من معمولا اینجا تاپیکی از اتفاقای بد اطرافمو نمیزارم و خودمو توی خیلی از مشکلات کنترل میکنم.🫂ولی دیشب به قدری عصبی شدم که اشکم همینجور میومد 😭یعنی هر بار این اتفاق میوفته همینم🥺
من روی اذیت شدن بچه ها خیلی حساسم خییییلی😭😭
یعنی فرقی نداره بچه خودم باشه یا کس دیگه 😭
دیشب همسرم زنگ زد گفت خانوم حال داری بعد چند روز بریم بیرون یه دوری بزنیم یه کافه ای بریم و...گفتم باشه من آماده میشم بریم ولی رهامو باید ببریم پیش مامان چون اذیت میشه بچم گفت باشه♥️
همینجور که با خواهرم و همسرم پشت چراغ راهنما بودیم و بچه تو بغلم گرفته بودم که خوابش برده بود دیدم یه خانومه کصاااافت 😡یه بچه نوزادو با یه پتو دورش بود ولی صورت بچه هم باز بود 😭داره گدایی میکنه یعنی یه لحظه فکر کردم رهام خودمه 😭😭😭😭میخواستم پیاده بشم بزنم تو صورتش کصافتش.یکی نیس بگه اشغال بچه رو میاری که دل مردم بیشتر بسوزه 😡بیشتر پول در بیاری حروم زاده اون بچه گناه داره 🥺😭چرا انقد اذیتش میکنی صورت بچه یخ زده تو این بارون😭😭😭😭😭
.
.
بخدا الان دارم با گریه مینویسم😭😭😭😭
.
.
بعد شوهرم دید حالم بده گفت عشقم خودتو اذیت نکن هیشکی نمیاد اینارو جمع کنه😔 و ادب کنه خودشون باید بفهمن نوزاد جاش اینجا نیس😔.مملکتم مملکت نیس که فکری واسه اینا بکنه که اگه واقعا مجبورن بیان گدایی بهشون برسه..😡🤬
.
دوباره سره یه چار راه دیگه یه معتاد با همین وضعیت بود 😭بارون میومد منم نمیتونستم نه شیشه رو بدم پایین میترسیدم رهامم سرما بخوره نه داد بزنم چون بیدار میشد یه ذره شیشه رو دادم پایین اروم گفتم تو خجالت نمیکشی نوزادو آوردی تو این سردی هوا بیرون اخه این راه کسب کار نیس اون بچه گناه داره 😭😭خندید در رفت😡 حالا همسرم میگه خیلی از این بچه ها مال خودشون نیس😭😭😭😭😭

تصویر
۱۴ پاسخ

بله اینجا ایرانه دیگه

یہ مملکتی ساختن مردم ازگشنگی دست بہ ھرکاری میزنن واقعا تاسف دارہ

منم واقعا میبینم همیشه که بچه هارو دنبال خودشون میکشن با یه گونی و لباس پاره و سر و وضع اشفته هر با کلی ناراحت میشم واقعا از ته قلبم🥺ولی همین مدت شنیدم که یکیشون تو همین شهر نزدیک خودمون بهترسن خونه دوطبقه و ماشین داره.
پس مریضه روانیه که بچشه هاشو با خودش میاره هر جمعه تو پارکه همیشه سر چراغ قرمز

باز خوبه اونا باهاشون گدایی میکردن ......😔😔😔😔😔😔😔😔

دقیقا راست میگه همسرتون.
خیییییییلی هاشون اینا بچه هاشون نیستن.نمیبینی بدون دلسوزی بچه هارو میبرن تو‌گرما و سرما.
لعنت به والدین این نوزادا که همینجور بچه هارو رها میکنن

😔😔😔😔😔😔

آره اتفاق ی‌چندتا زن هم هستن تو خیابان بچه هارو میارن یخ میزنن میشینن گدای میکنن
واقعا نمی‌دونم چی بگم

آره همسرتون درست میگن بیشتریا بچه مال خودشون نیست خیلی دردناکه😔

چون گدایی براشون سختینداره بیشترپول درمبارن راحت لم مبدن پول درمبارن
بچم مال خودشون نیس معمولا

واقعا بعضيا نفهمم ك با بچه تو سرما بره گدايي
🥹🥹🥹🥹
خدا حفظتون كنه براي هم
ماشالله ب بچت 🧿🧿🧿🧿❤️❤️❤️❤️😘😘😘😘😘

