۴ پاسخ

عزیزم ۲۱ میلیون دادی منم بودم باهات با مهربونی رفتار میکردم کلا تاکید بر مهربون بودن میکنی😂😂😂

عزیزم روبیکا و اینستا گروه زدیم اگه میای آیدی بدید یا به آیدیم پیام بدید bili_crazy1

کدوم بیمارستان زایمان کردید
اسم دکترتون چیه؟؟

بعدا کی مرخص کردن یه شب موندی؟

سوال های مرتبط

مامان zeinab🩷 مامان zeinab🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۳

مرحله ای که من یخورده اذیت شدم ریکاوری بود منو که بردن کم کم لرزم‌ شروع شد با اینکه سردم نبود میلرزیدم‌ یجور تحمل کردم و کمتر شد بردن بخش و اونجا شیاف گزاشتن برام و دردام قابل تحمل بود
اونجور که بعضیا میگن دردش خیلی سخت بود و اینا و منم با حرف اونا ترسیده بودم
ولی اینم هست بدن با بدن فرق میکنه
تحمل آدما فرق میکنه
ولی اینم هست که خودتو هرچقدر بترسونی واست سخت میگذره
و من ساعت ۸ صبح که اومدم بخش تا ساعت ۳ بعدظهر هیچی نخوردم و بعدش کم کم گفتن مایعات‌ میتونم بخورم
و بعدش اومدن سوند کشیدن که اصن درد نداشت در حد یه گاز مورچه
که بعدش شروع به راه رفتن کردم
راه رفتن اولش برام سخت بود تا وقتی که پاهامو روزمین گزاشتم چند قدم راه رفتم دیگ اوکی شدم😂
حالا خودم نمیخواستم بشینم چون راه رفتنی خیلی بهتر تر میشدم
و خداروشکر کم کم بهتر شدم و فردا صبح مرخص شدم خداروشکر میکنم که برام راحت گذشت زایمانم
ووووو
اینم بگم که بیمارستان حتما شیاف ببرید چون اونا ۶ ساعت یبار میزارن خودتون ۱ ساعت یا ۲ ساعت یبار بزارید خیلی تاثیر داره رو درداتون
امیدوارم همه مامانا به سلامتی زایمان کنن خاطره خوبی براشون بمونه💖
مامان امیرسام❤️دلارام مامان امیرسام❤️دلارام روزهای ابتدایی تولد
مامانا تجربه زایمان اولم و می‌زارم ❤️
شاید به درد کسی بخوره ماله سه سال پیشه ولی ثانیه به ثانیه اش یادمه
اول اینکه از هفته ۳۷ پیاده روی شروع کنید روز اول نیم‌ساعت از روز بعدش یه ساعت هر روز برید
روزی ۲۰ تا اسکات بزنید
حالت دستشویی ایرانی بشینید و راه برید تو خونه
من همه اینا رو برا پسرم از هفته ای ۳۷ شروع کردم
وای پله رو نگفتم پله ام بی تاثیر نبود خونمون ۳۰ تا پله داشت هی میرفتم بالا میومدم پایین نه اراما تند تند که بهم فشار بیاد 😂
یه روز عصر ساعت پنج درد گرفت مامانم یکم حنا دود داد اون پایین و حموم رفتم و کار ها مو کردم شد ساعت ۷ رفتم بیمارستان
بیمارستان شلوغ بود خیلی منم انقباض داشتم هی می‌گرفت و ول میکرد و عرقم میزد معاینه که شدم سه سانت بودم دیگه دیدم شلوغه و شوهرم رفت کار ها پذیرش و بستری و انجام بده منم تو سالن هی راه میرفتم هی راه میرفتم تند تند تا ساعت نه شب من همین جوری داشتم راه میرفتم آخه خیلی شلوغ بود حوصله نداشتم برم تند تند معاینه ام کنن
ساعت ده شب صدا زدن و رفتم شیفت ها عوض شده بود معاینه کردن پنج سانت شده بودم یعنی همین راه رفتن زیاد مخصوصا تند تند انجام میدادم بدنم گرم شده بود دهانه رحمم تا پنج سانت باز شد نمی‌گم درد نداشتم ولی خوب آنقدر راه رفتم که انقباض ها رو زیاد جدی نمی گرفتم
مامان اورهان 👼🏼💙 مامان اورهان 👼🏼💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من ( سزارین ) پارت چهار
که لحظه شیرینی بود و به همه مانانای باردا و همه کسایی که بچه دار نمیشن از ته قلبم آرزو میکنم ، و بچه رو دادن بیرون و منو بردن ریکاوری و چون هنوز بیحسی داشتم اومدن شکممو تمیز کردن که من به شدت نگران اینم بود زیاد نفهمیدم فقط چون از زیر دلم داشتن فشار میدادن اون اذیتم میکرد که از اونجا به بعد دردام شروع شد که با شیاف کاملا قابل کنترل بود سخت تمرین بخشش فقط راه رفتن و بلند شدن بود ولی تجربه من این بود که هر چقدر که میتونید راه برید چقدر بیشتر راه برید همون قدر زود بهتر میشد چون یه نفرم با من سزارین شده بود من با کلی درد راه میرفتم ولی بعد راه رفتن بهتر میشدم من چهار بار پیاده شده بودم اون فقط یه بار و تا صبح کلی درد کشید و این که منتظر شیاف نباشین که هر هشت ساعت یه بار بیمارستان بده خودتون هر کجا که دردتون گرفت یدونه استفاده کنید خیلی کمک بود و من متاسفانه همون سر دردی که تو اتاق داشتم بعد از سه روز بازم همچنان دارم و این به شدت اذیتم می‌کنه درسته همینقدر سخت بود ولی بازم خدارو شکر که بچمو تونستم صحیح و سالم بغل بگیرم و برای شما هم این حس رو آرزو میکنم
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۵

