سلام دوستان .
اگر کسی تجربه ای داره یا مطلب مهمی میدونه بهم بگه ممنون میشم.
دیروز رفته بودیم بازار یهو دیدیم پسرم دستشو پشت قایم کرده. نگاه کردم دیدم از بساطی شکلات یدونه شکلات برداشته. بهش گفتیم نباید بدون اجازه برمی داشتی باید میگفتی برات میخریدن. بعد هم گفتیم بیا ببریم پولشو بدیم یکمم بیشتر شکلات بخریم. خریدیم و اومدیم یکمم تو راه گفتیم که نباید بدون اجازه فرئشنده برداریم کار بدیه...
ولی شوهرم خیلی بهم ریخته بود هی میگفت چرا باید اینکار رو بکنه نکنه دزد بشه، میگفت منکه لقمه حروم نمیارم چرا باید این کار رو بکنه. منم گفتم بچس نمیفهمه طبیعیه.
امروزم تو کوچه مامانم از ماشین تا پیاده بشیم دیذیم یهو پسرم از سوپرمارکت همسایه مامانم دراومد خوراکی دستش. شوهرم توپید بهش گفت بیا ببر پولشو بده، پسرم قهر کرد یکم رفت جلو شوهرم در ماشینو بست گازشو گرفت که بره منم داخل ماشین بودم طفلی بچه یه وحشتی کرد ترسید جا بذاریمش.منم ترسیدم پاش بمونه زیر ماشین گفتم وایسا وایسا
شوهرمم هی بهش قیافه میگیره. به نظرتون چیکار کنم؟

۱۰ پاسخ

اون بچه اصلا درکی از مفهوم دزدی نداره این برچسب رو ما می چسبونیم در واقع اون حتی نمی دونه کارش اشتباهه وحتی ممکنه بارها براش توضیح بدی بازم تکرار کنه چون یادش میره در اون لحظه فقط به خواستش فکر میکنه من فقط اینو میدونم با عصبانیت و پرخاش بهش این پیام داده میشه که پافشاری کنه و بفهمه که موضوع مهمیه شما فقط باید حواسش رو از این کار پرت کنید ولاغیر

عادیه چون هنوز نمیدونن ماهم یه سری رفتیم سوپر مارکت پسرم یه شکلات برداشت بعد ک فهمیدیم تذکر دادیم و براش توضیح دادیم اینکار اشتباهه بعدم بهش گفتیم از آقا فروشنده معذرت خواهی کنه بنده خدا هم بخاطر معذرت خواهیش بهش شکلات رو داد بعد ک اومدیم خونه با آرومی براش توضیح دادم همون شد دیگه تکرار نکرد حالا پول از توقلکش برمی‌داره میگه بریم شکلان بخریم

عزیزم اگرپسرت مطمعن باشه چیزی ک میخاد واسش میخرید دیگه یواشکی کاری رو انجام نمیده بعد یواش یواش این خریدها و اوکی دادنها ب بچه رو کم کنید

وای گناه داره بچس
تو و شوهرت که طلبکارش هستین از قبل بهش چیزی یاد دادین؟که حالا اینجوری باهاش رفتار میکنین
بچس هنوز
چرا دعوا تا دیدین بگو از کجا برداشتی بیا باهم بریم حساب کنیم فقط همین چند بار گفتین دیگه یاد میگیره

سلام پسر منم همین کار چند دفعه کرده شوهر منم مقل شوهر شما حساس بچه اند درک ندارند هنوز تو قصه براش تعریف کن مال کسی نباید برداری یا مثلا بگو ببین ما دوست نداریم کسی وسایل خونه یا اسباب بازی دا برداره بدون اجازه بقیه همینطور

عزیزم همه بچه هاهمین طورن باآرامش براش توضیح بدیدهروقت چیزی برداشت بهش بگیدک اجازه نداریم وباخودش بریدتومغازه حساب کنیدوازفروشنده عذرخواهی کنیدکم کم یادمیگیرن نگران نباشیدپرخاش؟نکنیدبهش؟بدترلج میکنن

