۵ پاسخ

وای چ حالی داشتی اونووقع خدا کمک کنه بهمون🥺

منم یهو کیسه آبم توی ۳۴ هفتگی پاره شد و سز اورژانسی با بیحسی از کمر شدم

واااا که دقیقاااا مث من شدی من تازه کیسه ابمم پاره شدم ترسیده بودم فقط اشک میریختم

وای منم همینجوری شد با این تفاوت ک کلی درد کشیدم تا شش سانت رحمم باز شد اپیدورالم شدم ولی سر بچه نیومد پایین 🥺☹️سز شدم

واییییی دقیقا مث من
منم قرار بود طبیعی بشم ک این اتفاق وحشتناک افتاد🥲

سوال های مرتبط

مامان روشا مامان روشا ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۲
خلاصه بستری شدم بعد تکمیل مدارک و خداحافظی و این داستانا با ویلچر بردنم طبقه بالا اتاق ۶یدونه اتاق با دستگاه ان اس تی با دستگاه فشار و اکسیژن و این جور چیزا من دراز کشیدم ان اس تی بچه رو گرفتن گفتن خوبه اومد معاینه کرد گفت دهانه رحم یک سانت با ایزی به ۴سانت میرسونیم ایزی یدونه دستگاه بود کمک میکرد دهانه رحم تا ۳یا ۴سانت باز بشه سه تا شلنگ حالت داشت یه طرف سرش بادکنک که میرفت ورودی دهانه رحم قرار میگرفتم از اینورم یدونه بهش سرم وصل بود سرم میرفت داخل و اونو باد میکرد دقیق باید میذاشتن دهانه رحمم که با باد شدن اون دهانه رحمم باز بشه به ۴سانت برسم حالا بماند با چه بدبختی و درد اونو گذاتشن دهانه رحمم خیلی خیلی خیلی شدید درد داشت بعد که گذاشت ایزی رو درازم کرد رو تخت دستگاه ان اس تی رو وصل کرد به بچه گفت دراز بکش رفت حدود یک ساعت بعد دل پیچه دل درد گرفتم گفتم خب درد زایمان داره شروع میشه حدود چند ساعتی طول کشید من رسیدم به ۳سانت اون بادکنک خودش افتاد بیرون با دردای تقریبا مثل پریود اومد معاینه کرد گفت که ۳سانت دهانه رحمش ام نرم تا شب میزاعه منم که خوشحال میگفتم اخجون دیگه تموم شد بچه فردا پیشمه اصلا فردا خونم
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۴ ماهگی
پارت چهارم :

