شوهرم ازچنروز پیش مرخصی گرفته مثلا پیش متو بچه باشه ،روزی چنساعت میره بیرون به هوای خربد و دور زدن وسیگارکشیدن و....
من ۱۰ ماه تمومه از اول بارداری خونه م ،توی بارداری انگار اصلا دوس نداشت باهم بریم بیرون هی میپیچوند بهش میگفتم چون ورم دارم روت نمیشه میگفت این چه حرفیه خطرداره،الانم بهونش بچه س،امروزم حوصلش سر رفت خواست بره بیرون گفتم ماهم بیایم با ماشین یه دور بزنیم خب منم آدمم دل دارم،گفت نه با بچه خطرناکه سرما میخوره و... منم شبا کم میخوابم کلی غر زدم لج کرد گفت اصلا نمیرم الانم گرفته خوابیده،حتی شبا میاد توهال جدامیخوابه که بیدارنشه با اینکه چنبارگفتم دلگیرمیشم،حتی گفتم فقط لحظه های خوبش که واسه تو نیست ،سختیاس واسه من ،بچه هردومونه
به سختی بین این همه کار باعجله یچیزی درست میکنم بخوریم هی بهونه میاره نمیخوره یا کم میخوره،حتی معذرت خواهی میکنم میگم ببخشید خوب نشد خودت میبینی بچه دستو بالموبسته عجله ای شد
برای بیرونم میگه نباید صب تاشب بشینم تو خونه ور دل تو که،
شما بودین چیکارمیکردین؟ چطوری رفتارمیکردین؟
درصورتیکه منم قبل بارداری شادوشوخ وشیطون وبیرونی بودم همونطوری منو گرفت اما الان موقعیت فرق کرده وقت نمیکنم کاری کنم،بهش گفتم منم میتونم خیلی کارا کنم خیلی جاها برم اما ترجیح میدم پیش تو وبچم باشم😭😭اینم ازشب عید ما🥺

۶ پاسخ

وای امان از این شوهرای بی ....
نمیدونم دقیق بگم بی چی
منم امروز کلی گریه کردم از دست درک نکردنسون

شوهرمنم همینجوریه با این تفاوت ک خیلی هم حساس و زودرنج شده همه چی ناراحتش میکنه و میگه تو همش بچه رو دوست داری😐هممون تو این اخلاقای مردا گیر کردیم عزیزم چاره خاصی نداره
شوهرمن خیلی هم بچه رو نگاه نمیکنه یا بغل نمیکنه با این ک دوستش داره، انگار حسودیش میشه من ب بچه توجه میکنم

خوب اینکه مردا بعد بچه یه جور دیگه میشن حقیقت داره اکثرا اینجوریه ولی لج نکن باهاش حرف بزن منم شوهرم اولا واقعا خیلی تغییر کرده بود من باهاش حرف زدم کارم به جایی رسید که برای اولین بار تو روش داد زدم ولی از اون شب درست شدیم 😅بیشتر هوامو داره صبحا ببینه شب اذیت کرده بچه ارو میبره میده به مامانش تا من استراحت کنم منم سعی میکنم بهش برسم از هرلحاظ شبا میبرم تو حال میخوابونمش تا راحت باشه چون صبح تا شب سرکاره

عزیزم اگه مادرخواهری داری بچه رو بهش بسپر یه نیم ساعتی باشوهرت وقت بگذرون .سعی کن برنامه ریزی کنی تابه کارهات برسی سخته ولی ازخانواده یادوروبرت کمک بگیر کم کم دیگه بایدبه خودتم برسی باشگاه بری لباس جدیدبخری کی گفته بابچه نمیشه این کارهارو کرد .شبهارو طوری تنظیم کن که بتونی به شوهرتم برسی هنوز که نوزاده شیرمیخوره فقط .

چرا برعکس شده؟
ماباردار شدیم مردا روحیاتشون حساس شد ما زایمان کردیم اونا افسردگی بعد زایمان گرفتن😑

زندگیت عین مال منه من که دیدم دیگه طاقت ندارم همش براش میپزم و واسه مامانش و خودش ولی اون همش واسه من وقت نداره و اینجا واونجا میگذرونه منم تنهایی تو خونه میمونم دیگه گذاشتم رفتم خونه مامانم اینا امروزم بهش گفتم بیا اینجا گف خونه مامانم اینا مهمون میاد نمیتونم 😔😔

