پارت5
بلندم کردن نشستم دوتا از تو نخاع زدن و دراز کشیدم وای ک چقدر کمکم کرد انگار بدنم مرده بود هیچ حسی نداشتم دکتره گف حتما باید 6سانت میشدی ک بتونیم این امپولو بزنیم چون ممکن بود روند زایمانو کند کنه اقا ساعت شد 2ظهر بخودم اومدم دیدم بااینک اون امپولو زده بودن بازم دردام دارن شدیدتر میشن دیدم پنج شیش نفر رو سرم وایسادن یکی میگف خانوم فول شدی زور بزن وای من نمیتونستم اصلا زور بزنم همش جیغ میزدم گلوم گرفته بود یکی ازونا اومد جلو دستمو گرفت گف نفستو حبس کن جیغ نزن درد ک اومد سرتو بیار بالا بین پاهات فک کن داری مدفوع میکنی منم این کارو انجام دادم دوسه بار ک زور اساسی زدم یدفه داد زدم وای فک کنم دسشویی کردم همون لحظه جیغ نینیم بلند شد🥹 دقیقا همون لحظه ک دنیا اومد دردام رسیدن به صفر و تموم انگار دوباره متولد شده بودم حسش قشنگ بود نینیمو گذاشتن رو سینم نگاش کردم بلند بلند گریه میکردم دستمو میزدم به کله پرمو و خیسش وای ک چقد ناب بود اون لحظه ولی بااینک سه کیلو 150بود اما کلی بخیه خوردم ولی شکر خدا راضی بودم ازینک انتخابم طبیعی بود خوشحالم چون هم وضعیت اون پایینم مث قبله😅هم هیکلم اوکی شد اینم پسر قشنگم... 😍❤

تصویر
۱۲ پاسخ

عزیزم هزارماشالله

خدا حفظش کنه

چ قشنگم تعریف کردی 😊😍

خداقوت واقعا خانوم توانمندی هستی ینی هرکس که زایمان طبیعی میکنه من حتی توی ذهنمم نمیتونم شش ساعت درد زیاد رو تحمل کنم خیلی سخته ب نظرم

کمالی رفتین الان میگن هروز صبح دکتر بیهوشی داریم ولی میترسم برم اونم شانس اگه صبح زایمان کنی ادم نمیدونه کجا بره فقط امپول بزنن نفهمی خیلی خوبه

چرا من چشام اشکی شد😪

عزیزم ایجانم خداحفظش کنه 😊😊

عزیزم چقدر قشنگ، دلم زایمان طبیعی خواست🥺
خدا حفظش کنه نی نی تون رو❤️

مبارک گلم به سلامتی ان شاالله پسرت عاقبت بخیر بشه خوشبختیشو ببینی همه این دردها فراموش میشه

