سلام‌مامانا صبح بخیر

امروز ۳۶۵ روز از بهترین روز عمرم داره میگذره🥺 چقد زمان زود میگذره و شد ۱ سال پارسال همین موقع بود و من از ۶ ماه پیش اقدام بودم
دوهفته داشت از موعدم میگذشت قبلا هم یبار اینجور شدم ولی تستم منفی شد حالا دوباره پریودم عقب افتاده بود دل تو دلم نبود عصر روز قبلش رفتم بیبی چک گرفتم شب خاستم تست بگیرم اما شنیده بودم ادرار اول صبح درست میگه گفتم پس بزار تا صبح صبر کنم که اگه واقعا باردارم درست بگه از شانسمم یدونه گرفته بودم یادم نشد دوتا بگیرم. اون شب مگه تموم میشد بزور خوابو تو چشام کردم و خوابیدم ساعت ۷ صبح روز شنبه ۷ تیر ماه بود سریع بلند شدم رفتم دستشویی تستو گرفتم چندثانیه بعد دوتا خط اومد تستم مثبت شد 🥹😭 و چه حالی داشتم من قلبم داشت میزد بیرون بهترین حس دنیا بود هیچوقت اون روزو از یادم نمیبرم خداوند به من نگاهشو انداخته بود و یه دختر خیلیی نااز بهم داده بود من همیشه شکرگزارشم برای این نعمت بزرگی که بهم داد♥️🥰
ولی هنوز ته دلم یه شکی بود ک نکنه تست خراب باشه اشتباه بگه یکی دوساعت گذشت رفتم ازمایشگاه ازمایش بارداری دادم گفتن جوابش عصر اماده میشه و من تا عصر هم عمری رو گذروندم و بالاخره ساعت ۵ شد رفتم برا جوابش از منشی ازمایشگاه خاستم جوابشو نگا بهم بگه گفت مثبته 🥲 همونجا بود حس کردم دنیارو دادن بهم خندم بغضم اشکام همشون قاطی شده بودن😅 الانم باز بغضی شدم 🥹
و من هزاران بار اون لحظه خودمو برای همه یییی اقدامی ها ارزو میکنم انشاءالله به حق ماه محرم خداوند دل شادشون بکنه الهی امین💚
و از خداوند میخام همیشه مواظب دختر کوچولوم باشه♥️ مهوای مامان 🌕 جونم به جونش بسته س گیلاس من 🍒

