دستشویی هم دارم ولی نمیاد که سوند برام زد و زنگ زدند به دکتر گفتند این بنده خدا دیگه تلاششو کرده بیا با وکیوم بچه رو در بیار این از دیشب تاحالا اینجاس دیگه قدرت نداره...دکتر اومد من با بدبختی رفتم اتاق زایمان و با بدبختی رفتم رو تخت دوباره دوتا زور زدم و دیدن فایده نداره دوتا ماما افتادند رو شکمم و دکتر هم بعد اینکه پاره کرد بچه رو با وکیوم کشیدند بیرون.....
پارت ۱۳
دیگه از این جا به بعد هی دردا بیشتر میشد و منم دیگه واسم قابل تحمل نبود قبلا بیمارستان گفته بود اپیدورال دارند در صورتی که من گفتم اپیدورال میخوام ولی گفتند اسپاینال داریم حدود دو ساعتی دردام شدید بود با زور دیگه این اخریا ماما رو صدا زدم گفتم توروخدا نجاتم بده
پارت ۱۲
خلاصه تا ۸ سانت بدون درد گذشت ولی با استرس هی هم به ماما میگفتم واقعا اگر هنوز باز نشدم بگو پس چرا من درد ندارم میگفت آستانه تحملت بالاس وگرنه ۸ سانت شدی و شروع کن به زور زدن مراحل اینکه چطوری زور بزنم هم خیلی درد نوک بود چون اون موقع واقعا دیگه خیلی خیلی درد داشتم یه درد عجیبی که واقعا نمیتونم توصیف کنم توی اون دردا تازه میگفت کف پاهاتو بهم بچسبون و بیار تو دلت سرتو بیار تو سینت و زور بزن
پارت ۱۱
خلاصه توی تموم این موقعیت ها من همش دست به دامن حضرت زهرا و حضرت مریم و ام البنین بودم...دکترمم از ماما خیلی بدتر معاینه میکرد هردفعه هم هی میگفت نه خیلی کند پیش میری کاش اگر میخوای سز بشی زودتر مشخص بشه و یه جورایی اوتم دلمو خالی میکرد ولی مامام میگفت نه تو میتونی
پارت ۱۰
یهو ماما رفت اون خانم اوند که زیر پامو عوض کنه بهش گفتم نی نی مدفوع کرده بود گفت نه عزیزم استرس نداشته باش...خلاصه من دوباره استرس گرفتم خیلی شدید و دوباره گریه میکردم و دکترم اومد با ماما و معاینه کرد و به مامام گفت نه کیسه آبش که اینقدر شفاف اونا احتمالا بخاطر معاینه ها بوده و بچه مدفوع نکرده...
پارت۹
فقط من مونده بودم و ماما تختم اومد و کیسه ابمو سوراخ کرد و یهو گفت وای چه اشتباهی کردم بهش گفتم بچه مدفوع کرده گفت خیلی کم و یه خانمیو که اونم واقعا خدا خیرش بده رو صدا زد که بیاد زیر پای منو تمیز کنه...وقتی کیسه ابم پاره شد یه چیزی که به نظرم خیلی غلظتش بیشتر از اب بود و داغ بود ازم خارج میشه...
پارت۸
و واقعا هربار صداش میزدم میومد و با خوبی و خوش رفتاری رفتار میکرد...خلاصه من تا ۸ سانت پیش رفتم به کندی ولی دردی نداشتم ولی تخت بغلیم زودتر درداش شروع شده و بود سعی میکردم کمکش کنم و باهاش حرف بزنم یا بهش اب بدم یا خرما یا دستشو بگیرم....تا اینکه تخت بغلیم رفت زایمان و بقیه تخت ها همه دهانه رحمشون باز نمیشد و رفتن سزارین...
خدا لعنتش کنه که با مادر باردار اینجور رفتار نکنه … من موندم بعضی ماماها دلشون از سنگه که اینجوری رفتار میکنن
بعضیا عجیب نفهمن اصلا مراعات حال مریضو نمیکنن
پارت۷
یه ماما هم فقط منو معاینه میکرد که واقعا بدون درد و خوب معاینه میکرد و هی بهم میگفت این کارو بکن و اون ورزشو انجام بده خلاصه ماماهای صبح خیلی خوب بودن و برای هر تخت فقط یه ماما مسئول بود
وای واقعا اینو بهت گفت من بودم دهنش رو گل میگرفتم که دیگه جرات نکنه اینجور بگه ؟ فامیلش چی بود گزارش میکردی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.