اونجا دكتر گفت ما احتمال آمبولي ميديم و شما بايد بستري بشي تا ازمايش بگيريمو و.. تا مطمئن بشيم.. من اونجا ريختم بهم تا گفتن بايد بستري بشي 🥺 بهشون گفتم نميخوام بستري بشم همينطوري ازم ازمايش و چكاپ بگيريد گفتن نميشه بايد بستري بشيد بخش قلب ccu تا تحت نظر قرار بگيريد.. منم گفتم نميخوام بستري بشمو با رضايت خودم امضاء كردمو اومدم خونه نميتونستم از بچم دور باشم .. اومدم خونه مامانم اينا و همسرم نذاشتن گفتن خطرناكه حتما دكترا يچيزي ميدونن بايد حتما بريم بيمارستان تا خيالمون راحت بشه .. رفتيم بيمارستان نيكان همونجايي كه زايمان كردم .. اونجا ازم ازمايش و نوار قلب و اكو قلب گرفتن چند تا دكتر اومد منو ديد .. ٢ساعت تو اورژانس بودم تا جواب ازمايش اومد خداروشكر امبولي نبود و جواب ازمايشا خوب بود ولي همچنان ضربان قلبم پايين بود دكتر قلب گفت بايد حتما بعدا بيايد قلبتون و بررسي كني اونشب مرخصم كردن خداروشكر ولي گفتن حتما برم پيش دكتر قلب ويزيت بشم.
حالا نميدونم قلبم بود يا فشار زيادي كه اين چند وقت رومه مثل بي خوابي استرس افسردگي و..
اميدوارم كه چيزي نباشه 🥰

۲ پاسخ

وای دقیقا مثل منی و از افسردگی فشار بالا ضربان قلب بالا میشه بیشتر باهم صحبت کنیم؟؟؟

عزیزم الوین پسره یادختر؟

سوال های مرتبط

مامان الوين 👶🏼 👣🧡 مامان الوين 👶🏼 👣🧡 ۴ ماهگی
سلام مامانا🤰🏻
من ٣/٤ روز پيش يهو حالم بد شد و درد شديد قفسه سينه گرفتم قلبم تير ميكشيد نميتونستم نفس بكشم از درد حتي نميتونستم تكون بخورم .. به زور داداشمو صدا كردم خداروشكر صدامو شنيد اومد تو اتاق ديد حالم بده رفت مامانمو صدا كرد ، مامانم زنگ زد اورژانس سريع اومد ، وقتي اومد يذره بهتر شده بودم . دكتر اورژانس فشارمو گرفت و معاينه كرد گفت ضربان قلبت خيلي پايينه بايد بريم بيمارستان منم گفتم نه بهترم نميام گفتن نه نميشه بايد حتما بيايد ضربان قلبتون نرمال نيست منم گفتم خودم ميرم بيمارستان با شما نميام .. خلاصه اونا منتظر موندن كه من حاضر شم برم بيمارستان از منم امضاء گرفتن كه باهاشون نرفتم به رضايت خودم بوده.. رفتم بيمارستان اونجا ازم نوار قلب گرفتن گفتن ضربان قلبت پايين منو فرستادن قسمت بلوك زايمان گفتن چون تازه زايمان كرديد و جراحي داشتيد و سزارين شدي تا ٤٠ روز هر اتفاقي كه برات بيفته بايد بررسي بشه و ما ربطش ميديم به زايمان.
