۴ پاسخ

چجوری قبول کردن یکم فروردین سزارین شی؟ 😬

خداروشکر عزیزم،الهی به سلامتی باشه جیگر

خدارو شکر عزیزم که زایمان خوبی داشتی ان شاءالله پاقدم نینی خیر باشه براتون⁦❤️⁩
برا ماهم دعا کن

به سلامتی عزیزم
خداروشکر که برات راحت بوده انشالله زود زود سر پاشی

سوال های مرتبط

مامان آوا مامان آوا ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۲
دیگه ساعت ۵ رفتیم اتاق عمل و من دردام بیشتر شده بود ولی قابل تحمل بود دیگه منو گذاشتن رو تخت دکتر بیهوشی ازم پرسید بی حسی میخوای یا بیهوشی، منم چون فرقی برام نداشت گفتم بنظر خودت کدوم؟ گفت دختر خودم بود بی حسی انجام میدادم، گفتم پس منم اسپاینال کن . آمپول رو زد و هیچی نفهمیدم واقعا اصلا نه درد داشت نه هیچی . دیگه خوابیدم و کم کم بی حس شدم دردام رفت خیلی حس خوبی بود🤣🤣
موقعی که میخواستن بچه رو بیارن بیرون فشار و درد روی قفسه سینه ام حس کردم گفتن عادیه چیزی نیست و بعدش صدای دخترم رو شنیدم🥹
ولی یه درد شدیدددد تو قفسه سینه داشتم حس میکردم دنده هامو دارن از هم جدا میکنن، گفتم خیلی درد دارم گفتن الان دخترتو میاریم ببینی بعد یچیزی میزنیم خوب میشی و همینم شد دیگه بچمو دیدم و یچیزی زدن من رفتم فضا🤣🤣🤣
فقط قبلش به دکتر گفتم توروخدا خوب بخیه بزن که همه اونجا گفتن نگران نباش دکتر فرجپور بهترین بخیه ها رو میزنه🤣🤣
دیگه نفهمیدم چجوری تموم شد و منو بردن ریکاوری اونجا هم فضا بودم نفهمیدم تایم چجوری گذشت من فکرمیکردم ده دقیقه گذشته ولی شوهرم گفت ۱ ساعت ونیم اونجا بودی ما ترسیدیم فکرکردیم چیزیت شده😂🤦🏻‍♀️
مامان مهراد مامان مهراد ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت آخر 🥳
حالا که جون داشتم و می تونستم بهتر همکاری کنم ، درد نداشتم اما حس زور رو کامل متوجه می شدم و با چهار پنج تا زور ساعت ۷:۴۵ دقیقه غروب پسرم اومد ، نگم از حس آرامش و قدرتی که بهم تزریق شد، بخیه ام زیاد نخوردم ولی همونم دکتر گفت خیلی تر و تمیز و عالی برات جمع کردم خیلی وقت و دقت گذاشت سر همون چند تا بخیه داخل و خارج ، هیچ درد و احساسی هم موقع بخیه زدن نداشتم چون بی حس بودم ، ماساژ شکمی هم چند بار انجام دادن و اونم متوجه نشدم .
بلافاصله به بچه ام شیر دادم ، خودمم ادرار کردم یه ساعت بعد ، بی حسیم رفته بود یه ساعت بعد دوباره ماساژ دادن شکمم رو که اونم درد خاصی نداشت و قابل تحمل بود ، گفت عالیه و خونریزی شدید نداری ، اومدم بخش.
درد بخیه ام اصلا برام آزار دهنده نیست و یکم در حد سوزش بلند میشم کارامو می کنم خودم شیر میدم ، به امید خدا امروز هم مرخص میشیم. سر درد و درد کمر هم هیچی نداشتم به خاطر بی حسی.
زایمان طبیعی برای من رضایت بخش بود واقعا و از انتخابم راضی ام ، امیدوارم همه مامانا زایمان خوب و راحتی داشته باشن😍
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم
مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۶ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان ILIYA مامان ILIYA ۵ ماهگی
#3