دیگه بعد ک قرار شد بستری بشم گفتم پس انتقالم بدین به بخش اینجا نمیتونم از استرس یه بلایی سر بچم میاد اوناهم قبول کردن و زنگ زدن بخش ک برانکارد برام بیارن و ببرنم ۲۰ دقیقه گذشت وقتی اومدن ان اس تیو ازم باز کردن و گفتن بلند شو وقتی پاشدم دیدم تشک زیرم خونیه گفتم این خون از منه ماما گفت برو دسشویی وقتی رفتم دیدم به واژنم خون خشکیده هست گفتم خون بهم خشکیده گفت حتما لکه هس واسه اینکه معاینه کردم چیزی نیست ( حالا نگو همون موقع که احساس کردم یه چیزی اومده ازم خون بوده ) دیگه منم چیزی نگفتمو رفتم سمت برانکارد یهو دیدم یه چیز داغ داره از پام میره نگاه کردم دیدم یه عالمه خونه 😭😭 قلبم داشت وایمیستاد یهو داد زدم واییی خون ماما گف بخواب رو تخت سریع خوابیدم تا معاینه کرد پر از خون بودم یهو ماما یه اصطلاح پزشکی ک من نمیدونم چی بود گف به پرستار و سریع ان اس تی رو بهم وصل کردن و زنگ زدن دکترم دکتر گفت اتاق عملو اماده کنن واسه سزارین 😭😰 پرستاراهم زنگ زدن اتاق عمل ک اماده کنن و اومدن بهم سوند وصل کردن من گریم افتاده بود گفتم چیشده گفت احتمالا جفت جدا شده و به بچه اکسیژن نمیرسه 😨
مامان علیرضا مامان علیرضا ۸ ماهگی
منم اومدم از تجربه زایمانم بگم🤭
دوشنبه هفته ی چهلم کامل میشد دکترم با وجود فشار خون بالا اصرار داشت به طبیعی ولی من اصلا درد و انقباض نداشتم گفت ناشتا بیا شاید سزارین بشی..منم ناشتا رفتم بیمارستان و تا کارام انجام شه ساعت ۹ بستری شدم ساعت ۱۰ سرم زدن و امپول فشار...معاینه هم شدم کامل بسته بودم‌و بدون درد...تا ساعت ۱۲ یه سانت باز شدم دکتر گفت ابمیوه و خرما بخور که قوت داشته باشی...دو ساعت بعد دوباره اومد معاینه کرد گفت همون یک سانتی تا فردا طول میکشه زایمان کنی و راه برو اینجا...پاشدم راه رفتم و اومدم دراز کشیدم‌ان اس تی رو دوباره وصل کردن ده دقیقه گذشت پرستار اومد نوار رو نگاه کرد رنگش پرید بدو رفت دکترو صدا کرد و دوتایی رفتن بیرون از اتاق ...منم خیلی ریلکس داشتم نگاه میکردم😂🤦‍♀️پرستار با دوتا ماما اومدن یکی سوند وصل میکرد اون یکی سرم رو کشید یکی سرم جدید زد منو نشوندن رو ویلچر و گفتن باید سریع بریم اتاق عمل قلب بچه اومده زیر ۱۰۰ تا ....با این حال من خیلی ریلکس و اروم بودم رفتیم‌اتاق عمل و بی حسی زدن و شروع کردن ساعت ۳:۴۵ ظهر علیرضای من بدنیا اومد قدش ۵۰ سانت و وزنش ۳۱۸۰🤗
مامان آقا آرتا مامان آقا آرتا ۳ ماهگی
تجریه زایمان ۲:
اون شبی که تو لیبر بودم همش ازم ان اس تی میگرفتن خوب بود
تو بخش هم روزی ۳ بار ان اس تی میگرفتن
تا فردایی شد که ان اس تی خوب نبود تو سونو حرکت نمیکرد قندمم شده بود ۲۰۰ بعد صبحانه که بهم گفتن قندی جات مصرف نکن
جواب ازمایش که اومد دیدم بهم گفتن باید بری لیبر زیر مانیتور
رفتم اونجا دیدن ضربان قلب بچه خوب نیست
جوری شد که دیدم دستگاه داره بوق میخوره
منم اینقدر ترسیده بودم صداشون کردم بدو بدو اومدن فوری بهم اکسیژن وصل کردن گفتن حرکات رو بشمار با اکسیژن از ساعت ۴ و نیم تا ۷ غروب ۶ تا بیشتر حرکت نکرد ان اس تی با اکسیژن خوب بود
رزیدنت ها وضعیتمو واسه دکتر فرستادن گفت دوباره بره سونو یعنی هم ظهر رفتم هم غروب
رفتم سونو گفت حرکت نمیکنه ولی ضربان قلب خوبه
شوهرم و خواهرشوهرم و مامانمم بودن
قبل اینکه برم سونو بهم گفته بودن احتمال ختم بارداری هست
من از سونو اومدم به شوهرم و خواهرشوهرم گفتم برید خونه گفت ضربان قلب خوبه
اومدم بالا دوباره منو بردن تو لیبر و ان اس تی وصل کردن بدون اکسیژن دیدن ضربان قلب بچه داره میاد پایین مامانم اومده بود بهم سر بزنه اونجا اجازه همراه نمیدن همراه باید بیرون باشه منم چون تو بخش نبودم مامانم به عنوان همراه یکی دیگه موند که بتونه خبر منو داشته باشه
ان اس تی مجدد گرفتن ضربان قلب بچه ثابت بود دیگه اینقدر ان اس تی گرفته بودن خودم نتیجه رو میفهمیدم
گفتم این ان اس تی خوب نیست همانا بوق زدن دستگاه همانا
