خانوما می‌خوام باهاتون درد و دل کنم من از اونجایی که خونه مادر شوهرم زندگی میکنم یعنی من بالا اون پایین غذا خوردنمون یکجاه من همه کاراشو میکنم بخدا از دیروز مثل فرفره یجا بند نیومدم همش مهمون میاد و ... بعد چند روز پیش دست مادر شوهرم ترک خورد گچش گرفتن بعد امروز مهمون اومد به مهمون میگه عروسمو می‌خوام دیگه حامله بشه این بچه رو هم به خودم عادت بدم بزرگش کنم پیش خودم نگهش دارم بخدا من بریدم دیگه خسته شدم از حرفاش حرکتاش رفتاراش چرا باید جیگر گوشمو بهش بدم چرا من واسه زندگی خودم اختیار ندارم که کی بچه بیارم کی نیارم بعدم من زیاد خسته میشم اینجا هر سه چهار روز میرم خونمون بعد می‌ترسه دخترم مادر منو دوست داشته باشه میگه نوهمام باید منو دوست داشته باشن بچه های دخترشو مثال میزنه میگه اونارو من نگه داشتم ولی مادر بزرگشونو دوست دارن میگه حتما باید مادر پدرشونو دوست داشته باشه من اصلا نمیتونم واسه استراحت بچمو بزارم خونمون از حسودی میمیره خدایا مرگ کسی رو خواستن گناهه ولی از خدا می‌خوام دست از سر منو خانوادم برداره خدایش خودش و بچه هاش انگار تربیت خوبی دارن دوست داره بچمو بسپارم بهش خدایا منو مامانش حساب نمیکنه دخترمم من چیکار کنم خدایششش بریدم از وقتی زایمان کردم بچه خودمو اصلا حس نکردم که مال خودمه از خودمه همش نگرانی و... اینارو با گریه نوشتم بخدا خستمه کسیم نیس پشتم تنها امیدم دخترم بود ولی حرفاش منو میسوزونه

۱۹ پاسخ

چ طرز فکر مزخرفی همون قد ک اون مامانبزرگه مامانه توام هس
ولی بچه باید با پدر مادر باشه وگرنه چن تربیتی میشه
منم با مادرشوهرم تو ی ساختمونیم ولی از همون اول حدشو مشخص کردم ن گذاشتم ن برداشتم
توام باید همینکار کنی بشوهرتم بگو ک باش حرف بزنه
بگو درسته کاراشونو میکنم بشون احترام میزارم ولی نگهداری و تربیت بچمون با خودمونه ن کس دیگ

استرس نگیر هیشکی نمیتونه بچه رو ازت بگیرن بزار کمکت کنن بچه رو نگه دارن به خودت برس یه سنی میرسه بچه فقط مامان میخواد بزار این چند ماه دلش خوش باشه عادت کرده مثلا ولی بچه ها فقط مامان میخوان نگران نباش هر کاری کنن بچه اول و آخرش میاد بغل تو میخوابه شبها

چ طرز فکر مزخرفی همون قد ک اون مامانبزرگه مامانه توام هس
ولی بچه باید با پدر مادر باشه وگرنه چن تربیتی میشه
منم با مادرشوهرم تو ی ساختمونیم ولی از همون اول حدشو مشخص کردم ن گذاشتم ن برداشتم
توام باید همینکار کنی بشوهرتم بگو ک باش حرف بزنه
بگو درسته کاراشونو میکنم بشون احترام میزارم ولی نگهداری و تربیت بچمون با خودمونه ن کس دیگ

گ*وه میخوره بابا فقط حرفشو میزنه نمیتونه نگه دارع اولن ك بچت اگه شیر خودتو میخوره تا دوسال ک‌ کسی نمیتونه جداش کنه ازت .دیگه دستشویی بردن و تمیز کردنشم ی طرف.مطمئن باش از پس نگه داشتنش برنمیاد .والا ما ک خودمون زاییدیم پاره تنمونه گاهی عنقد اذیت میکنن یا بیخابمون میکنن میگیم غلط کردیم اوردیم .اونکه دیگه اندازه ما ک دوسش نداره دو روز نگه روز بعدش پس می‌فرسته بچرو نمیتونه ک احتمالا سنشم ک زیادع حوصله نداره ک .
مادرشوهر منم همینو می‌گفت ک یذره بزرگ تر بشه نمی‌زارم بیاد پیشت خودم نگهش میدارم . ولی بچم‌ دوسالش بود فوت شد

وقتی میاد سمت بچت به یه بهانه ای دورش کن مثلا بگو قطره داره باید غذا بخوره یا هرچی اگه شیر خشکی بیشتر میل سرد میشه بچه

وقتی میاد سمت بچت به یه بهانه ای دورش کن مثلا بگو قطره داره باید غذا بخوره یا هرچی اگه شیر خشکی بیشتر میل سرد میشه بچه