الان بچن خوب درست متوجه نمیشن منم پسرم تو بازار یهو دست میکرد ی مشت تخمک یا گردو ورمیداشت
منم میگفتم نمیشه و باید پول بدیم بدون پول نمیشه کار بدیه تا متوجه شد همیشه ی کارت بده دستش ببرش خرید موقعه خریدت کارتت بهش بده بگو بده عمو کارت بکشه پولشو بگیره ک یادبگیره
من همیشه براخرید پیش صندوق کارت میدم دست پسرم حتی رمزش حفظه
حتی تو اسنپم پول نقد میدم ب پسرم میگم بده ب راننده دیم جلو جلو خودش مبگ بهم

واااااای مشکل منم هست چدبارازداخل سوپرمارکت هاشکلات بی اجازه برداشته😓😓
فکرمیکنم تواین سن این کارومیکنن

این طبیعیه پسر منم چند بار پیش اومده مثلا داریم رد میشیم گردو دیدع یکی برداشته با اینکه فروشنده گفت عیب نداره برین من بهش گفتم اون یکی رو باید بزاره بعد به فروشنده گفتم برامون بریزه چند بار این کارو کنی هادت میکنه فقط اونی که برداشته حتما بزارین سرجاش بزار ببینه فروشنده باید بده

ساعت ده ب بعد میام کامل برات توضیح میدم نگران نباش

سوال های مرتبط

مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 ۵ سالگی
مامانا ما همگی ناهار خونه مادر شوهرم دعوت بودیم خواهر شوهرام با بچه هاشون و شوهراشون بودن
شاهان خیلیییی پرو و وقیح شده سر سفره ناهار صدا در آورد بهش گفتم دستشویی داری پاشو بریم گفت نه بعدش گفتم کار زشتیه بی ادبیه
پدر شوهر مادر شوهرمم بهش خندیدین گفتن بوق زدی پسرم شاهانم قهقهه زد
دوباره میوه خوردنی اینکارو تکرار کرد من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم یدونه محکم زدم رو پاش سرشم داد زدم گفتم مگه بهت نگفتم اینکارو تکرار نکن
شوهرم برگشت گفت چرا میزنی اخه زورت به بچه رسیده 😐مادر شوهرم برگشت گفت بچه بی صاحب نیست که گفتم مادرشم صلاح دوسنتم زدم خواهر شوهرم بلافاصله گفت اهان یعنی اینکه به کسی گوه خوریش نیومده
اصلا بچتو بکش،گوشتشو تیکه تیکه کن به ما چه
ما هم میگیم چرا زدی
منم گفتم بچه باید ادب بشه هزار بار با روی خوش گفتم اینکارو انجام نده وقتی شما به روش میخندین فکر میکنه کار خوبی میکنه مشکل از بزرگشه نه از بچه
منم دست شاهان رو گفتم اومدم خونه اونام هیچی نگفتن
کثافتا، حرصیم ازشون
بچه هرکاری میکنه اینا می‌خندن ،بعدش خب بچه باید بفهمه کار درست و نادرست رو
خودم تنبهش کنم خیلی بهتره تا اینکه فردا تو جمع صدتا حرف بشنوه
والا بچه هم نیست دیگه ۵ سالشه
مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
بنطرتون قهر کنم خیلی لوسع؟

