پارت ۲ تجربه ی زایمان سزارین اختیاری:

ان اس تی گرف بخاطر استرس خودم ضربان قلب خودمو بچه بالابود گفت برو خونه استراحت کن استرست بره دوباره دوساعت بعد بیا تکرار کن اگ ضربان قلب بالا باشه امشب میفرستمت بری عمل ولی خودم اینجا شیفتم اونجا نمیتونم بیام باید بگم همکارم بیاد اگ اوکی باشه ک صبح میای عمل اومدم خونه خودمو سرگرم کردم با جمع کردن وسایل خودمو ایلیا بعد ک اروم شدم دوساعت بعدش رفتیم بیمارستان ان اس تی رو تکرار کرد گف ضربان قلب بچه اوکیه براخودت یکم بالاس ک بخاطر استرسه یکمم انقباض داری برو خونه صب ساعت ۱۰بیمارستان باش اگ شب حالت بدشد زنگ بزن بهم من بیدارم ک بیمارستان و دکتر رو برات هماهنگ کنم
خداروشکر شب حالم خوب بود و صبح شنبه ۲تیر با مامانا رفتیم بیمارستان پذیرش شدم و رفتیم بالا بستریم کردن ان اس تی گرفتن و موندم تو نوبت ک صدام کنن و ساعت ۲اینا بود نوبتم شد بردنم اتاق عمل اصلا ترس نداشتم از اتاق عمل چون بخاطر اپاندیسم یبار رفته بودم ترسام ریخته بود فقط ذوق داشتم اون لحظه و کلی باپرستارا و دکترا حرف زدیم و گفتیم خندیدیم و گفتن سوند رو کی وصل کنیم برات گفتم میشه بعده بیحسی بزنید گفتن باشه بعده چنددیقه دکتر بیحسی اومد گف همکاری کن سوند رو الان بزنن برات چون بیحسی رو بزنم باید سریع عمل رو شروع کنن برای بچه خطره زیاد بمونه تو بیحسی گفتم اوکی بزنید هرچی باشه تحمل میکنم ک اومدن زدن اونقدر ک غول ازش ساخته بودن نبود اصلاااا ن درد داشت ن سوزش فقط ی حس چندشی داشت ک سریع نشوندن منو بیحسی رو زدن و درجا کل دردام افتاد و حس بدسوند هم رف گفتم اخیشششش😂(بیحسی ام اصلا ن درد داره ن سوزش از امپولی ک ب باسن میزنیم راحت تره فقط نباید تکون بدیم خودمونو و شل بگیریم کلا)