تصویر
۴ پاسخ

💚💚💚💚💚💚💚💚🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡

خداحفظش کنه من پارسال۶ تیر آزمایش دادم اما دیر متوج بار داریم شده بودم

ای جانم عزیزدلم😍
خداحفظش کنه برات ان شاالله🥺🥰

عزیزم خدا حفظش کنه منم 7 تیر پارسال آزمایش بارداری دادم😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان پسری مامان پسری ۱۰ ماهگی
مامان گرشا مامان گرشا ۷ ماهگی
پارسال مثل امروز بود که با یه حالت تهوع خیلی بد از خواب پاشدم
یه هفته ای بود حالت تهوع داشتم اما زود خوب میشد
اون روز هم حالت تهوعم شدید بود هم هرچی میخوردم بدتر میشدم
(ماه اولی بود اقدام کرده بودیم و هنوز پنج روز مونده بود به موعدم)
زنگ زدم به مامانم گفتم خیلی حالت تهوع دارم چکار کنم مامانم گفت سردیت کرده برو نبات داغ درست کن بخور
من خوردم دیدم خوب نشدم به مامانم گفتم مامان من خوب نشدم که هیچ بدتر شدم میایی دنبالم برم دکتر احتمالا ویروس گرفتم
(هیچکس نمیدونست که اقدام کردیم برای بارداری و اینکه اصلا احتمال نمیدادم ماه اول باردار بشم چون دکتر گفته بود ۶ ماه باید زمان بدی تا باردار شی)
خلاصه که مامانم گفت فاطمه حامله ای گفتم نه بابا
گفت بخدا حامله ای بیا یه تست بزن
حقیقتش خودمم شک کردم عصر رفتم بیرون یه تست خریدم رفتم خونه مامانم
همونجا تست رو زدم دیدم منفی شد
اومدم بیرون به مامانم گفتم منفیه یه ربع بعد مامانم رفت دسشویی دیدم بی بی چک دوتا خطش روشن شده
بازهم اونجا اعتماد نکردم گفتم الکیه سریع رفتم ازمایش دادم و دیدم بله مثبته😍😍😍😍
اون روز اسمشو گذاشتیم نقطه الان نقطه چهار ماه داره و رو به روی من نشسته داره بهم لبخند میزنه😍💕
مامان (برسام) مامان (برسام) ۶ ماهگی
پارسال دقیقاً تو همچین روزی گفتم چرا پریود نشدم همسرم گفت شاید بارداری گفتم نه فکر نکنم خودش رفت تست گرفت برام منم امتحان کردم منفی شد دیگه بیخیال شدم چون فرداش آزمون آرایشگری داشتم رفتم سراغ کتابم فردا شد من بعد از آزمون به خودم گفتم برم آزمایش بدم که رفتم گفتن جوابش غروب آماده میشه منم دل تو دلم نبود ولی امیدی به مثبت بودنش بعد تست نداشتم رفتم جواب آزمایشو گرفتم از خانمه سوال کردم چیه گفت مبارکه مثبته چون تنها بودم اصلا باورم نمیشد اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم یهویی اشکم از سر شوق اومد برگه به دست رفتم پیش دکترم بهش گفتم این برگه میگه من باردارم گفت البته بخواب سونو کنم که بعد سونو گفت بله 6هفته بارداری ساک بارداری هم تشکیل شده منی که بعد از 15سال این حرفو شنیدم آنقدر خوشحال بودم که نگو تو آسمونا بودم خدا سهم منو از زندگی داد بهم فهموند که معجزه چیه من تو اوج ناباوری به این باور رسیدم که خدا بخواد همه چی ممکنه از اون روز من شدم یه آدم دیگه روحیاتم کلا عوض شد صبورتر شدم فهمیدم جواب اون حال بدیا وتغییر وجود تو دلمی
هزار بار به خاطر داشتنت شکر میکنم پسرم
تو قلب منی روح منی وجود منی مرسی که با اومدنت رنگ امید پاشیدی به زندگی مامان عشق دلم
مامان آراد مامان آراد ۱۱ ماهگی
۱/۲۴‌
من‌ پارسال‌ این تاریخ‌ فهمیدم‌ که‌ باردارم‌ وخدا توروداده‌ به‌ من



پارسال‌ این‌ روز به‌ خاطر سرما‌ خوردگیم‌ رفتم‌ دکتر گفتم‌ از موعدم‌ گذشته‌ برام‌ آزمایش نوشت‌ ومنم‌ از ترس رفتم‌ بیبی چک‌ گرفتم‌ ودقیقا اول‌ جفت‌ خطاش‌ پررنگ‌ شد‌ 😂
شاید الان‌ به‌ اون‌ لحظه‌ بخندم‌ ولی‌ واقعا روز بدی بود برام‌ وفکری بدی داشتم‌ خدا منو‌ ببخشه‌ چون‌ ناخواسته‌ باردارشده‌ بودم‌ وما‌ بچه‌ نمیخواستیم‌ ولی‌ الان‌ خداروشکر میکنم‌ که‌ دارمت‌
۲۷‌ رفتیم‌ آزمایش‌ ومثبت‌ شد بعد از ظهرش هم‌ رفتیم‌ سونو‌ دکتر گفت‌ ۴هفته‌ باردارم‌ وهنوز فقط ساک‌ حاملگی مشخص‌ بود حس‌ عجیبی داشتم‌ هم‌ خوش‌ حال بودم‌ هم‌ ناراحت‌ ولی‌ اون‌ روزاهم‌ گذشت‌ ومن‌ الان‌ واقعا خوشحالم‌ وخداوند شکر‌ میکنم‌ بابت‌ وجودتو
پسرم‌ توهدیه‌ خدایی ،هدیه‌ امام‌ رضایی ❤️‌ قلب‌ خونه‌ امروز تو۴ماهه‌ هستی وپارسال‌ ۴هفته‌ از زندگیت‌ تودلمن‌ می‌گذشت