شوهرم گفت داداشم میاد ایرپادمو بگیره

منم گفتم باشه اکثرا میاد داداش با خانوم بچه ها میاد یا اگه تنهام باسه همیشه میاد خونه اگه بیاد بالا اگه شوهرم برع پایین نمیاد
دخترم خواب بود ایفون زدن گفت برو جای بچه رو بندار شوهرم گفتم لباسم مناسب نیست شاید داداش بیاد تو رفت میندازم
داداشش اومد جلو در منم لباسم مناسب نبود چادر سر کردم احوال پرسی گفتم نمیای داداش گفت نه
شوهرم ایرپاد بهش داد دو س دقیقه حرف زدن جلو در اسانسور من جلو در خد واحد موندم که حرفشون تموم شه تعارف کنم دوباره بیاد تو
برادرشوعرم برگشت منو نگاه کرد که ی چیزی بفهمونه من نفهمیدم
شوهرم برگشت گفت صد بار میگم برو تو نمیفهمی ی چیزایی اصلا یادم نمیاد
بدون خداحافظی اومد تو در قفل کرد بعدش گفت صد بار میگم گوش نمیدی که
منم گفتم لیاقت احترامم نداری من گفتم الان نیام جلو ذر میگه دوست نداره بیام خونتون
خب میگفتی ی لحظه برو من کار دارم با داداش دیگع دعوامون شد
خیلی بهم برخوزد رفتارش تند بود
مامان رزا مامان رزا ۴ سالگی
مامانا یه سوال میپرسم اگه دوست داشتید جواب بدین. دقیقا چی توذهنتون بود که تصمیم گرفتین بچه دار بشید؟ یعنی چرا بچه دار شدین؟
علت خود من : من سالها یه کیست تو تخمدانم داشتم که خیلی درد میکرد و رشد میکرد. با دارو خوب نمیشد و دکترا گفتم باید عمل کنم. بعد چندتا دکتر رفتم و همگی گفتن حای خیلی بدیه و ممکن باردار نشی یا خیلی سال درمان کنی تا باردار بشی. منم سه سال بود ازدواج کرده بودم و تو زمان مجردی هم با شوهرم که اون موقع دوست پسرم بود هم خونه بودیم. یعنی سالها بود با هم بودیم و هر غلطی بگی من کرده بودم. دلم تنوع تو زندگی میخواست و با خودخواهی تمام دلم میخواست مادر شدن رو تجربه کنم و بخاطر کسب این تجربه میخواستم قبل اینکه ریسک عمل رو بپذیرم باردار بشم. که همینم شد. من حامله شدم و بعدش تو سزارین دکتر گفت این کیست رو بردارم احتمال بارداری بعدیت خیلی کمه. در اصل من به خاطر اینکه مادر بودن رو تجربه کنم و زمان زیادی نداشتم و نمیخواستم به سختی بیوفتم تصمیم گرفتم بچه دار بشم
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ سالگی
اینقد ک مادربزرگ من برا مهدیار خطرناکه هیچکس خطرناک نیس
مهدیار ب گوجه بادنجون شکلات کاکائو گرد و خاک حساسیت داره هفته پیش مادرم طبقه بالاشون بنایی داره برداشته برده وسط بنایی هرچی میگم عاقا براش ضرر داره گرد سیمانه بوی سیگار اوستاها هست میگه ن من جلو دهنشو میگیرم با روسری دیدم نمیشه نهار خوردم فوری بهونه کردم خونم مهمون میاد مهدیار برداشتم بردم خونه فرداش بچه افتاد ب حمله شدید اسمی با بدبختی نوبت گرفتم ب جهنم یک ملیون خرج دوا و دکتر شد ب جهنم بچه آب شد آب بنده خدا تو اردو و برنامه ها مهد اصلا بهش خوش نگذشت دکتر هم بهش ی اسپری دائمی داد از اونوقت هر روز باید براش اسپری بزنم دیشب هم اومده خونمون بهش بيسکوئيت کاکائویی داده اووووففف خدا خوب شد خالش بود ب بهونه ازش گرفت قایمکی از تو کیفش شکلات در میاره ب مهدیار میده مهدیار بنده خدا خودشم از بس اذیت شده نمیخوره گفت مامان بخورم گفتم ن رفت بزاره سر کمدش قشنگ دو مشت شکلات تو کمدش بود
حالا دیشب برا چی اومده من لیمو گرفته بودم گفت برا منم بگیر دیشب اومده تو الکی میگی این ده کیلو لیمو نیست خو ب آبجیم گفتم ترازوشو آورد براش وزن کرد تا باور کرد بعد گفت ن تو برا مامانت لیمو خوب گرفتی برا من همش خرابه یعنی غلط بکنم ب این ننه بزرگم مهربونی کنم چیزی بگیرم از ۱۲ ظهر شستم پاک کردم خشک کردم خستگیش تو تنم موند از در نیومده بهونه شروع کرد قشنگ ننه بزرگم با ما دشمنه همش بچه ها اون خالم دوس داره