۱۳ پاسخ

اگ میخای خواهریتون خراب نشه
وقتی هست تو نرو بدون هیچ حرفی
ببین وقتی اون ۱۵سالشه نمیدونه این کارش بده مطمعن باشه تذکر و کتکم جواب نمیده
منم با یکی اینجوری بودم
اون پسر و بررگ تر بود.هرچیم میگفتم بیخودی بود..الان چن وقته رفت و امد به صفر رسیده
الان بچها هم ک همو مبیبینن بااحترام رفتار میکنن باهم
فقط نرو بیا

نوه خاله م یکم تپله بقیه نوه ها اذیتش میکردن
یه مدت عروس خاله م کلا رفت و امدش رو صفرکرد و وقتی میدید همه هستن اون نمیومد
الان التماسش میکنن ک بیاد توی جمعاشون ولی بخاطر بچه ش نمیره میگه بچه هاتون به بچه م توهین میکنن و ادب ندارن..
نتیجه گیری رو با خودت میزارم

من دقیقادخترخواهرشوهرم ۱۵ سالشه وپسربرادرشوهرم سربازه بچمواذیت کردن نرفتم به مادرشوهرم گفتم اونابزرگن بچه من کوچیک دیگه نمیارمش به گوششون رسیدفهمیدن من بدم اومده نرفتم الان خیلی مواظبن ازگل نازکترنمیگن

فک نمیکنم از عمد باشه کارش چون منم ی پسر ۱۴ساله دارم ۱۰ سال اختلاف سنی داره با دخترم.هروقت داره باخواهرش بازی میکنه جیغش در میاد بچه ها تو این سن نمیدونن چجور با بچه شوخی کنن خرکیه شوخیاشون 😄

وقتایی که هستن نرو

۱۵ سالشه بچه نیس ک .وقتایی ک اونا هستن نرو

حق با شماست اما تنها راهت اینه نری اونجا چون رابطه خواهرانتون میریزه بهم و اعصاب خوردی برا مادرتون درست میشه بالاخره یه جایی یکی تو شاخ بچه خواهرت وایمیسه و خواهرت متوجه میشه تربیتش اشتباهه ،و اگر بری بچت هم کم کم ب این نتیجه میرسه پرخاشگر بشه و بزنه بقیرو الکی

اون دختر، خودش مریضه!

یمدت رفت و امد نکن
اگر هم گفتن چرا
بگو دخترم اذیت میشه
میگم اذیت نکن گوش نمیده
نیام بهتره تا دلخوری پیش بیاد
یادت باشه اینو
وقتی خودت ب بچت احترام بزاری
کسی به خودش این اجازه رو نمیده
بهش چیزی بگه

