این تاپیکمو که یادتونه ؟!
امشب به بدبختی یاسین رو خوابونده بودم ، خواهرم اینا داشتن میرفتن خونه و وسایل جمع میکردن بچه هاش اومد تو یه عالمه سروصدا کردن یاسین بیدار شد بعد گفتم حالا بچه ان هیچی نگفتم باز خواهرم رفت تو اتاق و هی داد میزد صدای بچه اش میزد با جیغ ، منم گفتم آروم تر (، شیر گذاشته بودم تو دهن یاسین که دوباره خواب بره ) اینم با قیافشو کشید تو هم و دوباره صدا زد . یه حالتی هم گرفت با عصبانیت که چرا گفتم آروم . منم حرصم گرفته بود گفتم خب چی گفتم مگه گفتم آروم تر باشی اینم شروع کرد به سروصدا که حالا چه وقت بچه خواب کردنه میذاشتی ما بریم بعدش خواب کنی گفتم بچم خواب بوده سروصدا اومده بیدار شده شیرش دادم دوباره خواب بره الان که نیومدم خوابش کنم خو ، دوباره میگه مگه من علم غیب دارم بدونم داری بچه خواب میکنی من بیرون داشتم کار میکردم و اینا … منم اینقد عصبی بودم شیشه شیر یاسینو پرت کردم اونور . همسرمم کنارم نشسته بود . یهو دوباره خواهرم شروع کرده اره حالا یدونه بچه بزرگ میکنه ما دوتا بزرگ کردیم شیشه پرت نکردیم ، برو جلو شوهرت خجالت بکشه با اینکارا ، صدبار گفت یذره جلو شوهرت خجالت بکش … یعنی به مرز کنون رسیدم بخداااا . بعد قهر کرده چایی نخورده رفته دم در مامانم گفته چرا چایی نخوردین به مامانم گفته پریسا هرکی تو دهنش دراومده جلو شوهرش بهم گفته . 😭😭 بخدا این چه خواهریه من دارم تا حالا اینجوری نکرده بود باهام . گفتم دیگه بدونم اون هرجا باشه من پانمیذارم . خودش بچه هاش کوچیک بودن اینقدر دعوا میکرد و حتی چندبار زده بودشون 😒 بعد به من اینجور میگه . خیلی دلم شکسته خیلیییی .

تصویر
۴ پاسخ

شما دوتا خواهرین باهم بسازید ، خواهر گوهر کم یاب دنیا ارزش نداره با خواهرت قهر کنی ، من صدتا حرف به خواهرم میگم اپن می‌دونه من عصبانی ام هیچی نمیگه ، توام لطفاً ناراحت نشو باز باهم آشتی میکنید

خواهرت مشکل داره ها

بچه ها خواهرت چین؟؟

واقعا نمیدونم ایم خواهرا چشون میشه همش میخوان دعوا راه بندازن

عزیزم مشکل از خودته ب هرکس رو بدی سوار میشه حتی خواهرت وقتی چیزی گفت توهم جوابشو بده مگه مظلوم گیر آورده