۳ پاسخ

عزیزم میشه بگی بعد عمل شیرت کی اومد؟ میتونی بعد عمل عمل به بچه شیر بدیم؟

عزيزم بيمارستان دولتي سزارين شدي؟

عزیزم از سزارین راضی هستی یا ن

سوال های مرتبط

مامان آرمان🩵 مامان آرمان🩵 ۴ ماهگی
تجربه سزارین من
سلام دوستان عزیزم من ۰۳/۰۴/۰۶ زایمان کردم
یکشنبه ۳تیر نوبت دکتر داشتم هفته قبلش ک رفتم دکتر بچه عرضی بود گف ک اگ نچرخه سزارین میشی ی هفته دیگ صبر میکنیم ک بچرخه چون لکه بینیم داشتم دکتر گف دیگ باید درش بیاریم چ طبیعی چ سزارین دیگ استراحت مطلق شدم و امپول ضد انقباض میزدم تا ی هفته چون درد داشتم (دکترم خیلی سخت گیره هرجوری بود میخاست طبیعی بیارم) سونو هم برام نوشت ک ببینه چرخیده یا ن همون روز سونو رفتم بچه بریچ شده بود دکتر گف فردا برو یبار دیگ سونو بده چون بیمه قبول نمیکنه هرچی ب زایمانت نزدیک باشه بهتره بری سونو
نامه بستریم داد بهم برای چهارشنبه گف سه شنبه شب برو بستری شو
رفتیم بیمارستان و بستری شدیم گفتن از ۱۲شب به بعد چیزی نخور من اصلا تحمل گشنگیو نداشتم تو بارداری خیلی سختم بود 😂😫 خلاصه صب شد و منم هی استرسام بیشتر میشد ساعت ۸ونیم بود ک دکتر اومد به پرسنار بخش گف ببریدش سونو اگ نچرخیده بود بچه بیاریدش اتاق عمل😐 ینی تا لحظه اخرم منو بردن سونو
بعد از سونو رفتیم اتاق عمل پرسنل اتاق عمل مث فرشته ها بودن اینقده ک مهربون و خوب بودن واقعا اخلاقشون خوب بود بهم سوند وصل کردن و امپول بیحسی زدن
موقع عمل خیلی سردرد داشتم و حالت تهوع در حدی ک میخاستم بالا بیازم بهم دارو زدن و اکسیژن وصل کردن خیلی بهتر شدم
مامان رادوین💙دلوین🩷 مامان رادوین💙دلوین🩷 ۳ ماهگی
سلام دخترا بعد چند روز و پشت سر گذاشتن ی عالمه چالش اومدم تجربه زایمانم بذارم
دوشنبه شب برای تشکیل پرونده و گرفتن اتاق رفتم بیمارستان اونجا گفتن ان اس تی برا پرونده لازمه حین گرفتن ان اس تی وقتایی ک شوهرم میومد داخل اتاق و حرف می‌زد ضربان قلب بجه میرفت بالا میخام بگم جنین خیلی چیزا رو متوجه میشه ک ما نمیدونیم و سهل انگاری میکنیم
۳شنبه صبح ۳۸ هفته طبق سونو و ۳۸ هفته و ۶ روز طبق پریودی قرار بود ساعت ۷ برم بیمارستان و پسرم بمونه خونه پیش زنداییش صبح ک حاضر شدم برم دیدم رادوین از استرس ۷ صبح بیدار شده و چون منو ندیده کنارش فکر کرده رفتیم و داشت آروم آروم تو رخت خوابش گریه میکرد انقد حالم بد شد ک منم گریه افتادم بغلش کردم باباش گفت می‌میبریمش حاضر کردیم و رفتیم بیمارستان
خداروشکر اونجا هم چیزی نگفتن تا سرم وصل کردن و لباس پوشیدم و رفتم اتاق عمل پسرمم همراه بقیه پشت در منتظر موند
دکترم ک اومد بردنم اتاق عمل و اول از همه بی‌حسی بود من درد زیادی متوجه نشدم فقط سوزش حس کردم و ‌کم کم پاهام سنگین شد و خوابیدم سوند هم بعدش زدن ک بی‌حس بودم نفهمیدم عملم خیلی طول نکشید دخترم ک دنیا اومد تمیزش کردن و آوردن صورتش گذاشتن ب صورتم بهترین حس دنیا بود
بخاطر رادوین ک منتظرم بود نذاشتم خواب آور بهم بزنن ک زود برم بخش بعدم بردنم ریکاوری
ادامه 👇
مامان نی نی مامان نی نی ۵ ماهگی
مامان آریانم مامان آریانم ۱ ماهگی
سوم