سوال های مرتبط

مامان دایار مامان دایار ۵ ماهگی
درد و دل شبونه
حسم شبیه چند ماه پیش که اومدم گفتم سونو گفته بچم پسره و هر چی تلاش میکنم برام سخته بپذیرمش. بارداری نسبتا سختی داشتم، خیلی کم پیش میومد جایی برم، پسرم که بدنیا اومد درگیر کولیک و رفلاکسش شدیم و هیچ دارویی روش تاثیر نداشت و یه بچه کم خواب که اکثر وقتا بی طاقته و گریه میکنه. حتی تو ماشین هم اروم نمیشه. میخوام یه دکتر ببرمش غصه ام میگیره‌که تو ماشین گریه میکنه و آروم نمیشه. خلاصه اینکه زندگیم خیلی فرق کرده. من و همسرم نمیتونیم همزمان غذا بخوریم. نمیتونم جایی برم، کاری کنم. تموم زندگیم شده این بچه. فقط میتونم یه وعده غذا درست کنم اونم همسرم نگه داشته باشه. گاهی وقتا دلم میگیره نه اینکه حسرت بخورم یا حسادت کنم. فقط دلم میگیره چرا حتی یه بیرون رفتن ساده رو نباید داشته باشم. حتی بچم خونه مامانامونم بیطاقت میشه و پشیمون میشیم. دلم میخواد منو و همسرم با خیال راحت سر سفره غذا بخوریم.با پسرمون بریم بیرون، یکمی زندگی رو به روال تری داشته باشیم. پسرم یکمی بیشتر بخوابه من بتونم حداقل یه تایمی از روز رو برای خودم باشم. تلوزیون ببینم. بیام پای گوشی بچرخم. بی قراریش کمتر بشه بتونم از داشتنش لذت ببرم. امشب اینقدر که دیگه از نخوابیدن و دور دادنش کلافه شدم که با خودم گفتم آخه من چه گناهی کردم بچه ای مثل تو رو باید داشته باشم 😭 برامون دعا کنین یا خدا منو صبور تر کنه یا بچم زودتر بهتر شه 😢
مامان اَهورا مامان اَهورا ۶ ماهگی
شوهرم دل ختنه کردن نداشت هردفعه هم بهونه میاورد برا ختنه کردن بچه منم الان ۱۰،۱۲ روزه شروع کرده خیلی عجیب دست و پا زدن
۱۰۰۰ بار گفتم بیا ببریمش هردفعه یه بهونه اورد هفته پیش گفتم شنبه بریم گفت حالا ببینم فکر کنم ببینم اصلا این دکتره خوبه یا نه😑😑😑😑 بعددیروز میگم ببریمش زنگ بزنم نوبت بگیرم؟میگه نه اگه ختنه کنیم باید دوروز بعدش ختنه سورون بگیریم نمیشه که میگم منم باید خوب بشم یا نه من بخاطر بلاهایی که تو خانوادت سرم اوردید کلا از بعد زایمان خودمم و خدای خودم واقعا کمبود خواب باعث استخون درد و سردردم شده بدنم کم اورده دیگه حالا میخواست مهمونی بگیره تو خونه من غذا درست کنم همه کاریم من کنم
منم واقعا نتونستم دلم برا بچم میسوخت امروز بردمش ختنه به شوهرم نگفتم زنگ زدم مامان و بابامم اومدن
هفته دیگم اسباب کشی دارم به مامانم گفتم بریم خونه خودم که اساس هارو کم کم جمع کنیم اومدیم خونه شوهرم اومد بهش گفتم بردمش ختنش کردم بعد گفت بی خود مگه تو بیصاحابی سراز خودی گفتم داشت دست و پا میزد اذیتم میکرد بعدش تو کجایی ببینی بعدش همه چیزش با منه بعد جلو مامانم اینا برگشته میگه اره این بچه منه هرکاری دلت میخواد میکنی اختیار زندگیم دیگه دستم نیست و از این حرفا
من اصلا شوهرم اینجوری نبود خداشاهده از وقتی زایمان کردم یه روز نخندیدم یه سره اشکم سر مشکم بوده
بعدشم خیلی زنگش زدم جوابمو نداد
منم بابام برداشت گفت جمع کن بریم نمیشه که از وقتی حامله ای یه سره من اشک تورو دیدم این چه زندگی ساخته برا تو برداشتنم اوردنم خونه خودشون
چکار کنم؟؟؟میشه راهنماییم کنید؟؟؟کارم اشتباه بود؟؟؟بهش پیام دادم برگرد باهم صحبت کنیم حتی جوابمم نداد
دیگه مغزم نمیکشه خیلی خسته شدم نمیدونم چکار باید کنم😭😭😭
مامان جوجه فلفلی🐣 مامان جوجه فلفلی🐣 ۲ ماهگی
خوب خوب من اومدم بلخره تمام شد این دوران بارداری زایمان انشالله روزی کسانی که قصد بارداری دارن تا سال دیگه فنچول اشون تو بغلشون باشه
من روز پنجشنبه زد به سرم گفتم برم آن اس تی بدم در صورتی که بچه تکون داشت گفتم همینجوری برم چون انسولین میزنم دکتر گفته بود همیشه آن اس تی بده ما رفتیم سمت بیمارستان حکیم جرجانی تو گرگان رفتم آن اس تی بدم همه چی عالی یهوو پرستاره گفت خااااااااااانم تو انسولینی هستی باید همین الان سری بری صیاد بستری بشی ختم بارداری بدن وگرنه بچه تو شکمت خفه میشه .گفتم الان همه چی عالی بود که گفت نه تو داخل 37 هفته وپنج روزی هفتت بالاس خلاصه پیله که نه باید بری صیاد منم دلهره دیگه شوهرم اومد گفت رضایت میدم زنمو میبرم پرستاره میگفت نههههههههه بچه خفه بشه مقصر خودتی بیا امضا کن رضایت بده بعد زنمو ببر وحشی خونه بود در کل ما رضایت دادم اومدیم بیرون منم دست وپا م یخ کرد از ترس دیگه خوب چیکار کنم چیکار نکنم.یهووو تماس گرفتم دکتر بابویی. گفت سریع فردا بیا فلسفی من عملت کنم حالا منم ترسیده بودم گفت من جلوتر گفته بودم باید ختم بارداری بدم بهت چون انسولینی هستی قند بارداری داری خطرناکه ..