من نگران مادرشوهر و پدرشوهرت شدم. تونستن برن سرکار😂😂🤭🤭

و شاید باورتون نشه هزینه بیمارستان شد 27هزار😂😂😂

وای که چقدر خوب بود
واشالله به پسلی گلت 💖

سوال های مرتبط

مامان پسر کوچولو مامان پسر کوچولو ۹ ماهگی
تا رسیدیم بیمارستان کل کیسه آبم خالی شد رفتیم معاینه کرد گفت باید بستری شی دیگ ان اس تی گرفتن دید انقباض دارم ۳فینگر باز شده رفتم زایشگاه ساعت ۵ دردام ده دقیقه ای شد داد میزدم همیش التماس میکردم بیان بالا سرم ترسیده بودم گفتم میمیرم شده بودم ۳۵ هفته ۲ روز همش ترسم از این بود بچم بره دستگاه یا اتفاقی بیوفته
ساعت ۶ نیم صبح دردام شد هر ۴ دقیقه ساعت رو به رو بودم همش جیغ میزدم
اومدن معاینه کردن دیدن ۷سانت شدم گفت زور بزن تو و رفتن
منم همش زور میزدم جیغ میکشیدم ساعت ۷ اومدن دیدن ۱۰ سانت شده ریختن سرم فشار میدادن شکمم ک بچه بیاد رحمم خشک شده بود نمیومد بچه
لگنم کوچیک بود گیر کرده بود خودمم نفس کم آورده بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم آمپول فشار رو دوبار زدن بهم
دکتر هی میگفت زور بزن بچه تا نصفه اومده نمیشه سزارین کرد الان بچه از دست میره
من دوباره شروع کردم ب زور زدن ساعت شد ۷:۱۵ دقیقه بچه رو با دستگاه کشیدنش گذاشتن رو شکمم دکتر گفت مبارک باشه مامانی بچت سالمه سالم بدنیا اومد باز جفتم زد بالا ریختن سرم جفتم رو کشیدن بیرون
کلی بخیه خوردم بچم ۳۵هفته ۲ روز با وزن ۲۶۰۰ بدنیا اومد
ولی با زردی خیلی شدید و بالا ی روز خونه بودیم و بستری شد بیمارستان دوباره ۳۰درجه زردیش بود ۶روز داخل مراقبت های ویژه بود خونش تعویض شد و بهتر شد مرخص کردیم خودم تا ۱۰ روزگی بیمارستان بودم افسرده شدم حال روحی خوبی نداشتم🥰اینم از تجربه زایمانم و الان پسر عجول شده ۳ماهه زندگیه من😍
مامان پسرمم🧒🏻💙 مامان پسرمم🧒🏻💙 ۸ ماهگی
پارت 4
به دختره گفتم ببخشید من حس میکنم کیسه ابمو این خانومه ک معاینم کرد سوراخ کرده ازم چن قطره ابو خون ریخت دختره اهمیت نداد گف چیزی نیس نترس عادیه بیا بریم😑🤦🏻‍♀️رفتم اتاق بغلیه دراز کشیدم اوردن ان اس تی وصل کردن حسابیم گشنم شده بود نمیذاشت چیزی بخورم فقد میگفتن میتونی اب میوه بخوری ساعت شد 6دوباره اومدن معاینه همون یسانت بودم رفتم تو حموم زیر دوش اب داغ همزمان اسکات میزدم تا ساعت شد 8صب دوباره اومدن معاینه اول نگا کرد گف چه عجب شدی دوسانت یدفه گف خانوم کیسه ابت ک سوراخه منم گفتم اره به اون دختره پرستار گفتم ولی ب حرفم گوش نکرد فک کنم الان شیفتش تموم شده گف باید ختم بارداری بدم ک یچیزی مث نی مانند انداختن داخل و کیسه ابمو سوراخ کردن یدفه اندازه یه لگن ازم اب رفت همون لحظه به یه دستم سرم زدنو امپول فشار زدن به اون یکی دستمم سرم خوراکی وصل کردن اخ اخ نگم از این امپول فشار لعنتییییییی واقعا بهشت برا مادرام کمه چه درد وحشتناکیه این درد زایمان وقتی درد میپیچید تودلو کمرمو میرف بین درد خوابم میبرد دوباره که درد میومد تختو چنگ میزدمو دونه دونه امام پیغمبر چهارده معصومو صدا میزدم😣 تاساعت 12همینجوری تو یه اتاقی ک کسی نبود من درد کشیمو درد کشیدم ک ینفر اومد دوباره برا معاینه معاینم ک کرد گف شدی 6سانت الان خیلی درد داری یه نگاه بهش انداختم گفتم الان این چ سوالی بود درد چیه دارم میمیرم کمکم کنید گف امروز دکتر اپیدورال هس میخای بزنیم برات هزینه نداره خوده بیمارستان برا هرکی ک بخواد میزنه...(من از قبل میدونستم این چجور امپولیه راجبش زیاد تحقیق کرده بودم و چون دردام غیر قابل تحمل بود قبول کردم).....
مامان پرنسا مامان پرنسا ۱۲ ماهگی
پارت 3

بعدش گفتن برو رو‌تخت رفتم دیدم چاقو تیغ همه چی آوردن ماما بود پرستارا بودن خدمه ها خلاصه گفتن بهت زور اومد توهم زور بدنه