سوال های مرتبط

مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
نمیدونم مادرشوهر من چرا اینقد اصرار داره که یاسین نمیخواد شیر بخوره .
با اینکه بهش نگفتم اصلا که یاسین یه مدت اعتصاب کرده ولی تا منو دیده میگه شیر میخوره گفتم اره .
یه ساعتش قبلش شیرش داده بودم بعد که رسیدم خونه اونا دیدم داره گریه میکنه به همسرم گفتم شیر درست کنه اونم رفته ۴ تا پیمونه درست کرده . سه تای اولشو یه ضرب خورد یه پیمونه ی اخرشو دیگه واقعا گرسنه نبود نخورد ، دوباره اومده میگه نمیخواد شیر بخوره ، فکر کنم دیگه کم کم نخوره 😑🫤 گفتم تازه شیر خورده بوده سیره . دوباره رفتم تو اتاق خوابش کنم چون جای خواب عوض شده بود گریه میکرد نمیخوابید شیرشو دادم که شاید با شیر بخوابه ولی شیرش خورد هنوز بیدار بود و گریه میکرد دوباره دروباز کرده اومده تو میگه شیر نمیخوره که گریه میکنه ؟! وااای دلم می‌خواد جرررش بدم . چون خودش دخترش از ۴ ماهگی دیگه شیر نخورده و بچه های فامیلشون الان شیر نمیخورن منتظره تو یاسین هم یه چیزی در بیاره ☹️
گفتم شکرخدا که بهش نگفتم یه مدت نمیخوره 🫤
مامان لیانا🌼 مامان لیانا🌼 ۱۰ ماهگی
سلام خانوما
⛔⛔خانومای باردار و اونایی که میترسن نیان لطفا⛔⛔
من دوشب پیش خونه مامانم بودم شب که خوابیدیم دشک دخترم از خودم فاصله داشت بعد صبح بیدار شدم مامانم گفت چرا بچه رواوردی اینقد نزدیک خودت خطرناکه گفتم دیشب که بیدارم کردی گفتی بچه رو شیر بده گذاشتی بغلم بعدش اینقد خوابم میومد نزاشتمش سرجاش همینطوری خوابیدم بعد مامانم گفت نه من نیاوردم بچه رو که گفتی چرا بابا گفتی شیربده گشنشه بعد میخواستی بری گفتی فاطمه گیجی مواظب باش رو بچه نیوفتی چون دراز کشیده شیرش دادم مامانم گفت نه من نبود من اصلا نیومدم تو اتاق شما
گفتم پس حتما محمد(شوهرم) بوده من گیج بودم فکر کردم تویی مامانم گفت اره بعد شوهرم از سرکار اومد ظهر بهش گفتم تو نمیخواد بچه رو میزاری بغل من منو قشنگ از خواب بیدار کنی لیانا تا صبح بغلم بوده خطرناکه اینجوری خدای نکرده رو بچه میخوابیدم چی بعد شوهرمم گفت من؟گفتم اره تو گفت من اصلا دیشب بیدار نشدم گفتم مگه تو نذاشتی بغلم بچه رو گفت نه از اون شب یه ترس بدی دارم نمیدونم اون کی بوده اصلا نه صداش یادمه نه ظاهرش ولی حرفاشو یادمه چون هیکل و قد بلند بود به مامانم و شوهرم گفتم بابام و داداشم لاغرن دیگه از اونا نپرسیدم
این اخری مامانم دید ترسیدم گفت من بودم یادم رفته بود الان گفتی یادم اومد ولی میدونم الکی گفت برا نترسم چون اون اول خیلی محکم گفت من نبودم
حالا من چیکار کنم چی بوده به نظرشما😓
مامان اَبرا گلی مامان اَبرا گلی ۴ ماهگی
صبح ساعت ۴.۰۵ دقیقه بود ک صدای سرفه ابرا اومد (دیشب برا اولین بار روسری سرش کرده بودیم و زیر لباسش هم یه بادی دو بندی تنش کردیم چون حمامش کردیم) نگاه کردم دیدم روسری رو صورتش و گرفته تند تند بازش کردم حس کردم یکم داغه تبشو گرفتم ۳۷.۴ بود سینمو گذوشتم دهنش دوتا میک زد و با ناله ول کرد دوباره تبشو گرفتم شد ۳۷.۸ مامانم سه روزه از شهرستان اومده خونمون بغلم خواب بود گفتم مامان پاشو ابرا تب داره چیکار کنم پری م استامینوفن دادم گفتم بهش بده داشت استا میداد ک ابرا شروع ب مدفوع کردن کرد دوباره تبشو گرفتم شد ۳۸ دیگه کلافه بودم مامانم گفت بزار ببرم بشورمش میاد پایین رفتیم تو حمام اتاق همسرم اونجا خواب بود بیدار شد گفت چی شده خوبی گفتم آره بخواب ابرا پی پی کرده اونم خوابید اومدیم تو سالن دوباره تبشو گرفتم ۳۸.