مامان محمد و محیا مامان محمد و محیا ۵ ماهگی
تجربه زایمان
۲
رفتیم شهدا بخاطر تب و لرز شدید اونجا دکتر تبم و گرفت گف ۳۹ درجه خیلی ترسیدن گفتن چرا زودتر نیومدی بره زن حامله خیئیلییی خطرناکه این تب ضربان قلب بچه رو شنیدن خیییلیئی بالا بود گفتن خانوم بچت از تب داره پرواز میکنه سریع باید بستری شی حالا من چقد کارا داشتم وسیله هام هیچی برنداشته بودم گفتن بری خونه بچث چیزیش بشه بما ربطی نداره بستریم کردن شوهرم کارای بستری رو کرد لباسام و عوض کردم شرو کردن سرم و امپول زدن دوتا دستامم انژیو زدن سرم پشت سرم ۶ تا سرم بهم زدن داخلشم نمیدونم چتتا امپول تا ضربان قبل بچه اوکی شد ساعت ۵ صب بستری شدم تا ۹ صب زیر سرم خدارشکر ضربان قلب بچه اوکی شد و من هی استرس داشتم ک بهم امپول فشار نزنن دکتر اونجا معاینم کرد زنگ زد به یه دکتر دگ گف خانوم دکتر واژنش از داغی داره میسوزه از تب بالا خلاصه خیلی هول کرده بودن دگ هرجور شد ضربان قلب بچه اوکی شد و تب منم اومد پایین بعد منو فرستادن طبقه بالا بخش تحت نظر گفتن فعلا باید تحت نظر باشی تا ببینیم چجوره منم همچنان اصرار ک میخام برم خونه و فلان ولی بهتر ک نرفتم چون واقعا ممکن بود خودم و بچه چیزیمون بشه گفتم من فعلا نمیخام زایمان کنم گفتن ما اصن به زایمانت کار نداریم میخاستیم تبت و بیاریم پایین و این حرفا رفتم بالا و بهم چنبار سرم وصل کردن و شب و نگهم داشتن قرص میدادن خدایی رسیدگی و اخلاقشون عالی بود خدا خیرشون بده حتی تست کرونا هم گرفتن ولی منفی بود اونشب و من بستری شدم و تو یه اتاق تنها بودم چون تب داشتم تو اتاق ایزوله نگهم داشتن من اونشب خیلی تنها بودم تاحالا تو زندگیم بستری نشده بودم بیمارستان اونم تو یه اتاق تنها نشستم به قران و زیارت عاشورا خوندن گفتم خدایا هررررچی میخاد بشه دگ کار ندارم به صلاحم بشه
مامان آیهان جوجه مامان آیهان جوجه ۱ ماهگی
به نام خدا تجربه زایمان
پارت 1
تقریبا یک هفته میشد دردام‌ شروع شده بود و یکسانت بودم روز دوشنبه یعنی نهم رفتم بهداشت برای کلاس بارداری و نامه زایمان بهم گفتن برو پیش فلان دکتر منم رفتم اونجا گفتن باید بخوابی نوار قلب بگیرم از وقتیم دردام‌ شروع شده بود اکثریت میرفتم نوار قلب می‌گرفتم خلاصه رفتیم خوابیدیم برای نوار قلب ب اره اول گفت نوار قلب بچت جالب نیست اومد شکم منو تکون داد گفت باز بخواب ببینم چی میشه منم حالا همش گریه میترسیدم بازم نوار قلب گرفت خوب نبود دیگه کاملا سکته رو‌ رد کرده بودم گفت بزار یه سرم بزنم ببینم چی میشه سرم رو زد گفت الان بهتره همسرم گفت بیا بریم بیمارستان اونجا هم یه نوار قلب بگیره ماهم رفتیم انجام دادن وگفتن برو سونو منم رفتم سونو بعد از کلی ترس لرز سونو انجام داد گفت سونو آخرت رو بده دادیم گفت بچت محدودیت رشد داره از 35هفته رشد دیگه نکرده برو سریع بستری شود برای زایمان منم 37هفته بودم ما رفتیم برای بستری سریع بستری کردن بردن زایشگاه خدا لعنتشون کنه دقیقه ینفر نیومد برای معاینه ده تا هم دانشجو باید به نوبت معاینه میکردن ساعت یازده شب بعد از چند ساعت که دستگاه ان اس تی رو شکمم بود گفتن برو بخش فردا بیا برای سوزن فشار روز سه‌شنبه صبح مارو فرستادن باز زایشگاه اونجا آن اس تی باز وصل کردن بخاطر انقباض زیاد بچه سوزن فشار نزدن و از ساعت شش صبح تا ساعت نه شب یک بر روی تخت همش درحال ان اس تی گرفتن بودن و جریان معاینه و دانشجو ها هم هنوز برقرار بود بعد باز فرستادن بخش گفتن برو فردا بیا باز فردا ما رفتیم گفتن بچه تحمل سوزن فشار ندارع قرص دادن تا شب هم من درد کشیدم وباز هیچ فرستادن بخش