هی زور می اومد منم زور میدادم🥺🥺🥺خیلی گناه داشتم خیلی ی مامایی همش دست شو می‌برد و می‌گفت زور بده بیارم بیرون🙄🙄منم میدادم خلاصه ی دفع گفت آفرین سر بچه رو دیدم وای که چقدر خوشحال شدم چقدر حس خوبی داشت اون لحظه...
بعدش البته اینم بگم ک اول آمپول بی حسی زدن و بریدن 😔 بعد هی زور دادم بچه رو کشیدن بیرون گذاشت رو شکمم🥰🥰خیلی حس خوبی بود همه اون دردا دیگ تموم شده بود ی خرما گذاشتن دهنم یکم اب دادن بهم چون دیک خیلی بی طاقت بودم بعدش دست شونو بردن و جفت هم آوردن بیرون😵‍💫 خیلی راحت شده بودم تا اینک بخیه ها شروع شد خیلی خیلی خیلی درد داشت کل زایمانم 20دقیقع طول نکشید بخیه ها 40دقیقه طول کشید چون باید خیلی با دقت انجام می‌شد خلاصه اونم زدن😆 پرنسا رو بردن لباس تنش کردن آوردن دادم بهم گفتن شیر بده تا خواستم بدم بیهوش شدم باز بردن گفتن یکم بخاب بعد دوباره ی ساعت رفت اومدن با همون بخیه ها معاینه کردن واییییییی مردم ترکیدم 😩😩 دیدن مشکلی نیست رفتم بخش دخترم کنارم بود همسرم با گل اومد خلاصه تو بخش خیلی خوش گذشت امیدوارم شما هم این حس و تجربه کنیددد🥰🥰🥰🥰🥰
مامان پسرمم🧒🏻💙 مامان پسرمم🧒🏻💙 ۸ ماهگی
پارت3