۵ شد پریدم تو اتاق گفتم حسن میای یه لحظه گفت چی شده گفتم تو بیا بعد اومدم پیش ابرا تبشو گرفتم ۳۷.۵ شده بود همسرم اومد گفتم تب داره بریم بیمارستان گفت دستمال خیس گذاشتین مامانم گفت ن هنوز همسرم رفت دستمال اورد من فقط راه میرفتم ی دستم جلو دهنم بود ی دستم رو سرم میگفتم واااای واااای حالا چکار کنم😭😭 بعد دستمال شد ۳۹😭😭😭😭😭😭
مامان دوتا گوله برف مامان دوتا گوله برف ۱۲ ماهگی
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
امروز یاسین از صبح تا حالا دوساعت خوابیده . همیشه ساعت ۷ شب خواب بود تا حالا هم بیداره
دیگه دارم روانی میشم . خونه مامانم اینا بودم تا دو ساعت پیش خودشون هی میان بچه رو برمیدارن میبرن خونشون هی میگن گرمه خونت بچه اذیت میشه .
بعدم هی نظرهای چرت و پرت میدن
مثلا مامانم میگه چون براش زیاد کتاب میخونی بیش فعال شده ☹️
یا مثلا میزارم جلو تلوزیون میگن بزار ببینه آروم باشه
هی هم مامانم میاد از من میگیره شیرخشک براش درست میکنه میگه حتما شیرت یه چیزی خوردی بدش میشه بزار من شیرخشکش بدم .
دوباره گریه میکنه گذاشتم رو پام دارم بزور میخوابونمش اینم هی گریه میکنه مامانم میاد کنارش میشینه حرف میزنه میگم مامان نکن بزار خواب بره میگه نه منو میبینه حواسش پرت میشه آروم میشه گریه نمیکنه . خب مادر من داره هوشیار میشه .
هی هم میگه تو اعصابت خورد میشه یهو یه جای بچه رو محکم فشار بدی یه چیزیش میشه 🫤 انگار من مرض دارم
دیگه اخرشم اینقد گریه کرد و آروم نمیشد مامانمم تو هال بود من تو اتاق منم دیگه واقعا بهم ریخته بودم بلند داد زدم سرش بچم ترسید 😢 زد زیر گریه مامانم پریده تو اتاق هی میگه چیکارش کردی بچه رو بدش به من 🫤 انگار من قاتل جون بچمم
الانم مثل سگ پشیمونم چرا داد زدم بچم ترسید 😭 لطفا نیاید بگین چرا داد زدی و اینا چون خودم همینجوری عذاب وجدان داره خفم میکنه ، من خیلی با بچم بازی میکنم همش هم دارم ناز و قربون میرم و بوسش میکنم همه ی وقتم برای یاسینه جوری که همه میگن پریسا مادر نمونه اس اینقدر حوصله داره ولی دیگه واقعا امشب روهم در رفته بودم . نمیدونم چی شد اینکارو کردم 😔
مامانمم واقعا همیشه کمک حالمه و هیچ موقع اینقدر نظرهای چرت نمیداد امروز هی اینارو میگه من بیشتر عصبی شدم .
مامان هانا💓 مامان هانا💓 ۸ ماهگی
ینیااااا از دس شووهر جمااااعت 😑😑
بچه من اینجوریع که اگه زیادی شیر بهش بدی بالا میاره و اذیت میشه و اینکه شیرخشک و شیر خودمم اگه پشت هم بخوره سختش میشه.
حالا نیم سالت پیش شیرشو دادم خونه مادرشوهرم اینا ک بودیم.. ینی خودش گفت شیرشو بده که رفتیم خونه خواب باشه دیگه بیدار نشه میخایم بخوابیم.....
شیر دادم خورد خوابید حالا اومدیم خونه تو راه خب جابجا شدیم ییدار شده. تا من ی دستشویی رفتم و عذای فردای آقا رو آماده گذاشتم بچه گریه میکرد . اومدم بخوابونمش رو پام تکونش بدم.. آروم شده بود باز هی این میگه خب شیرش بده چرا نمیفهمی مگه زورت میادد باید شیر بخورههههههه با دعوا... حرصم گرفت و گفتم خب بالا میاره زوری که بدیمش ولی گذاشتم زیر سینه ولی خودش پاشد عصبانی گفت یه کار کلا داری بکنی همینم زورت میاد نمیخاد تو بهش شیر بدی پاشد سریع شیرخشک درست کرد اومد بچه رو از زیر سینه کشید برد بیرون از اتاق شیر بده‌ ینی بچه ول نمیکرداااااا کشید از دهنش 😥😥