خدا ازشون نگذره منم زیاد دیدم😥

انقد غصه بقیه رو نخور
اینا روش کسب و کارشونه
اصلا بچه ماله خودشون نیست که
اینا بچه هایی هستن که فروخته شدن و اصلا شناسنامه هم ندارن
هروقت این بچه هارو میبینی خوابن
چون بهشون دارو میدن که بخوابن باهاش کسب درامد کنن

الهی عزیزدلم
اره واقعا خاک تو سرشون

من ی زنرو تو مترو می‌دیدم هردفعه با ی بچه

سوال های مرتبط

مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
این تاپیکمو که یادتونه ؟!
امشب به بدبختی یاسین رو خوابونده بودم ، خواهرم اینا داشتن میرفتن خونه و وسایل جمع میکردن بچه هاش اومد تو یه عالمه سروصدا کردن یاسین بیدار شد بعد گفتم حالا بچه ان هیچی نگفتم باز خواهرم رفت تو اتاق و هی داد میزد صدای بچه اش میزد با جیغ ، منم گفتم آروم تر (، شیر گذاشته بودم تو دهن یاسین که دوباره خواب بره ) اینم با قیافشو کشید تو هم و دوباره صدا زد . یه حالتی هم گرفت با عصبانیت که چرا گفتم آروم . منم حرصم گرفته بود گفتم خب چی گفتم مگه گفتم آروم تر باشی اینم شروع کرد به سروصدا که حالا چه وقت بچه خواب کردنه میذاشتی ما بریم بعدش خواب کنی گفتم بچم خواب بوده سروصدا اومده بیدار شده شیرش دادم دوباره خواب بره الان که نیومدم خوابش کنم خو ، دوباره میگه مگه من علم غیب دارم بدونم داری بچه خواب میکنی من بیرون داشتم کار میکردم و اینا … منم اینقد عصبی بودم شیشه شیر یاسینو پرت کردم اونور . همسرمم کنارم نشسته بود . یهو دوباره خواهرم شروع کرده اره حالا یدونه بچه بزرگ میکنه ما دوتا بزرگ کردیم شیشه پرت نکردیم ، برو جلو شوهرت خجالت بکشه با اینکارا ، صدبار گفت یذره جلو شوهرت خجالت بکش … یعنی به مرز کنون رسیدم بخداااا . بعد قهر کرده چایی نخورده رفته دم در مامانم گفته چرا چایی نخوردین به مامانم گفته پریسا هرکی تو دهنش دراومده جلو شوهرش بهم گفته . 😭😭 بخدا این چه خواهریه من دارم تا حالا اینجوری نکرده بود باهام . گفتم دیگه بدونم اون هرجا باشه من پانمیذارم . خودش بچه هاش کوچیک بودن اینقدر دعوا میکرد و حتی چندبار زده بودشون 😒 بعد به من اینجور میگه . خیلی دلم شکسته خیلیییی .
مامان لیانا🌼 مامان لیانا🌼 ۱۰ ماهگی
سلام خانوما
⛔⛔خانومای باردار و اونایی که میترسن نیان لطفا⛔⛔
من دوشب پیش خونه مامانم بودم شب که خوابیدیم دشک دخترم از خودم فاصله داشت بعد صبح بیدار شدم مامانم گفت چرا بچه رواوردی اینقد نزدیک خودت خطرناکه گفتم دیشب که بیدارم کردی گفتی بچه رو شیر بده گذاشتی بغلم بعدش اینقد خوابم میومد نزاشتمش سرجاش همینطوری خوابیدم بعد مامانم گفت نه من نیاوردم بچه رو که گفتی چرا بابا گفتی شیربده گشنشه بعد میخواستی بری گفتی فاطمه گیجی مواظب باش رو بچه نیوفتی چون دراز کشیده شیرش دادم مامانم گفت نه من نبود من اصلا نیومدم تو اتاق شما