رفتم اتاق عمل خیلی از امپول بیحسی ترس داشتم از سون خیلی ترس داشتم و بقیه ترسا ک همه داشتن ساعت هشت وارد اتاق عمل شدم تا پرونده تشکیل بدن و برم تو اتاق بخوابم رو تخت ی ربی زمان برد بعد امپول بیحسی خواستن بزنن ک گفتم من خیلی میترسم درد امپول بیحسی رو بخوام براتون بگم در حد ی نیشگون بود یعنی بهم گفت دراز بکش من باورم نشد امپول زده اصلا سون هم تو بیحسی وصل کردن هیچی متوجه نشدم دراز کشیدم ی پرده کشیدن جلوم و هشتو نیم پسرم ب دنیا اومد ک بهترین لحظه بود انشاالله همتون ب سلامتی تجربش کنید بعدش تا برم بخش شد ساعت ده شب ک چون بیحس بودم دردی نداشتم فقط موقع عمل چون من برای طبیعی بستری بودم کلی خرما و ابمیوه خوردم حالت تهوع داشتم ک سریع با ی امپول تو سرمم رفع شد تو ریکاوریم لرز داشتم ک طبیعی بود بعد رفتم بخش تا شیش ساعت چیزی نباید میخوردم کم کم ک بیحسی رفت اومدن سون رو کشیدن ک اونم در حد سی ثانیه ی سوزش بود بعدش کمکم کردن تا برم سرویس و دستو پامو بشورم و راه برم کلی چای و نسکافه خوردم ک سر درد نگیرم وقتی اومدن شکممو ماساژ دادن درد داشت ولی چ طبیعی چ سزارین ماساژ شکمیو انجام میدن دیگه باید تحمل کرد فقط بهتون بگم اگه زایمان سزارین هستین حتما پمپ درد بگیرین خیلی خوبه خیلی از درداتون کم میکنه
مامان پسری مامان پسری ۹ ماهگی
۱ .تجربه زایمانم...
۳۶ هفته و ۶ روز بودم رفتم ان اس تی قلب بچم افت میداد با حرکت هاش ( هر هفته دکترم ان اس تی میگرفت ازم ماه اخر)
۲ بار تکرار کردم بازم همینجوری بود
همون شب میخواست دکترم عملم کنه من ترسیدم و همراهم رفته بود شمال صفا سیتی🥴
مجبور شدم ۲ روز انداختم عقب با ریسک فراوان
دکترم‌گفت حواست به تکوناش باشه فقط
از اول سزارین میخواستم که با افت قلب بچم سزارین اجباری شدم
تاریخ ۱۱.۱۱
اومدن سوال کردن و پروندمو درست کردن
آنژیوکت زدن خون گرفتن، آمپول ریه زدن سوند رو هم وصل کردن( یه حس سوزش داشت فقط اونجوری ک میترسیدم نبود... فقط خیلی حس دسشویی داری تا لحظه عمل)
دیگه تا سوند رو زد گفت بلند شو بریم
منم خوابیدم رو تخت بردنم
مادرشوهرم و شوهرم بودن ( مامانم و شوهرم دعواشون شده بود مامانمو نزاشت بیاد)
آمپول بیحسی رو دکتره خر اومد یبار زد نشد
دوباره در اورد زد نشد
سومین بار گفتم تورو قرآن اول جاشو پیدا کن بعد بزن، که سومین بار ک زد دیدم پام داغ شد و گفت بخواب
پارچه رو کشیدن جلوم، شونه هام بی حس شد، دستگاه برای قلب و فشار هم به دستام وصل بود، حس استفراغ گرفتم ک یکم آب بالا اوردم
مامان Arta مامان Arta ۵ ماهگی
مامان آرتا🧸 مامان آرتا🧸 ۷ ماهگی
تجربه زایمانم بگم ک تا صبح نخوابیدم‌‌..۶ صب اماده شدیم بریم بیمارستان همش ب اقام میگفتم میترسم دستمو میگرفت میگفت تو قوی نترس ب این فک کن ک یه نی نی کوچولو تو بغلته ثمره عشقمونه...خلاصه رسیدیم بیمارستان یکم کارایه پذیرشو انجام دادیم صدام کردن ک برم.ان اس تی دادم سوال پرسیدن ازم..گفتن خانوم دکتر الان تو اتاق عمله بعدی نوبت توعه...وای نگم ک چقدر استرس کشیدم با این حرفش....