خیلی عصبانی و ناراحتم... از سرشب تا حالا مشخصه یه چیزیشه یه مشکلی هستااااا ولی باهاص حرفم که زدم و نازشو هم کشیدم بازم چیزی بروز نداد. خب مشکل داری بیا حلش کنیم گیر میدی به بچه چرا 😑😑😑😭😭😭😭
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
وای از دست مادر شوهرم 😂
خیلی خوبه ها ولی اینکاراش رو اعصابمه 🫤
یعنی هر وقت هرچی من در مورد بچه بگم چند روز بعدش اون حرفا رو پس خودم میده 😅
مثلا یبار گفتم از شش ماهگی شیر شبش باید قطع بشه گفت ااِ جدی ؟ چرا ؟ بعد چند وقت بعدش با جاریم داشتیم در مورد یاسین حرف میزدیم که شبها دو ساعت یبار شیر میخوره یهو پرید وسط حرفمون به من گفت از شش ماهگی دیگه شب نباید شیر بخوره حواست باشه شش ماهش شد نده بهش 🫤
یبار دیگه داشتم میگفتم ۴ ماهش بشه میخوام سیب ابپز کنم تو پستونک میوه خوری بزارم بدم بخوره بعد گفت پستونک میوه خوری چیه و اینا خلاصه چند وقت پیش بهم گفت حالا ۴ ماهش شد سیب ابپز کن پستونک میوه خوری هم بخر بزار توش بخوره ☹️ گفتم داره خودم نشونت دادم که .
باز یبار یاسین بغلش بود بردش تو هال تلوزیون روشن بود گفتم مامان بیارینش اینور نیاید تلوزیون ببینه بعد گفت ااا چرا ؟ براش توضیح دادم
امروز زنگ زده صدای تلوزیونم که روشن بود خورده بود به گوشش بعد میگه تلوزیون روشنه ؟ گفتم اره میگه یاسینو جلو تلوزیون نزاریا 🫤🫤🫤
دلم می‌خواد خودمو بزنم 😒😒
مامان 🫐رُهــام جون🫐 مامان 🫐رُهــام جون🫐 ۹ ماهگی
من معمولا اینجا تاپیکی از اتفاقای بد اطرافمو نمیزارم و خودمو توی خیلی از مشکلات کنترل میکنم.🫂ولی دیشب به قدری عصبی شدم که اشکم همینجور میومد 😭یعنی هر بار این اتفاق میوفته همینم🥺
من روی اذیت شدن بچه ها خیلی حساسم خییییلی😭😭
یعنی فرقی نداره بچه خودم باشه یا کس دیگه 😭
دیشب همسرم زنگ زد گفت خانوم حال داری بعد چند روز بریم بیرون یه دوری بزنیم یه کافه ای بریم و...گفتم باشه من آماده میشم بریم ولی رهامو باید ببریم پیش مامان چون اذیت میشه بچم گفت باشه♥️
همینجور که با خواهرم و همسرم پشت چراغ راهنما بودیم و بچه تو بغلم گرفته بودم که خوابش برده بود دیدم یه خانومه کصاااافت 😡یه بچه نوزادو با یه پتو دورش بود ولی صورت بچه هم باز بود 😭داره گدایی میکنه یعنی یه لحظه فکر کردم رهام خودمه 😭😭😭😭میخواستم پیاده بشم بزنم تو صورتش کصافتش.یکی نیس بگه اشغال بچه رو میاری که دل مردم بیشتر بسوزه 😡بیشتر پول در بیاری حروم زاده اون بچه گناه داره 🥺😭چرا انقد اذیتش میکنی صورت بچه یخ زده تو این بارون😭😭😭😭😭
.
.
بخدا الان دارم با گریه مینویسم😭😭😭😭
.
.
بعد شوهرم دید حالم بده گفت عشقم خودتو اذیت نکن هیشکی نمیاد اینارو جمع کنه😔 و ادب کنه خودشون باید بفهمن نوزاد جاش اینجا نیس😔.مملکتم مملکت نیس که فکری واسه اینا بکنه که اگه واقعا مجبورن بیان گدایی بهشون برسه..😡🤬
.
دوباره سره یه چار راه دیگه یه معتاد با همین وضعیت بود 😭بارون میومد منم نمیتونستم نه شیشه رو بدم پایین میترسیدم رهامم سرما بخوره نه داد بزنم چون بیدار میشد یه ذره شیشه رو دادم پایین اروم گفتم تو خجالت نمیکشی نوزادو آوردی تو این سردی هوا بیرون اخه این راه کسب کار نیس اون بچه گناه داره 😭😭خندید در رفت😡 حالا همسرم میگه خیلی از این بچه ها مال خودشون نیس😭😭😭😭😭