تمام مشکلات اینکه حرفتون رو نمیزنین دوبار حرفتونو زدین شاید اون ناراحت بشه ولی خودتون عذاب نمیکشین رک باش لذت ببر

بچتو بزار پیشش کاراش نکن بزار خودش بکنه غذا هم خودش بپزه اگه شده برو بیرون بچتو بزار شب برا شام بیا چند روز این کار رو بکن دیگه خودتو با بچت پرت میکنه بیرون

عزیزم خیلی سخته بهت زور بگن کسیم پشتت نباشه درک میکنم
سعی کن بچتو به خودت وابسته کنی رفت وامدتو کمتر کنی
با سیاست شوهرتو بکشون طرف خودت

عزیزم کم کم شروع کن به جدا کردن خرجتون...به همسرت بگو مثلا ما یه چی دوست داریم اون نداره.تا جایی که میشه سمتش نباشین

تلاشتو بکن جدا شی اینطوری خودت نابود میشی هرچی هم گفت جوابش محترمانه بده ک خودشو جمع کنه

چقدر رفتاراش مثل یک آدمیه که عقده بزرگی تو دلشه
چقدر بدم میاد از این آدمای سمی. به نظرم باید جوابشو بدی. شاید همون اول درست نشه، اما بعد یک مدت بهتر میشه رفتارش.
پدرشوهر منم دقییییقا همینطور بود سر پسرم. حتی بدتر. اما مودبانه جوابشو میدادم و حرفمو بهش میزدم. یک سالی طول کشید اما بالاخره فهمید بچه و زندگی خودم به خودم مربوطه نه اونا. الان دیگه پاشو از گلیمش دراز نمیکنه
منم طبقه بالای مادرشوهرم اینام. هنوز مشکلاتم باهاشون خیلیییی زیاده اما بهتر شده از اوایل
الان سر دخترم دیگه جرات نکردن کوچیک ترین دخالتی کنن

منم تو ی ساختمونم با مادرشوهرم ولی هفته ای یبارم نمیرم خونشون درسته تو ی ساختمونیم ولی هیچوقت نشده مادرشوهرم دخالت کنه تو زندگیم ک اگه دخالت میکرد تو ی ساختمون نمی موندم

با شوهرت صحبت کن برین یه شهر دیگ منم شرایط تورو داشتم جدا شدم

هنوزم دیر نشده
میتونی رفت و آمدتو کم کنی
تو خونه خودت غذا بپز، اگرم اون نمیتونه بپزه براش ببر ولی خودت تو خونه خودت غذا بخور
بیشتر با بچت وقت بگذرون که کمتر اونجا بره
خودتو نجات بده تا دیر نشده

عزیزم اگه شرایط هست جدا بشید ازشون
خودتون ی جای کوچیک اجاره کنید
هر چه بچت بزرگ تر بشه بد تر میکنن

خیلی بی فرهنگن البته خیلییی

الهی عزیزم فدات شم این دنیا به آدمای بی زبون به زندگی دیگه بدهکاره سعی کن زیاد بادخترت وقت بگذرونی

باید از پیشش جدا میشدی بعد اقدام به بارداری میکردی عزیزم تو که میدونستی چه جور ادمایی ان

🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۶ ماهگی
مامانا خیلی ناراحتم پسرم پیش هیچکی زیاد نمیمونه بمونه هم تا منو ببینه میزنه زیر گریه میخواد پیش من باشه ولی پیش منم لج میکنه رو زمین اصلا نمیمونه میگه فقط بغل ولی پسش مادرشوهرم ساعتها میمونه اصلا انگار مادر نمیخواد همونجور روزمین براخودش بازی میکنه اون تا حرف میزنه صداشو میشنوه یا وقتی میبینتش انقدررر ق میکنه میخنده دستو پا میزنه ک نگووو و نپرسسس... مگ بچه نباید پیش مادرش آروم باشه چیگار کنم وابسته خودم شه 🥺🥺آخه مادرشوهرم از الان ک هنوز بچه چیزی حالیش نیست بهش میگ ب مامانت بگو من دوست ندارم برو خودشم هی میگه شمارو دوس نداره فقط منو دوس داره میترسم دوروز دیگه بچم حالیش بشه این حرفا روش تاثیر بذاره حتی وقتی هردومون نشستیم پسرم میخواد سینه خیز بیاد سمتم اون نمیذاره اینقدر صداش میزنه وسیله مسیله نشونش میده میگه بیا اینور اونور نرو😭😭اون اصلا پسر منو دوس نداره خودم بارها شنیدم ک از دوس نداشتنش پیش بقیه گفته و بروی خودم نیاوردم فقط بچه دخترشو دوس داره ولی دارل این کارارو میکنه ک بچمو از من دور کنه 😭😭😭😭