بهم لباس دادن پوشیدم گفتن اماده شو برات سوند وصل کنیم واااای گفتم یعنی چی مگه وقتی بی حس میشم وصل نمیکنن گف ن قبل عمل و بیحسی باید وصل کنیم حالا من گریه نه توروخدا میترسم...پرستار میگفت نترس بخدا اصلا هیچی نمیفهمی اصلا درد نداره.گفتم ن توروخدا حالا مث بچه کوچیکا زار زار گریه🤣
پامو باز کردن گفتم قسم بخور درد نداره پرستار خندش گرفت گف اگه داشت یکی بزن تو صورتم گفتم باشه ک سوند گذاشت برام ولی واقعا اصلا درد نداشت🙂اصلا هیچی نفهمیدم🤔😂
منو گذاشتن رو تخت ک گفتم میشه اقامو ببنم گفتن اره رفتن صداش کردن تا دیدمش بیستر گریه کردم بوسم کرف گف هیچی نیس دیگ خلاصه یکم بهم انرژی داد.....
۴۰۳/۱۲/۲۷
مامان نازدخملم💗دلین مامان نازدخملم💗دلین ۹ ماهگی
تجربه زایمانم
۳۸ هفته و ۶ روز روز چهارشنبه ۱۱ بهمن ۷ صبح بیمارستان بودم رفتم قسمت زایشگاه کارای پذیرشو انجام دادیم ضربان قلب گرفتن گان دادن شکممو دوباره خودشون بااینکه تمیز بود شیو کردن
بعد ی ازمایش ادرار گرفتن و من بستری شدم آنژوکتمو وصل کردن و ان اس تی گرفتن و بچم درست تکون نمبخورد تو این لحظه ها من فقط استرس سوند رو داشتم چون ی غول بزرگ ساخته بودن برام وقتی دکترم اومد و صدای پرستار و ک شنیدم گفت بریم واسه سونداژ داشتم میمردم از استرس ولی واقعا با شل گرفتن و خالی بودن مثانه اصلا اذیت نشدم در حد ۳۰  ثانیه فقط سوخت اصلا اون چیزی ک فکر میکردم نبود بعد بردنم سمت اتاق عمل و من واقعا یخ کرده بودمو داشتم میلرزیدم ولی جو اتاق عمل خیلی خوب بود همه شاد و خندون ب ادم روحیه میدادن اصلا نترسید بعد دکتر بیهوشی اومد و میخواست بیحسی تزریق کنه منو نشسته کردن رو تخت شونمو شل کردمو قوز کردم سرمم خم بود تو ۳ نقطه تزریق کردن  و اروم آروم پاهام گرم شد
مامان مه لکاء مامان مه لکاء ۴ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)
من 37هفته نوبت سزارین داشتم برای اینکه فشار داشتم صبح رفتم بهداشت گفتن شکمت شله باید بری بیمارستان ان اس تی بدی خیلی نگران شدم شب ک شد رفتم بیمارستان برای ان اس تی ک گرفتن خداروشکر خوب بود دکترم اونجا بود نامه رو داد گف پسفردا صبح ساعت هشت بیا منم ساعت هشت صبح اماده شدم راهی بیمارستان شدم منو پذیرشم کردن لباسامو تنم کردم معاینم کردن ضربان نینی رو گرفتن فرستادنم زایشگاه اونجا انژیوکت وصلم کردن بعد رسید نوبت سوند ک ینی نگم چقد درد داشت خیلی خیلی اخه بی حس نبودم بشدت درد داشت سوندو ک وصل کردن تا نیم ساعت زایشگاه بودم تقریبن ساعت یازده بود منو بردن تو اتاق عمل ک اقای دکتر برای سوزن اسپینال یکم دیر کرد اونجا معتطل شدم خیلی استرس داشتم ترسیده بودم بعد دکتر اومد سوزنو زد سوزنه اصلن درد نداشت خانوم دکتر اومدن و شروع کردن ب عمل ک چار دیقه بعد نینی ب دنیا اومد شروع کرد ب گریه تا گریه کرد گفتم خدایا شکرت آوردن نشونم دادن بوسش کردم گرمای لپشو احساس کردم ی حس خیلی خوبی بود بعد بردنم ریکاوری اونجا لرز گرفتم تا نیم ساعت فقط لرزیدم نینیو اوردن یکم شیرش دادم هنوز درد نداشتم بی حس بودم بعد نینی رو بردن پیش باباش و مامان بزرگش منم بردن بخش ک تازه دردا شروع شد خیلی خیلی درد داشتم امپول مسکن زدم دوتا شیاف دیکلوفناک دوتا قرص نوافن اصلن اثری نداشت تموم شب درد کشیدم نخابیدم خابم نبرد بشدت برام سخت گذشت