سوال های مرتبط

مامان پارسا💙 مامان پارسا💙 ۴ ماهگی
پارت ۱
سلام من اومدم با تجربه زایمانم
من ۳۷ هفته و ۱ روز شنبه ک رفتم  پیش دکترم معاینه شدم گفت لگنت مناسبه و دهانه رحمت بسته س
یک سونو وزن برو تو این هفته و یک هفته  دیگ بیا ، اون روز من از ماما دکترم  پرسیدم برای سز اختیاری گفت ، بیمارستان  بنت الهدی انجام‌ میده ۵۰ م
من گفتم اوه خیلی زیاده ولش کن همون طبیعی میارم با اپیدورال ، نامه از دکترم گرفته بودم برا بیمارستان  بنت الهدی
من فرداش روز یکشنبه رفتم سونو وزن گفت همه چی نرمال وزنش ۳۲۵۰
من هرچی نزدیکتر میشد استرسم  برا زایمان  بیشتر می‌شد
زنگ زدم به یکی دوتا دکتر برا سز اختیاری ، گفتم شاید قبول کنن
دیگ  دوشنبه ب مطب  فریبا حقی زنگ زدم گفت بیا مطب صحبت کنیم
از ۴و نیم رفتم ۸ و نیم خودش اومد صحبت کردیم ، دکتر خوش برخوردی  بود قبول کرد ۱۰ م دادم نامه سز داد برا شنبه ۹ تیر بیمارستان  موسی  بن‌جعفر  .
فرداش سه شنبه عید غدیر بود گفت چهارشنبه‌  برو دوتا  نامه  فوبیا هم از دوتا روانشناس  که معرفی میکنم بگیر و حتما باید لای پرونده  ت باشه  برا بستری ، من خوشحال  و خندان اومدم خونه لیست خریدای باقی مونده مو نوشتم و تا ساعت ۳ صبح خوابم نمی‌برد از فکر و خیال
مامان هامین مامان هامین ۶ ماهگی
تو دوتا زور خوب بزن بریم رو تخت زایشگاه دیگ کلا پاهام باز بود زور میزدم داد زدم گفتم اومده پایین داره میسوزه اومد گفت بریم فولی این حرف رو زد انگار دنیا و بهم داد و بگم بدنم مثل تشنجیا میلرزید دیگ اومدم از تخت پایین برم رو ویلچر پاهام داخل هم میرفت بردنم رو تخت زایشگاه میلرزدیم دکتر اومد آماده شد گفت من خیلی وقته منتظرتم گفتم خانوم دکتر پاره کن تموم شه ضد عفونی کردن بتادین زدن گفت زور بزن کم نیار وسطش دو نفرم شکممو فشار داد زور دوم اومد بیرون انگار لیز خورد دردام واقعا رفت😭 گفتم تموم شد؟گفت اره گفتم چرا گریه نمیکنه گفت مهلت بده گریم میکنه گریه کرد گذاشتنش رو شکمم نازش کردم دردا یادم رفت تا چند ثانیه قبل داشتم به معنای واقعی میمیردم دیگ وزنش کردن گفتن۳۹۵۰ من دو روز قبل رفتم سنو گفت ۳۴۶۰ میگفتن رستم زاییدیا وزنش ماشالله از همه ی بچه‌ های اونروز بیشتر بود خداروشکر جفتمم راحت اومد بیرون شکمم فشار دادن ک خونا بیاد قشنگ حس میکردم دیگ وقت بخیه شد دکترم میگفت خودتو شل کن ک نلرزی بخیه هات زشت میشه میگفتم اشکال نداره من دست خودم نیس اینورم ذخیره بند ناف ازم اومد خون بگیره میگفت سوزن تو دستت میکشنه کنترل کن خودتو ولی واقعا دست خودم نبود همون موقع ام یک ماما اومد گفت باباش اومده ببینش بردن پسرمو باباش ببینش👼🏻😍دیگ منم کارام تموم شد گفتن تمومی پاشو از همشون تشکر کردم رو تخت دیگ گذاشتن منو بردن داخل ی اتاق دیگ مامانمو صدا زدن منم همچنان میلرزیدم مامانم اومد چای خرما آوردن بهم دادن با قرص ک رحمم جمع بشه و بازم فشار دادن چنبار شکممو دیگ بعد از یک ساعت بردنم بخش و تموم شد
مامان 🎀Asra🎀 مامان 🎀Asra🎀 ۴ ماهگی
خب خب من اومدم بعد 22 روز از تجربه زایمانم بگم 😂

من 38 هفته 2 روز زایمان کردم اونم طبیعی
من برای شنبه سونو داشتم سونو واسه وزن بچم از چهار شنبه حرکت نداشت شبش کلی چیز شیرین خوردم مثل بستنی آب قند...... بعد این همه تلاش یه تکون خیلی ضعیف خورد دیگه شبش خوابیدم ساعت 9 اینا گفتم بزار سونو شنبه رو پنجشنبه برم که ببینم چرا تکون نمیخوره هم برا وزنش رفتم سونو منو سونو کرد اینو بگم از دیشب که تکون خورده بود دیگ حرکتی نداشت سونو کرد منو بعد گفت همه چیش خوبه وزنش 2900 فقط بند ناف یه دور دور گردنشه بدون فشار گفت حتما برو پیش دکترت سونو رو ببینه منم از همونجا رفتم بیمارستان آخه دکترم نبود رفتم بیمارستان ثامن دکترم اونجا بود بعد رفتم زایشگاه سونو رو نشون دادم گفت باید نوار قلب بگیری ازم گرفتن بعد گفت باید بری سونو فیزیکال بعد رفتم سونو که بهم گفت خونرسانی به جفت متوقف شده وزن بچه 4 هفته عقبه یه دور بند ناف دور گردنشه وزنشم 2500 این سونو رو همون روز رفتم ساعت 3 بود بعد گفتم من صبح سنو بودم بهم نگفته این چیزارو ب تازه بگم که بخش زایشگاه بهم گفتن اگه سونو بیوفیزیکال مشکل داشت بیا اگ نداشت برو که از مرده ک سونو کرد پرسیدم گفت برو علان بیمارستان رفتم نشون دادم سونو رو گفتن ما به این سونو کاری نداریم