بعدش بردنش و منم بعد بخیه رفتم ریکاوری ماما اومد بالا سرم گفت سعی کن بخوای که منم چون منگ بودم همچنان سریع غش کردم😁🤣
فکر کنم یک ساعت شد که دوباره ماما اومد بالا سرم منم چند دقیقه قبلش بیدار شده بودم باهام حرف زد گفت بچتو بردن پیش خانوادت نیازی به دستگاه هم پیدا نکرد خداروشکر بعدش هم گفت که چیکارا کنم سرمو تکون ندم فقط آروم چپ و راستش کنم و کار با پمپ درد و زمان استفاده یکم حرف زدیم که اسممو خوندن منو بردن بخش دخترمم بعدش آوردن پیشم 🥹
ساعت ۱۱ زایمانم بود که گفتن ۱۲ ساعت بعد یعنی ۱۱ شب باید بلند شم و قبلش کم کم مایعات بخورم
ساعت ۱۱ سوند رو در آوردن کم کم بلند شدم اولش یکم سخت بود درد داشت ولی من بیشتر انگار احساس سنگینی و تنگی نفس داشتم آروم آروم راه رفتم
رفتم سرویس پاهامو شستم و دوباره دراز کشیدم و هی چند وقت که شد بلند میشدم راه میرفتم دیگه عادی شد واسم شکمم همون شب کار کرد و فرداش مرخص شدم رفتم خونه مامانم