یه حس حالت تهوع بدی داشتم هی عق میزدم گفتن الان درست میشه یه امپولی زدن توی سرم یکم که گذشت خوب شد یه پارچه کشیدن زیر سینم که نبینم کامل بی حس شده بودم ولی حرکت دست دکتر و حس میکردم که فشار میاورد داخل شکمم ولی اصلا درد نداشت داشت به بغلیا میگفت بچه درشته یکم یخورده فشار آورد و یهو صدای گریه خیلییی ارومی پیچید توی اتاق منم گریم گرفته بود هی میگفتم صدای گریه بچه منه اصلا باورم نمیشد که بچم دنیا اومده داره گریه میکنه تا اونموقع همش میگفتم حس مادر شدن چجوریه ولی وقتی اوردن گذاشتنش بغل صورتم انگار اصلا هیچییی دیگه برام مهم نبود فقط با ذوق قربون صدقش میرفتم گفتن میبریم تمیزش میکنیم و یه امپول بهت میزنیم که یکم بخوابی گفتم باشه دیگه نفهمیدم چی شد چشم که باز کردم دیدم توی ریکاوری هستم و یکم درد داشت شکمم صدای پرستار زدم گفتم شکمم فشار دادین گفت نه الان فشار میدم غول سومی که برای من ساخته بودن فشار دادن شکم بود گفتم درد میگیره خیلی گفت نه بی‌حسی هیچی نمیفهمی با دودست افتاد روی شکمم و یکبار محکم فشار داد من یه اخی گفتم ولی چون بی حس بود هنوز درد آنچنانی نداشت گفتم همین بود یا بازم فشار میدید گفت نه رحمت جمع شده و دیگه لازم نیست گفتم کی میبرینم بخش گفت صبر کن یکم دیگه میبرنت یه بیست دقیقه بعد اومدن منو ببرن یه لحظه که از تخت خواستن به یه تخت دیگه منتقلم کنن شکمم درد گرفت گفتم آروم درد دارم گفتن چاره ایی نیست تحمل کن بیرون که اوردنم دیدم همسرم و مادرم و مادرشوهرم پشت در هستن و منتظر وایسادن ساعت سه و نیم بود و وقت ملاقات بردنم بخش و اونجا هم از تخت جابجام کردن روی تختی که داخل اتاق بود بازم شکمم درد گرفت لباسامو عوض کردن گفتم بچمو بیارید باباش ببینه الان وقت ملاقات تموم میشه
مامان دلارا❤️🌱 مامان دلارا❤️🌱 ۲ ماهگی
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۱ ماهگی
پارت چهار..
یادم رفت اینو بگم که وقتی دکترم اومد ازش پرسیدم که پمپ درد نیازه گفت نه واست مسکن مینویسم و شیاف اوکیه و نیازی به پمپ درد نیست...
خب در حین عمل تو شکمم حس فشار داشتم قفسه سینمو یکم فشار میدادن که مهوا رو بکشن بیرون ،هیچ دردی نداشت فقط فشار بود..دقیقا نه و سی و پنج دقیقه بود که صدای گریشو شنیدم 🥲🥲کم کم حالت تهوع اومد سراغم یه پارچه انداختن کنار دهنم که یکم اب زرد رنگ روش بالا اوردم .صدای ساکشن که توی شکمم میکردن میومد و اون احساس فشار و حرکت توی شکمم ادامه داشت و اصلا ترسناک نبود به نظرم..فقط حالت تهوع اذیتم میکرد و یه بار دیگه هم اوردم بالا ،چند ثانیه بعد هم دخترمو اوردن گذاشتن روی صورتم که حسش کنم...دکترم خودش واسم بخیه زد که واقعا ازش ممنونم چون معمولا دکترا خودشون نمیزنن بخیه رو .ماساژ رحمی هم همونجا انجام شد که اصلا درد نداشت فقط یه فشار خیلی کم بود همین.من کلا همین یک بار ماساژ رحمی واسم انجام دادن.
عمل تموم شد و من از دکتر تشکر کردم و دکتر هم رفت و منو جابه جا کردن و روی یه تخت دیگه گذاشتنم .دقیقا موقعی که جابه جام کردن ساعت ده و ده دقیقه بود..
راستی پرسنا اتاق عمل خانم بودن و فقط یه اقا توی اتاق بود و نمیدونم فک کنم پرستار بود،،بنده خدا ماشینشو فروخته بود فعمیده بود شوهرم معامله گر ماشینه هی راجب ماشین میپرسید و ...منم باید جوابشو میدادم تو اون وضع😂
بارداری زایمان