الان بچم بیدار شد باز میام میگم فعلا خداحافظ
مامان ILIYA مامان ILIYA ۵ ماهگی
از شنبه شب حرکات بچم کم شده بود یکشنبه شب نوبت دکتر داشتم رفتم پیش دکتر نوار قلب گرفت گفت حرکاتش خیلی کمه هفتت بالاست سزارین اختیاری هم هستی رشد بچه هم خوب بوده وزن گرفته به نظر من ریسک نکن همین امشب برو بیمارستان بستری شو صبح میام عملت میکنم منم که استرس داشتم اخه تاریخم 13 خرداد بود گفتم امشب میرم خونه صبح میرم بیمارستان دکتر گفت باشه فقط امشب تا صبح به پهلو بخواب خلاصه که رفتم خونه کارامو انجام دادم با همسرم و مدارک و ساک لوازم گذاشتم دم دست دوش گرفتم و خوابیدم صبح ساعت شش و نیم پاشدیم راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت هفت رسیدیم اونجا رفتم اتاق مامایی اورژانس که پرونده تشکیل بدم ماما نوار قلب گرفت و فشارمم گرفت و یک دست لباس داد گفت اماده شو تا بریم بخش زنان همسرمم رفت سراغ تشکیل پرونده، گوشیمو وسایلامو تحویل دادن به همسرم و من رفتم بخش زنان ادنجا ازمایش و اینا ازم گرفتن گفتن روی تخت بخوابم تا دکتر بیاد ساعت هشت و نیم بود دکتر ساعت 14 بود اومد بالای سرم گفت سوند و وصل کنن و ببرنم اتاق عمل
مامان مهدیار مامان مهدیار روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۳
خلاصه تا گفتن بستری اشک تو چشمام جمع شد
پرستار گفت به همراهت بگو کارای بستری رو انجام بده
مامانم پشت در بود و همسرم پایین
طاقت نیاوردم بدون دیدن همسرم برم بستری بشم
این بود که گفتم زود برمیگردم رفتم با همسرم یکم تو حیاط قدم زدیم همینجوری داشتم گریه میکردم
تا اینکه بلاخره آروم شدم و اومدم برای بستری
لباسامو عوض کردم و روی یکی از تختها دراز کشیدم
دو نفر دیگه هم بودن توی اتاق یکیشون خیلی داشت درد میکشید
به من باز همون وسایل نوار قلب رو وصل کردن
و یک سرم زدن بهم
هر لحظه فکر میکردم میان و بهم آمپول فشار میزنن تا دردام شروع بشه
البته خودم هر ده دقیقه دردم میومد ولی خیلی کم بود
دوباره اونجا سه بار از جنین نوار قلب گرفتن و همه گزارش هارو برای دکتر فرستادن
تو این مدت اون دوتا خانم دیگه که بنده خدا ها از دیروز تو بیمارستان بودن زایمان کردن هر دوتاشون
پا قدمم خوب بود براشون انگار یکیشون دختر یکیشون پسر
تا زایمان کردن اومدن و راحت شامشونو خوردن و بچه شونو شیر دادن
خلاصه گزارش هامو که دکتر دید گفت که برای عمل آماده م کنند
مامان امیر علی مامان امیر علی روزهای ابتدایی تولد
خب بریم سراغ پارت اول زایمان
من دیروز از خواب پاشدم رفتم خونه ای مامانم اینا تا نشستم تو ماشین دیدم ازم یه چیزی آب مانند اومد فک کردم ترشحه ولی نگو کیسه آب بوده
بعد که رفتیم اونجا من از ماشین پیاده شدم با هر قدم قشنگ ازم آب می‌ریخت ولی چون حالت چسبناکی داشت فک میکردم ترشحه
همونجور موندم تا اینکه دیدم نبابا داره قشنگ میاد همون شکل دیگه زود به دکترم پیام دادم گفت برو دوش بگیر سریع برو بستری شو کیسه آبته ساعت ۹ اینجور شده بودم ۱۰ ونیم رفتم بستری شدم بدون هیچ دردی بعد من رفتم معاینه کرد گفتن بله نشتی کیسه آب هس و باید بستری بشی منو بستری کردن دادن بخش اومدن اونجا هم یبار معاینه کردن گفتن ۳ سانتی پاشو راه برو توپ دادن ورزش کن گفتن میتونی دوش هم بگیری چون حموم داشت اتاقم من پاشدم هر کاری که گفته بودن رو کردم دیگه اومدن گفتن باید نوار قلب بچه رو بزاریم چون نشتی کیسه آب داری خطرناکه خلاصه من اومدم دراز کشیدم بازم معاینه کردن ساعت ۳ ظهر بود