منی ک اصلا اماده نبودم و مث بقیه روزا ک میومدم بیمارستانو میگفتن هنوز دهانه رحمت یسانته برو خونه فک کردم الان میگن برو خونه وقتش نشده افتادم لرزه ترس ورم داشت گفتم خدایا خودت کمکم کن چراانقد یهویی اخه اومدم بیرون رفتم پیش شوهرمو مامان باباش (بیچاره ها چشاشون کاسه خون بود ساعت 3 نصفه شب بود و 7صب همشون باید سرکارمیرفتن) بهشون گفتم میگن باید بری زایشگاه اون قیافه مادرشوهرم این شکلی بود😃پدرشوهرم😄 ولی شوهرم دقیقا این شکلی🤯😰😢 ترسیده بود بیچاره گریه میکرد دستمو گرفت بغلم کرد گف اروم باش میخای نینیتو ببینی. . . . و منی ک همه احساساتم گیرپاچ کرده بودن همزمان هم ترسیده بودم بغض کرده بودم ذوق داشتم خوشحال بودم گریه میکردم نمیدونم اصلا نمیشه توصیف کرد... پاگذاشتم تو زایشگاه دیدم یا حسین همه دارن داد میزنن چهارستون بدنم افتاد لرزه گفتم خدایا خودت کمکم کن من میترسم خدایا خودت بچمو برام سالم نگه دار😣خلاصه ساعت شده بود 4صب بردنم تو یه اتاقی (خدایی خیلی راضی بودم تمیز بود یه اتاق میدادن ک توش حمام و سرویس بهداشتی داشت جز خودتم کس دیگه نبود) گفتن دراز بکش معاینت کنیم (مصبم دراومده بود انقد معاینم کرده بودن) زنه انگار از وحشی خونه در رفته بود ناخونم داشت🤕 معاینم کرد گف تو ک یسانتی گفتم اره ولی بچم ضربان قلبش خوب نیس گفتن باید اورژانسی بستری بشی گفت باشه و رفت یه دختری اومد ک انگار 25یا26سالی داشت گف من ماماتم تا ساعت 8فعلا ازینجا بلندشو بریم اتاق بغلی اونجا اتاق خودته دیگه تاموقع زایمان... هیچی دیگه همینکه بلندشدم دمپاییمو بپوشم دیدم اب و خون ازم ریخت🥲.....
مامان کوچولو🤱💙 مامان کوچولو🤱💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمانم
پارت ۲
بعد یه روز قبل زایمانم رفتم بستری شدم بهم آمپول فشار وصل کردن دیگ کم کم دردام شروع شد ولی دهانه رحم باز نمیشد شب دکتر اومد معاینه کرد گفت بهش سون وصل کنین یعنی جونم در اومد خیلی درد داشت این سون گذاشتن تا دهانه رحمم باز بشه صبح شد دیدم خیلی درد دارم اومدن گفتن فقط دوسانت باز کردی باید باشه من گفتم دیگ طاقت ندارم درش بیارین بعد درش آوردن دیگ همینطور دردام شدید بود ولی دهانه رحم همین دوسانت مونده بود یک پرستار اومد گفت چیزی نخور احتمال داره ببریمت واسه سزارین منم تا این روز دیگ هیچی نخوردم ک شیفت پرستار عوض شد یکی دیگ اومد معاینه کرد گفت ک تو رحمت بالاست واسه همین دهانه رحمت باز نمیشه با دستش رحمم کشید پایین ک یهو ۷سانت باز کردم با اون ۲سانت قبل میشد ۸سانت ک گفت این ۲سانت دیگشم حالت سجده برو ک راحت باز بشه منم همین کار کردم بعد چند دقیقه حس کردم داره بهم زور میاد انگار میخام مدفوع کنم پرستارا اومدن گفتن برگرد گفتم نمیتونم بزور منو برگردوندن ک گفتن زور بزن من گفتم نمیتونم خیلی درد دارم بعد گفتن بهش بی حسی بزنین از کمر به پایین بی حس کردن ک بعد تونسم زایمان کنم دقیقا برج ۵روز۱مرداد ساعت ۹:۱۵شب بود ک زایمان کردم
مامان اوین مامان اوین هفته دوازدهم بارداری
تجربه زایمان ۲
ولی با پارتی مادرشوهرم امد حتی نمیزاشتن من برم دسشویی هیچ پرستاریم دستم نمیزد اولش صدا جیغ میومد من میگفتم خدا مرگشون ده چی خبره خودم که دردم گرفت زایشگاه رو سرم گرفته بودم یعنی
ساعت ۱ شب امد معاینه بازم ۱سانت بودم اصلا باز نمیشد ساعت ۴صبح ی دکتری امد من دردام زیاد شده بود هر ۵دقیقه میگرفت وول میکرد پاهامو ت شکمم جمع میکردم مادرشوهرم میگرفت وباز میکرد هم تو خودم جمع میشدم هی غش میکردم باز از درد بهوش میومدم ..امد بهم گفت بلند شو راه برو من ۱۰ دقیقه اسکات زدم راه رفتم کمرمو قر دادم امد شدم ۸سانت ساعت ۵صبح خیلی درد داشتم ولی ی چیزی که داره میشه تحمل کرد با اب داغ ودسشویی رفتن رو ورزش کردن کنترل میشد انقدری جیغ زده بودم انرژی نداشتم نمیتونستن ساکتم کنن یعنی ..خلاصه ساعت ۶گفت زور بزن انقدر زور زدم ساعت ۸ صبح شدم ۱۰ سانت پاهامو با دستام گرفتم به مقعدم زور میزدم ی نفس میگرفتم دوباره میگفت محکم واستوار بزن بردنم رو تخت زایشگاه من اول نفس کشیدم بعد بصورت زیاد واستوار زور کردم با ۵تا زور محکم سرش امد بیرون دست زدم ذیدم سرش تو دستمه اینجا اصلا درد نداشتم فقط تا ۸سانت درد داشتم ولی از جیغهام دیگه زور نداشتم از ۶صبح تا۲کلی بهم سرم زدم ابمیوه چایی نبات فشارم پایین بود بعد گفت دستاتو بردار چرا دستتو میزنی به سرش همش تشویقم میکرد خدا خیرش بده الهی میگفت تو میتونی زور بزن اره اخراشه یعد قیچی انداخت هنوز بی حس نبودم ی جیغی زدم خیلی درد داشت میگفت جیغ نزن بچه برنگرده باز بی حسی زد ولی زیاد تاثیر نداشت بچه رو کشید بیرون گذاشت رو شکمم
مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۸ ماهگی
پارت دوم .
رسیدیم بیمارستان یه ماما بود تو بخش با دیدن من گفت عه بازم که تویی چرا اومدی دوباره گفتم کیسه ابم پاره شده توروخدا بستریم کنین گفت برو دراز بکش دیدن بله بازم دوسانتم بازم ولی کیسه پاره شده بالاخره بستریم کردن رفتیم زایشگاه که نگم براتون از شانس من جمعه بود دکتر خودم نیومد مامای بخش گفت چون مریض نیس خودمون بهت میرسیم نگران نباش خلاصه که ازدرد کمر نمیتونستم بخوابم چند شب هم بود نخوابیده بودم باورتون میشه چشام تار میدید همرو یکسره هم گریه میکردم جراح اومد کیسه ابمو کامل پاره کرد کیسه ابم ۲۹ بود انقد ابم زیاد بود شد دریای عمان😂انگلولک کرد گفت هنوز دوسانتی بهم امپول زدن امپولو که زدن حالت تهوع گرفتم بالا اوردم گفتن نترس امپول اثر کرد یه چند ساعت که گذشت منم همونجوری باز مونده بودم فقط گریه میکردم از درد کمر اومدن معاینه کردن تقریبا ساعت ۱۲ اینا بود گفتن عالیه ۹ ساانت بازی یکم دیگه گفتن سر بچه دیده میشه منم تو همون شرایط گریه میکردم میگفتم منو ببرین سزارین نمیخام دیگه طبیعی بیارم گفتن نه وضعیتت خوبه یه چند ساعت دیگه زایمان میکنی ساعت ۱ که شد دیگه فول فول شدم گفتن زور بزن یعنی هرچی درتوانم بود فقط زور زدم بچه که اومده بود تو لگنم از بالای شکمم فشار دادن وخلاصه تا ساعت ۳ زایمان کردم اما اصلا جیغ نکشیدم تا وقتی بچه بیاد جفتم که نصفش چسبیده بود به شکمم هرکاری کردن نیومد دست دکتر تا کجا تو شکمم بود ازدردش نگم افتضاح بود بهم گفتن جفتت اومد نگونصفش مونده که بعد ده روز خونریزی شدید رفتم بیمارستان ۴ روز بستری شدم به زور امپول و سرم جفتم اومد خیلی خلاصش کردم براتون ولی من خیلی اذیت شدم
مامان 💚هاناامیرعلی💚 مامان 💚هاناامیرعلی💚 ۱۱ ماهگی
صبح زود بیدار شدم دیدم بدنم ب شدت درد داره و حسابی کوفته ام و از داخل بدنم تب داشت ....
گفتم وای سرماخوردم اون روز رو استراحت کردم تا شب ک شد دیدم روی پام یدونه تاول زده و شکممو که نگاه کردم دیدم بلهههههه منم گرفتار ابله مرغان شدم و خدامیدونه چقد گریه کردم ...
هم برای خودم چون تنهام مادرم و کسی از فامیلم پیشم نیس
هم برای پسرم که 4ماهشه ....
بازم همون لحظه رفتیم دکتر و برام دارو و سرم نوشتن و یه آمپول که نمیدونم اسمش چی بود ولی ب شدت کم یاب هستش و به سختی گیر میاد ولی چون همسرم پرسنل بیمارستان هست برام پیداش کرد و زدم اون جلوگیری میکرد از شدتش و اینجوری که میگفتن از نصفم کمترش میکرد