ازخدا‌ میخوام‌ هرکس که‌ بچه‌ نداره‌ واقدامیه‌ خدا‌ بهش بده‌ جوری که‌ نفهمه‌ اصلا‌ چطوری شد‌ 🤲

زیبا‌ترین‌ حس حس‌ مادر شدنه‌
من‌ ۳۰ساعت‌ توبیمارستان‌ درد‌ میکشیدم‌ تا‌ پسرم‌ دنیا بیاد ولحظه‌ ای که‌ دیدمش‌ وبغلش کردم‌ همه‌ دردام‌ از یادم‌ رفت‌ 🥺😍❤️
مامان Lena مامان Lena ۸ ماهگی
پارسال ۶ تیر بود که در کمال ناباوری دیدم ،بیبی چکم مثبت شده،آخه ۵ سال منتظر بودم پنج سالی که ماه به ماهش برام اندازه سال میگذشت،پنج سالیکه کلی اتفاق تلخ و شیرین داشت،lulمنفی،حاملگی و رو ابرا بودن،خونریزی تو ۶ هفتگی،کورتاژ تو ۸ هفتگی بخاطر حاملگی پوچ،IVFمنفی .
سال ۹۲ عروسی کردم و اصلا دلم حالا حالا بچه نمیخواست ،وقتی ۵ سال از عروسیم گذشت تصمیم گرفتیم بچه دار شیم،کلی رفتم اطلاعات کسب کردم،رفتم انواع چکابها از دندون پزشکی بگیر تا مصرف اسیدفولیک،بعدش اقدام به بارداری،ماه اول فکر میکردم با یبار اقدام باردارم😅،یجوری به خودم تلقین میکردم که علائمش رو هم داشتم،غافل از اینکه سرنوشت چیز دیگه ای برام رقم زده،ماه اول منفی شد،ماه دوم منفی،ماه سوم منفی،بیبی چک‌های منفی پشت سر هم ،هر ماه تکرار میشد و من غمگینترین فرد عالم بودم،از سال دوم خودمو جمع و جور کردم در کنار درمان،کلی سفر میرفتم برای شاد کردن روحیه ام هر ماه حداقل دو سفر میرفتیم،که یادم بره غمم،تا پارسال که IVF رو انجام دادم،تصمیم گرفتیم اگه منفی شد کلا پرونده بچه دارشدن رو ببندیم و سبک زندگیمون رو عوض کنیم،و زد و منفی شد،اولش کلی گریه کردم و بعد اشکامو پاک کردم و گفتم لابد تو سرنوشت من نیست مادر شدن ،و شروع کردم لیست کردن آرزوهامون،دو ماه که از ivf گذشت در کمال ناباوری دیدم بیبی چکم مثبت شد،و نور قشنگی تو زندگیمون تابیده شد،و من بهت زده ترین بودم ،همش میترسیدم تجربه تلخ قبلی ،سراغم بیاد تا اینکه رفتم سونو nt،اونجا وقتی دیدم کامل شکل گرفته ،تازه باورم شد دارم مادر میشم،و خدا ی فرشته ناز بهم داده،همینجا برای همه ی چشم انتظارا دعا میکنم به مقصودشون برسن و ایشالا خدا همه بچه ها رو ،سلامت ،به پدرمادراشون ببخشه