بعد گفتن اصلا باز نشدی همون ۳ سانتی منم تا ساعت ۸ شب همون‌طور ورزش میکردم و اینا دردام یه کم داشت زیاد میشد ولی قابل تحمل بود اومد معاینه کرد گفت ۴ سانتی ولی چون درد زیادی نداری نمی‌تونیم آمپول بی دردی بزنیم نمیتونی زایمان کنی اونوقت گفتن دکترت زنگ زده آمپول فشار رو تزریق کنیم دیگه آوردن زدن و رفتن
مامان افرا❤️ مامان افرا❤️ ۶ ماهگی
منم زایمان کردم دخترا 😍
واس اب دور جنین دکتر بهم گفته بود یه هفته وقت داری یعنی ۳۹ هفته باید ختم بارداری بشی ولی هر دو روز باید بری برای نوار قلب منم پنجشنبه رفتم نوار قلب بیمارستان نوار قلب گرفتو دکتر گف به نظرم همین امروز باید بستری بشی واس زایمان منم بستری شدم بدون هیچ دردی فقط یه سانت بودم رفتم بستری شدم هی میومدن مایعنم میکردن سرم زدن ساعت ۵ بستری شدم ساعت ۱۰ شب هی شکمم سفت میشد درد میکرد هی کمرم درد میگرفت کم کم شدید میشد تا ساعت ۲ که شدم ۴ سانت دردام هی زیاد شدن باز اومدن مایعنه ۲ نیم ۳ دیگه خیلی شدید شد صدام در اومد گفتم بی حسی بیار گف یه سانت دیگ مونده گف برو زیر دوش اب گرم به زور رفتم و با مایعنه کیسه ابمو پاره گرفت خیلی بد بود دیگ نمیتونستم تحمل کنم جیق میکشیدم که دکتر بیحسی اومدم امپولو زدو دیگ انگار اب رو اتیش شد خیلی عالی بود دیگ درد نداشتم و راحت زور میزدم بچم هم ۵ نیم دنیا اومد ۹ هم رفتم بخش و الانم خداروشکر حال دوتامون خوبه
گفتم تجربمو بگم شاید به دردتون خورد❤️
انشالله همتون بسلامتی زایمان کنید
مامان نازگل مامان نازگل ۶ ماهگی
تجربه ی زایمان
من روز دوشنبه نوبت معاینه تحریکی داشتم با دهانه ی رحم دوسانت باز شده. روز قبلش یعنی یکشنبه ۹اردیبهشت از صبح که بیدار شدم داشتم کار می کردم و پیش از ظهر دیدم صبح تا حالا بچم تکون نخورده خلاصه با استرس و وسایل خودم و بچه راهی بیمارستان شدیم رفتم اونجا نوار قلب گرفتن بچه شروع کرد تکون خوردن نوار قلبش خوب بود چون زیر دلم یکم درد می کرد گفتم بهشون گفتن باید معاینه بشی معاینه شدم همون دوسانت بودم دیگه از بیمارستان زنگ زدن دکترم ببینن باید چیکار کنن چون دیابت هم داشتم دکترم گفته بود باید بستری بشه چون دیابت داره و بچه تکون نمی خورده خطرناکه خلاصه خود دکتر اومد چون تو بیمارستان بود یه معاینه ی فوق العاده خشن و محکم کرد که تحریک بشه باز همون دو سانت بودرفتن کارای پذیرش رو انجام بدن منم لباس بیمارستان پوشیدم و رفتم تو زایشگاه اونجا بهم سرم زدن و آمپول فشار دوباره نوار قلب و بعد یه قرص زیرزبونم دادن بذارم گفتن میتونم برم بیرون زایشگاه پیش همراهام رفتم بیرون ناهارمو خوردم یکم نشستم پیششون دوباره رفتم تو دوباره آمپول فشار و دردای زیر دلم شدیدتر شروع شده بود خلاصه تاشب دوبار که شیفت عوض شد معاینه کردن که همون دوسانت بودم نوار قلب مدام می گرفتن و آمپول فشار و بخاطر معاینه دکتر به لکه ببنی افتادم گفتن راه برو وورزش کن و با توپ بهم ورزش یاد دادن خلاصه تا شب همینطوری دردام شدیدتر شده بود و نوار و آمپول فشار ولی خبری از درد زایمان نبود