حالا اون اونجا چیکارمیکرد اونا نباشن وقتی بچه تو هست نمیتونه درست کنه

اینجوری دخترت فقط اسیب میبینه

رفت وامدتو کم کن ی کم

وقتایی که هست نرو

سوال های مرتبط

مامان آقاکیان🧒🏻 مامان آقاکیان🧒🏻 ۴ سالگی
سلام مامان ها تو رو خدا اگه تجربه ای دارین بهم بگین چیکار کنم
پسرم از همون کوچیکی هرکی میومد خونمون گریه میکرد که یا نره یا من باهاش میرم بخصوص مادرم و مادرشوهرم خیلی میچسبید به این دو نفر که من زیاد نمیذارم مادرم و مادرشوهرم بیان خونمون میگم کیان اینجوری میکنه من خوشم نمیاد نیاید تا از سرش بیوفته آخه مادرم میدونه من عصبی میشم درکم میکنه ولی مادرشوهرم انگار از خداشه کیان تا میگه نرو اینم کلا چطر میشه خونمون.
وقتیم بریم خونه مادرشوهرم یا مادرم گریه میکنه که من میمونم اینجا که من اصلا دوست ندارم بدون من جایی بمونه با هزار کلک باباش میارتش هردفعه ولی خب من همش استرس دارم که یه وقت نمونه.
الان مادرم بعد قرنی اومد خونمون قبلش کلی باهاش صحبت کردم که وقتی خواست بره گریه نکن ولی انقدر گریه کرد که آخر مادرم مجبور شد با خودش ببرتش. من الان باردارم فردا روز بخوام مادرم هی بیاد بهم سر بزنه این بچه اینجوری کنه من چیکار کنم به خدا دیگه نمیدونم چیکارش کنم
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
آدم از بی مسیولیتی یه عده وا می مونه صبحی ماهلین خوب بود سرحال و قبراق جفتشون رو فرستادم مهد ظهر که رفتم مهد مدیرشون گفت دلوین خیلی بیحال بود خواب بود گفتم شاید به خاطر داروهاشه حالا نگو ماهلین بوده همیشه این مدیرشون قاطی می کنه این دوتارو بعد گفتم شاید به خاطر دیروز که خواب آور بهش دادن هنوز تو خونشه ولی سابقه نداشته اصلا هیچی اومدم خونا میبینم بچم داغه داغه چشماش به زور باز میشه تبشو گرفتم دیدم ۴۰ درجه تب داره😱😱واسه ماهلین خیلی خطرناکه بعد زنگ زدم مدیرشون میگم وقتی این بچه بیحال بوده یه نگاه می کردید میدید داغه سریع زنگ می زدید به من می گفتید میگه من از کجا بدونم 😐😐😐میگم‌عه تو که الان به من گفتی گفت باید خاله رعنا حواسش جمع می کرده اونم نفهمیده یکی بگه آخه زنیکه ی احگق با من لج پیدا کردی چرا با بچه هام اینجوری می کنه بچم تو تب داشته می سوخته شما اهمیت ندادید😭😭😭اگر تشنج می کرد چی بعد اینقدرم گیجن همیشه این دوتا رو قاطی می کنند با هم بعد مدیرشون میگه من که گفتم اگه مزیضه نفرستش گفتم ای خدا اون دلوین بود که اونم مریض نیست 😫😫گفتم چرا اینقدر قاطی می کنید گفت والا من همیشه این دوتا را با هم قاطی می کنم 🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️از خالشون بدم اومده چطور بچه ی منو تا ظهر نگه داشتن وقتی فهمیدن حال نداره این بچه اگه تشنج می کرد کی جوابگو بود😔😔😔😔
مامان گل پسر مامان گل پسر ۴ سالگی
خانما مدت هاست که با پسرم یه مشکلی پیدا کردم نمی‌دونم شما هم بچه هاتون اینجوری هستن یا نه ، مثلا تو فریزر چند تا بستنی داشتیم یه مدلشو پسرم اصلا دوست نداره شوهرم از اون مدل دوتا خریده بود یکی برای خودش یکی برای من ، اومد تو اتاق گفت برای پسرمون یه بستنی که دوست داره بهش دادم بخوره خودمم اون مدلی که دوست داریم خوردم تو هم برو بخور ، من گفتم باشه رفتم بخورم پسرم تا تو دست من دید گفت منم این مدلی می‌خوام گفتم عزیزم تو که از اینا نمیخوردی گفت نه می‌خوام بخورم منم بهش دادم بستنی خودشم نصفه نیمه گذاشت کنار ، یا مثلا یه میوه هوس میکنم میگم پسرم تو هم میخوری میگه نه وقتی من برای خودم میارم میاد میوه منو برمیداره، یا مثلا هر روز عصر بهش یه لیوان شیر میدم که تازه با کلی اصرار میخوره علاقه نداره ولی چون براش مفیده با هر ترفندی که شده بهش میدم ، حالا اگر من برای خودم یه لیوان شیر بریزم میگه نخور الان تمام میشه میگم خوب تمام بشه دوباره میخریم میگه نه نخور ، جالب اینجاست که فقط هم در مورد من اینطوریه کاری به باباش نداره، چند روز پیش دلم هوس گیلاس کردم دیگه آخراش بود، برای پسرم ریختم تو بشقاب بهش دادم برای خودمم جدا ریختم تو بشقاب رفتم بشینم بخورم ، میگه مامان نخور تمام میشه میگم خوب تمام بشه میوه و خوراکی برای خوردنه دوباره میخریم ، حالا هیچ وقت هم شوهرم یا پدرم یا پدر شوهرم اصلا خسیس نیستن که بگم یاد گرفته نمی‌دونم این چرا اینقدر خسیسه ، بخدا هر خوراکی که تو خونمون میخواد تموم بشه تا قبل از این که تمام بشه میخریم میزاریم شاید الان شما بگید خوب بچست بزار بخوره ، نوش جونش بخوره اما قرار نیست من همیشه از حق طبیعی خودم بگذرم و بیشترم برای آیندش نگرانم که نکنه ای خصلت تو وجودش بمونه