خلاصه بعد گرفتن داروهام اومدیم خونه و من همش نگران بچم بودم با اینکه گفته بودن زیر6ماه نمیگیره و خیلی نایابه که بگیره 🤐💔
فردا صبحش بلند شدم دیدم روی صورت پسرم یدونه تاول هست بدنشو ک چک کردم دیدم روی بیضه هاش و باسنش و شکمش پراز دونه شده
دنیا روسرم خراب شد
چون بچه هیچ دارویی نمیتونست بگیره و از اونورم شیرخشکی بود ک بگم شیرمنو میخوره و انتی بادی میگیره 💔
دیگه برای پسرمم شروع کردم بدنشو با سدر،گل ختمی ، ولوسیون کالامین دائم میزدم کنارشم داروی سیتریزین و استامینوفن میدادم و همش از تبش میترسیدم
پسرم خیلی شدید گرفت و داغون شد و تنها چیزی ک کمکمون کرد ژل خنک کننده آلوورا بود
من زودتر خوب شدم ولی پسرم هنوز رو بدنش زخمه و جاشون خوب نشده
خلاصه ک اومدم بگم
به حرف هیچکس جوش نکنید بچه زیر یکسال اصلا آسون و سبک نمیگیره و واقعا سختش میشه بچه
من پسرم واقعا اذیت شد و هر لحظه با بیقراری هاش جون دادم