مامان قلب من(💙) مامان قلب من(💙) روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
رفتم ریکاوری خیلی خوابم داشت ولی ب زور خودمو بیدار نگه داشتم. نینی اوردن شیر بخوره گفتم شیر دارم؟ گفت اره باید چک کنیم میتونه بخوره یا نه. ی ساعت تو ریکاوری بودم و بعد با پسرم منو بردن بیرون اتاق عمل. همه منتظر بودن منم این لبخند از لبام نمی رفت اون حس خوب. پرستار گفت خوبی گفتم عالی هنوز بی حسم، 🤣 رفتیم بخش رو تخت گذاشتن منو و همراهام اومدن و پرستارا هی میان چک کنن . چند بار شکمو فشار دادن ک همه تو بی حسی بود ولی یکیش وقتی بود ک بی حسی داشت میرفت و ی کوچولو درد داشت دو ثانیه فقط گفتم آیی یواش. دیگ ساعت ملاقات شد و من خوشحال ک هنوز بی حسم همش منتظر دردای پریودی شدید بودم. دیگ داشت بی حسی از بدنم میرفت حس میکردم گز پاهام ب مچ رسیده مثلا ولی هنوز بی درد. پرستارا هم هر 3 ساعت شیاف میزاشتن. ملاقاتم انقد صحبت و شوخی کردم ک نگو همه گفتن واقعا درد نداری گفتم نه هنوز بی حسم. دیگ تقریبا 5_۶ غروب ی حس خیلی ریزی قسمت بخیه داشتم درد نه. ساعت ۷ گفتن مایعات شرو کن که انگار دنیارو ب من دادن چون خیلی تشنم بود. با نسکافه و اینا شرو کردم چایی نبات و... تااا ۱2 شب مایعات خوردم ولی کم کم ک حالت تهوع نگیرم ی وقت. ازشون پرسیدم کی باید راه برم گفت 12.منم کم کم رو تخت شرو کردم ب تکون دادن پاهام چون خشک شده بود ک واسه راه رفتن کارم اسونتر باشه. هنوزم درد نداشتم ولی میدونستم جا بخیه هام ی فشاری هست. ساعت 12 گفتن بیا راه بریم منم کابوس بود برام چون همه از اولین راه رفتن نالیده بودن اینجا. اروم بلندم کردن از تخت نشستم. ی حس بدی هست درد نیست یکم نشستم راستی قبل راه رفتن یواشکی 2 تا شیاف گذاشتم با خودم برده بودم. نشستم رو تخت و اولین پایین اومدن خیلی سخت بود. درد نداشت ولی ادم نمیتونست چطوری بیاد🤣
مامان آرین مامان آرین ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
من دوباره ۲۴ام ک میشد شنبه دوباره رفتم برا معاینه. ماماعه گفت هیچ یک سانتم نیستی ولی چون چهل هفتت تمومه ب انتخاب خودت میتونی بستری شی یا سه چهار روز دیگ هم بری و ورزش کنی و پیاده روی تا بلکه رحمت باز شه و دردت بیاد اخر سر اگر دیدی هیچ اتفای نیوفتاد ۲۷ ام سه شنبه صبح زود بیا ک بستری شی. منم چون اون لحظه ترسیدم از زایمان گفتم نه بزاریم باشه سه روزم ورزش کنم ببینم چی میش. خلاصه من اومدم خونه دیگ شروع کردم پیاده روی بالای یه ساعت ورزش روغن کرچک و شربت زعفران با خودمم گفتم حتمن الان دو سانتو هستم دیگ چون معاینه هم شدم🥲
۲۶ ام دوشنبه دیگ دیدم نه انگار فایده نداره و این بچه بیا نیست ب شوهرم گفتم بریم بستری شم و با آمپول فشار زایمان کنم تاریخشم خوبه ۲۶/۶😂
صبح ساعت ۷ و نیم رفتیم بیمارستان . تا کارای بستری اینا انجام بشه شد ساعت ۸ و نیم. لباس دادن پوشیدم اتاقمو نشون دادن و با شوهرم مستقر شدیم اوردن انژیوکت وصل کردن و من نشستم منتظر دکتر. مامای مسئول اومد گفت نشین پاشو راه برو بلکه دهانه رحمت باز بشه. من پاشدم چند دور دور سالن چرخیدم دیدم بله کم کم دردم میگیره انگار
اونروزم تو بیمارستان فقط من ینفر زائو بودم با یکی دیگ که عمل افتادگی رحم داشت. بخش خلوت خلوت بود. تقریبا دو سه ساعت همینجوری گذشت دیگ داشتم کلافه میشدم ک دیدم ناهار اوردن