گفتم پس حتما محمد(شوهرم) بوده من گیج بودم فکر کردم تویی مامانم گفت اره بعد شوهرم از سرکار اومد ظهر بهش گفتم تو نمیخواد بچه رو میزاری بغل من منو قشنگ از خواب بیدار کنی لیانا تا صبح بغلم بوده خطرناکه اینجوری خدای نکرده رو بچه میخوابیدم چی بعد شوهرمم گفت من؟گفتم اره تو گفت من اصلا دیشب بیدار نشدم گفتم مگه تو نذاشتی بغلم بچه رو گفت نه از اون شب یه ترس بدی دارم نمیدونم اون کی بوده اصلا نه صداش یادمه نه ظاهرش ولی حرفاشو یادمه چون هیکل و قد بلند بود به مامانم و شوهرم گفتم بابام و داداشم لاغرن دیگه از اونا نپرسیدم
این اخری مامانم دید ترسیدم گفت من بودم یادم رفته بود الان گفتی یادم اومد ولی میدونم الکی گفت برا نترسم چون اون اول خیلی محکم گفت من نبودم
حالا من چیکار کنم چی بوده به نظرشما😓
مامان پسملی مامان پسملی ۱۰ ماهگی
دیوونه شدم امشب
خونه بابام اینا دعوت بودیم بعد خانواده دایی هم بودن از اول شب شروع کردن به نصیحت و به اشتراک گذاشتن تجربیات گهربارشون
نه یکبار نه دوبار ده بار میگن چرا بادی کردی تن بچه و این لباسا بچه رو اذیت میکنه و و نمیدونم بچه دوست نداره این لباسها رو حالا هرچی من میگم من سه ماهه دارم تنش میکنم هیچ ناراحتی نداره گریش بخاطر اینه که خوابشه باز حرف خودشونو میزنن انگار عالم عقلن بعدشم میگن بچه ما اینجور بود اون جور بود از این لباسا تنش میکردیم جیغ میزد و گریه میکرد از اونطرف با قطره چکان شیر خشک بهش دادم برگشته میگه چرا با شیشه نمیدی اینجوری بچه وزن نمیگیره بچه اذیت میشه آخه چه فرقی داره ۳۰ تا میخوره با شیشه بخوره یا قطره چکان که وزن کمتر بگیره از اونور میگه یعنی هنوز شیر کم میاری خب چرا کم میخوری
حالا موندم مامانم و زنداییم ناراحتم شده باشن ولی بخدا دیگه نمیدونم چی بگم دیگه واقعا طاقت نداشتم سکوت کنم با این حالم آروم صحبت کردم ولی چون باهاشون مخالفت کردم الان میگم ناراحت شدن ولی بخدا اینقد گیر دادن داشت از سرم دود بلند میشد
به نظرتون چیکار کنم با همچین آدمایی🥴😩
مامان نی نی مامان نی نی ۴ ماهگی
سلام مامانا،من یه مشکل شخصی دارم که داره کم کم خیلی برام بزرگ میشه،لطفا راهنماییم کنین،ما طبقه بالای خونه مادرشوهرم ایناییم،تا قبل از زایمانم و تو دوران بارداریم مادرشوهرم یه احوال کوچیکم ازم نمیگرف که تو بالا چیکار میکنی دست تنها،اما از بعده زایمانم با اینکه مامانم پیشم بود اونم اومد و موند،تمام کارای منو مامانم انجام میداد،الانم که چهار ماهه بچم به دنیا اومده هر صب میاد بالا و میخواد بچه رو ببینه،عصر ها هم که ما وظیفمونه بچه رو ببریم پایین تا ببیننش،خواهرشوهرمم که یجوری رفتار میکنه انگار بچه اونه،من بزور ازش گرفتمش یا نمیزارم ببینتش،یا میخواد بچه رو ببره پایین،یا نمیزاره بچه رو ببریم بیرون با خودمون،یا نمیده بیاریمش خونه،درسته بعضیا شاید خوششون بیاد،من خیلی این مسله داره برام سخت میشه،من شاید یه روز در میون بچه رو ببرم خونه مامانم،در صورتی که اونا هم خیلی نوشونو دوس دارن،اخه این بچه منه و تربیتش بامنه،نمیخوام لوس بشه،یا بهشون خیلی وابسته بشه که منو اذیت کنه،چیکار کنم،؟
چجوری باهاشون رفتار کنم؟
چی بگم که توقع نداشته باشن صبح و شب بچه پیششون باشه؟
اگه راهمون دور بود اصلا اینجوری نمیشد،دارم خیلی اذیت میشم،فکرم خیلی درگیره،