به طور کل این تجربه زایمانم بود امیدوارم همه مامانا بچه هاشونو سالم بغل بگیرن این لحظات قشنگ رو تجربه کنن🥹🩵
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
پارت ۳
انگار اصلا آمپول بی حسی نزده بودن خیلی بد بود دردام غیر قابل گفتنه نمیشه توصیفش کرد
بعد من کم کم دیگه نمیتونستم تحمل کنم هی نفس عمیق می‌کشیدم چیزی نمکیفتم ولی دیگه ساعت شد ۱۲ ونیم داشتم گربه میکردم التماس میکردم نمی‌خوام ببرین سزارین میومدن هی معاینه میکردن میگفتن ۷ سانتی دیگه کم مونده تحمل کن امیدوار میشدم که دارم زود زود باز میشم بعد دیگه ساعت ۱ ونیم داشتم گریه میکردم خودمو به اینور و اونور میکوبیدم ولی متاسفانه دردام کمتر که هیچ بدتر میشدن اومدن معاینه کردم گفتن ۸ سانت و نیم هستی تحمل کن ولی من انقد درد داشتم که میگفتم تروخدا ببرین سزارین یه حرفم گوش نمیدادن دیگه ولی شوهرم تا دید خیلی درد دارم و نمیتونم رف گفت دکتر بیاد معاینه کنه اگه پیشرفتی داشت بمونه نداشت ببره سزارین دیگه تا دکتر بیاد ساعت شد ۲ شب من دیگه اصن نمیتونستم میگفتن می‌خوایی پاشو راه برو میگفتم ن نمیتونم میگفتن بشین میگفتم ن میگفتن دراز بکش نمیتونستم
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت نهم:
بعد اومدن به اتاقم همه اومدن پیشم و خانواده همه بهم میگفتن که چقدر مانلی خوشگله مثل عروسکا میمونه،همون موقع هم اومدن برام شیاف و مسکن زدن و شکم بندمو وصل کردن و حدودا بعدظهر اومدن فشارمو گرفتن و شکممو فشار دادن(ی کم دردش زیاد بود🥴)چون اثر بی حسی بیشترش رفته بود برای من اذیت کننده بود،تشنگی خیلی داشت اذیتم می‌کرد ولی اجازه خوردن آب نداشتم ولی مادرم با قاشق حدود چند قطره گاهی بهم آب میداد،حدودای ساعت ۱۰ شب اومدن سوندمو کندن و گفتن باید پاشی بری سرویس که من هرچی تلاش کردم نتونستم بلند بشم آخرش ی خدماتی اومد ی هو منو کشید از رو تخت و من تونستم بلند بشم خیلی سخت بود ولی خیلی دردناک نبود بلند که شدم کمی راه رفتم حس بهتری داشتم و خیلی درد و حس نمیکردم و ساعت ۱۲ شب خودم درخواست کردم ک میخوام بچمو ببینم و رفتم بخش کودکان بچمو دیدم البته با ویلچر در کل اون شب چند بار از جام بلند شدم و این خیلی کمک کرد درد نداشته باشم و روز دوم کاملا سرپا بودم راحت تونستم راه برم و کلی پله بالا پایین کردم
مامان نیل آی مامان نیل آی ۹ ماهگی
پارت چهارم:
ساعت ۹:۲۴دقیقه وارد ریکاوری شدم و پرستار اومد دوبار شکممو فشار داد دردش خیلی کم بود... تخت کناریم بیهوشی بود وحشتناک بیقرار بود اما من هیچی حالیم نبود چون فعلا بی حس بودم... از پرستار میپرسیدم دخترم سالمه ... زردی داره و .... بعد چند دقیقه سردم شد و برایم بخاری اورد. .... بعد نیم ساعت بردنم به سمت اتاق بیرون همسرم بود میخندید ولی ی استرسی تو چشاش بود ...
وارد اتاق که شدم اومدن لباسمو عوض کردن و گفتن تا ۱۱ شب چیزی نباید بخوری ... بعدشم باید راه بزی...
من رفته رفته شکمم درد میکرد جای بخیه ها و مدام سرم و دارو میزدن خیلی خوب بود .بار اول که خواسستم بلندشم سرگیجه شدید داشتم پرستار گفت یکم بشین بعد ... بلند که شدم چند قدم اول سختم بود ولی هر چقدر بیشتتر راه میرفتم خودم بهتر میشدم...
جمعه ساعت ۳ و ۴۵ دقیقه مرخص شدیم ی دختر ناز و ظریف رو با خودمون به خونه جدیدش آوردیم😍🎂🎈🎉
از روز ۵ ام هم بلند شدم خیلی خوب راه رقتم و کارامو میکنم البته همسرمم کمک میکنه.
در آخر برای خمه مامانا ارزو میکنم به سلامتی بچشونو بغل بگیرن🤲🧿