خدا سر هیچکس نیاره ضربان قلب بچم از ۶۰ یهو میرفت ۱۸۰ همینجوری بالا پایین میشد در حد چند دقیقه
من به معنای واقعی سکته کردم
مامان مبین جونم مامان مبین جونم ۳ ماهگی
20مین بعدش که رفتم گفت راست گفتی انقباضات همون 4دقیقه شده زنگ زد به دکتر کشیک درهمین حین داروهاروهم پرسید که گفتم آسپرین هم. تا شب قبل می‌خورد به دکتر گفت دکتر اومد یه دخترجون وکلی دعوام کرد که باید تا36 هفته میخوردی چرا بیشتر خوردی تو آن اس تی بعدی هم معلوم شد تکون بچه کمه و هانه رحمم 1سانت باز بود دکتر گفت بستری بشه زایشگاه اما عواقب‌ آسپرین خوردنت پای خودت، ساعت 10 زایشگاه بستری شدم یه ماما خوب هم اومد وگفت دراز بکش روتتت گفتم امروز زایمان میکنم گفت بذار معاینه کنم برعکس قبلی خیلی باارامش معاینه کرد گفت شدی 2سانت دهانه رحمت نرمه وهمکاری عالیه تو شیفت من زایمان
نمیکنی ولی تاشب زایمان میکنی، الانم دراز بکش تا علائم بچه روچچک. کنم گفتم نمیشه ورزش کنم گفت علائم وضعیت بچه چک بشه چرا، گفت کیسه آبت پاره شده گفتم نه دراز کشیدم چک کرد مامانمم اومد تو اتاق همون لحظه بچه یه تکون بد خورد ومتما بالاسر بود گفت انقباضی خوبی داری کیسه آبم پاره شد گفتم به‌ش چک. کرد ودید بله ولی سریع رفت بیرون
مامان محمد و محیا مامان محمد و محیا ۵ ماهگی
تجربه زایمان
۴
بعد که به مامای اونجا گفتم خونریزی دارم ترسید رفت همکارش و صدا زد گفت میگه خونریزی دارم اومد گف بخاب معایت کنم خابیدم معاینه کرد بعد با تعجب گف وای ۴ سانته عااالیه سریع ببریدش پایین میخاد زایمان کنه پرسنل بیمارستان سریع با ویلچر اومد گف وسایلت و ول کن بعدا همراهت میاد میبره فقط سریع اماده شو بریم بخش زایمان منو گزاشت تو ویلچر من فقط وقت کردم بمامانم زنگ بزنم بگم بیاد گوشیم و گرفتن و بردنم رفتیم پایین ماما بالاییه به اون پایینی ها وضعیتم و توضیح داد درجا بردنم اتاق زایمان معاینم کرد گف ۴ و نیم شده اومد کیسه ابم و پاره کنه گف عه اینکه خودش پاره شده بوده دید بچه مدفوع کرده گف سریع باید ددنیا بیاد وگرنه بره سزارین من حالم بد استرس خیلی بد بود دلم نمیخاس سز بشم دردام هی بیشتر و بیشتر میشد خابونده بودنم نمیزاشتن برم دسشویی نمیزاشتن ورزش کنم میگفتن باید ضربان قلب بچه مدام چک بشه اون دستگاهه بهم وصل بود همونکه ضربان قلب بچرو میدیدن شد ساعت ۱۰ یهو دیدم ماماهمراهم اومد پیشم انگار دنیااارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم...دگ گزاشتن بلند شم رفتیم باهم تو دسشویی اب گرم میگرفت پشتم ورزشای لگنی میکردیم نفس میکشیدیم موقه دردا خیلی خوب بود که کنارم بود اگه نبود نمیتونستم چون دوست صمیمیم هم بود خیلی باهاش راحت بودم خیییلیئیی...
مامان عزیزکم🫀 مامان عزیزکم🫀 ۸ ماهگی
تجربه زایمان ۲:
منم‌ همینجوری آبریزش کم داشتم پد عوض میکردم.
تو اورژانس مامایی معاینه شدم یهو کیسه آبم کامل ریخت بیرون ۲ سانت بودم پذیرش شده وسایل رو تحویل دادم لباس عوض کردن رفتم بلوک زایمان ان اس تی اینا گرفتن شد ساعت ۲ ظهر.یکم کاهش حرکت داشتم دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت همون دوسانتی ولی همچنان آب میرفت ازم یه سره آب میرفت ولی آب سبز رنگ شده بود دکتر گفت جنین مدفوع کرده گفت دوباره آن اس تی بگیرن دوباره آن اس تی رو تکرار کردن منم همینجور ترشح سبز ازم میرفت ولی یکم دردام شدت گرفته بود دکتر آن اس تی رو دید گفت جنین به درد واکنش نشون میده افت ضربان داره دیگه کارامو کردن رضایت نامه ابنا امضا کردم سوند اینا وصل کردن لباس سزارین پوشیدم رفتیم سمت اتاق عمل برای سز اورژانسی.ساعت ۳:۴۵ دقه وارد اتاق عمل شدم.تا کارامو کردن یه چیزایی به پاهام وصل کردن به دستم فشار سنج اینا وصل کردن آمپول بی حسی رو زدن ساعت شد ۴ و ۴ عمل شروع شد😍 همش استرس آمپول بی حسی رو داشتم ولی هیچ چیز مهم و قابل اهمیتی نبود 😐یکمم استرس بی حس نشدن داشتم و همش میگم وای نبرید ها من بی حس نیستم🤣🤣
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۲