مامان هانا💓 مامان هانا💓 ۷ ماهگی
ینیااااا از دس شووهر جمااااعت 😑😑
بچه من اینجوریع که اگه زیادی شیر بهش بدی بالا میاره و اذیت میشه و اینکه شیرخشک و شیر خودمم اگه پشت هم بخوره سختش میشه.
حالا نیم سالت پیش شیرشو دادم خونه مادرشوهرم اینا ک بودیم.. ینی خودش گفت شیرشو بده که رفتیم خونه خواب باشه دیگه بیدار نشه میخایم بخوابیم.....
شیر دادم خورد خوابید حالا اومدیم خونه تو راه خب جابجا شدیم ییدار شده. تا من ی دستشویی رفتم و عذای فردای آقا رو آماده گذاشتم بچه گریه میکرد . اومدم بخوابونمش رو پام تکونش بدم.. آروم شده بود باز هی این میگه خب شیرش بده چرا نمیفهمی مگه زورت میادد باید شیر بخورههههههه با دعوا... حرصم گرفت و گفتم خب بالا میاره زوری که بدیمش ولی گذاشتم زیر سینه ولی خودش پاشد عصبانی گفت یه کار کلا داری بکنی همینم زورت میاد نمیخاد تو بهش شیر بدی پاشد سریع شیرخشک درست کرد اومد بچه رو از زیر سینه کشید برد بیرون از اتاق شیر بده‌ ینی بچه ول نمیکرداااااا کشید از دهنش 😥😥
خیلی عصبانی و ناراحتم... از سرشب تا حالا مشخصه یه چیزیشه یه مشکلی هستااااا ولی باهاص حرفم که زدم و نازشو هم کشیدم بازم چیزی بروز نداد. خب مشکل داری بیا حلش کنیم گیر میدی به بچه چرا 😑😑😑😭😭😭😭
مامان ماهلين🌙 مامان ماهلين🌙 ۶ ماهگی
تاپیک قبلیمو بخونین ...اینم ادامه اش حقو بهم بدین که میترسم و دارم دیوانه میشم
خواهرشوهرم از وقتی که زایمان کردم دخالتاش شروع شد ...داستان زیاده ولی در اینی حد بدونین که وقتی زایمان کردم رفتم خونه ی خودم همش میگفت به مامانم که تو برو من هستم که اختیار بیوفته دستش...خلاصه دیدم خیلی داره کار بیخ پیدا می‌کنه رفتم خونه ی بابام سومین روز بود زایمان کرده بودم..که تب کردم چون سینه هام داشت شیر میوفتاد این همش میگفت تو عفونت داری یا میرفت میومد نیگفت باید بچه رو ب بری دکتر زردی داره...یه شب شوهرم اومد بچه رو بغل گرفت دیدیم بغض کرده میگه بچه خیلی زردی داره میگن خطرناکه (خواهرش گفته بود) گفتم کمه درصدش ما هم بهداشت بردیم بچه رو هم دکتر عمومی دیده بود هم اینکه بیمارستان موقع ترخیص گفته بودن نداره
ولی خانم حکم کرده بود داره ...بماند که با دعوا و گریهی زاری رفتم پیش متخصص و گفت نداره
بهش اس دادم گفتم دخالت نکنه قهر کرد ده حمومم نیومد و فرداش خودشو زد پرویی و پیش شوهرم جوری نشون داد که اومده اشتی و این مظلومه‌چند وقت بود کلید کرده بود بچه روشیرخشک بده .و یا شیرتو بدوش بده به من تو برو بیرون کاراتو برس...گفتم بچه ی من شیرخشک و نمیخوره...الانم شوهرم نذری داره و هرسال میره محلشون خواهرش کلید کرد بریم ییلاق ما با بچه ولی بچه رو اصلاااا بیرون حق نداری بیاری و اگ خواستی بری بده من بچه روگفتم نمیام که بچمم بدم نگه داره...بعدشم من بخوام برم نرم به این ربطی نداره
نمیتونمم نرم پیشش چون مطلقه هست و با پدرشوهر و مادرشوهرم زندگی میکنه
واقعا حس میکنم زندگیم داره سر دخالتاش خراب میشه شوهرمم همش میگه خواهر من دلسوز و مهربونه تو چرا باهاش دعوا داری ولی من میبینم که شوهرم عوض شده