رفتم خونه یکم سوپ خوردم دوش گرفتم شیو کردم و آماده شدم با اینکه هیجان داشتم و خوابم نمیومد ولی به زور خوابیدم تا انرژی داشته باشم
۵ رفتم بیمارستان و به مامای زایشگاه گفتم که طبیعی میخوام و دلم میخواد ماما همراه داشته باشم که خوشبختانه خودش شد و خیالم راحت شد چون از قبل میشناختمش و واقعا مهربون بود
یه ان اس تی دادم و لباس زایمان رو پوشیدم رفتم اتاق زایمان که اولش یه محلول بدون طعم رو داخل آب قاطی کرد و با سرنگ کم کم داد که بخورم و گفت که چون درد زایمانی ندارم این دردامو شروع میکنه
نیم ساعت نشستم به در و دیوار نگاه میکردم که اومد آنژوکت و سرم وصل کرد
تا ساعت فکر کنم ۸ دردی نداشتم ولی کم کم بعدش یه انقباض های ریزی داشتم
ماما هم دارو تو سرم اضافه میکرد
وقتی گفتم یه کوچولو انقباض دارم گفت بیا معاینه کنم که بله شده بودم دو سانت
کم کم انقباضا منظم شد و منم اومدم پایین نرمش و ورزش و اسکات و ورزش با توپ و ماساژ
و اینکه میزاشتن خانوادم یکی یکی بیان داخل و منو تو اون شرایط بیینن🤣 که خب بیشتر شوهرم میومد و میموند پیشم
بعدش کیسه آبم رو پاره کردن که دیگه کامل دردام تو دقایق مشخص میگرفت و ول میکرد
ساعت ۹ که ماما گفت شوهرم بره بیرون تا معاینه شم ( شوهرم فکر کرد موقع معاینه میتونه بمونه ولی گفت بره منم پرسیدم چرا گفت خیلی آقایون حالشون بد میشه اینطور مواقع😁🤣)
معاینه کرد که شده بودم چهار سانت و ماما گفت عالی پیش رفتی
ادامه پارت بعد
مامان ویهان👶🏻💙 مامان ویهان👶🏻💙 روزهای ابتدایی تولد