خانوما چی بعد زایمان اذیتتون کرد 🥲
خودم از حرف های بیجای مهمونا و اطرافیان
بنظرم یسری آدما با داشتن سن و تجربه هنوز هم ب اون درجه از رشد مغزی نرسیدن ک وقتی میان عیادت کسی ک تازه زایمان کرده و طعم مادر شدنو داره میچشه و اون مرحله سخت بارداری و گذرونده و الان تمام وجودش ذره ذره از سلولهای بدنش تحریک شدن و روحیش کلا صفر بفهمن ک چی بگن
واقعا درک نمیکنم
من دخترم بدنیا ک اومد وزنش ۳۲۰۰ بوده
وقتی اطرافیان شوهرم میومدن عیادت میگفتن عه چقد ریزه چند کیلو بود چرا اینقد قرمزه صورتش کف پاش چقد درازه ( اخه آدم نادون وقتی بچه بدنیا میاد تا پاهاش پر شه جون بگیره کف پاهاش دراز دیده میشه ) یکبار ن و چندین بار منم کلا روحیم بعد زایمان بهم ریخته بود با کوچکترین حرف گریم میگرفت
دیگ نتونسم جلوی خودمو بگیرم زدم زیر گریه با گریه های منم مامانم همرام گریه میکرد اونجا بود مامانم گف نمیبخشم هرکی ک با این حرفا دلتو شکوند
خودمم هیچوقت این ادما رو نمیبخشم ک بهترین روزای زندگیم و باعث شدن اینقد اشک بریزم
اینقد ذهن فقیر و مریضی دارن اینجور ادما ک با نادانیشون باعث اشک دیگران میشن
ببخشید طولانی شد این و گفتم برای اوناییک تازه زایمان کردن و رومی‌شون خیلی ضعیف ب حرف هیچکی توجه نکنین و فقط ب فکر سرپا شدن خودتون باشین چون کلی راه مونده ک با کوچولوتون باید برین و براتون خاطره های خوب بشه
ب حرف آدم‌های سمی زندگیتون هم فک نکنین اونا اگ خودشون و زندگیشون خوب بوده باشه هیچوقت اینقد ذهن فقیری نداشتن ☺️☺️🌸
اینم نی نی کوچولوی من ک شیش هفت روزه بود

تصویر
۱۵ پاسخ

من زیاد برام مهم نیست واقعا
بیشتر از همه مامانم رو‌مخم میره😅😅
هی میگه شیر خودتو به بچه بده
اما واقعا درکت میکنم به منم میگن اما هیچ توجهی نشون نمیدم
من بچم ۳۵۰۰بود میگفتن ریزه😁😁
حتی الانم زشدش خوبه باز میگن ریزه

ای جانم عزیزم کجا این بچه قرمزه بعد هم بچها همه اول که به دنیا میان قرمزن توجه نکن

عزیزم نی نی به این خوشگلیییی اخه😍ماشالله هزار ماشالله
عزیزم بدل نگیر همه همینطوریم حرف زیاد میشنویم اگه قراره به همش اهمیت بدیم ک دیگه هیچی ازمون نمیمونه .. سعی کن هرکی درمورد نی نی نظر مضخرف داد تو روش بگی خوشت نمیاد تا اینکه بعدا غصشو بخوری

من انقد هنگ‌کرده بودم از کارش😐گفتم ن تبریکی ن چیزی این چ حرفی بود زد
کاش میگفتم چ رنگی دوستداری؟😂

گودی گودی😍😍
من زایمان کردم تو اتاق خواب بودم رو تخت جاریم اومد برا اولین بار پیشم..اومد اتاق خواب بدون سلام علیکو تبریک اومد بالاسر بجه گفت قرمزه ک😐بعد رفت بیرون از اتاق خاب

حالا تو باز خوبی فامیلا میگن شوهر کم عقل من همش سر دعوا داره سپردمش بخدا
بزار برن گم شن

گور بابای خودشوهر و فامیلاش

اره قبول دارم منم کلا ادم با جنبه ایم و هرکی هرچیزی میکفت به کتفمم نبود.ولی بعد زایمان وای سر کوچیکترین حرفی میرنجیدم.دختر منم ۳۳۰۰ بود مادرشوهرم امد گفت نگا چه ریزه تخت بغلی چه بچه درشتی دنیا اورده
بااینکه وزنش طبیعی بود

منم دقیقا چقدر اذیت شدم از حرفاشون،من ویار داشتم و همش بالامیوردم،فقط وقتی به میخوردم خوب بودم،الان دخترم خیلی سبزه اس،بهم میگفتن انقدر به میخوردی فکر میکردیم الان بلور میشه بچت!کلا یسری معیار زیبایی گذاشتن برای همه انگار(باید سفید و بور و چشم رنگی باشن حتما )
الانم مامانم چون همسایه مادر همسرمه حتی خونه مامانم نمیرم که نخام ببینمشون،واقعا حرف هاشون داغونم کرد،دقیقا بهترین روزهایی که تکرار نمیشن تلخ گذشت

خونواده همسرم ازونایی هستن که به شدت به زایمان طبیعی میگن خوب به سزارین میگن بد، من با انتخاب خودم رفتم بیمارستان خصوصی سزارین کردم چون واقعا از طبیعی بدم میومد بعد مادر همسرم سه روز بود زایمان کرده بودم میومد میگف تو خوب نمیشی، روز به روز داری بدتر میشی خداروشکر من بعد ده روز سرپا شدم ، دخترش یک ماه بعد من طبیعی زایمان کرد تا ۴۰ روز نمیتونست بشینه آنقدر بد جر خورده بود، خونریزیش شدید بود رفت سونو گفتن بقایای جفت مونده باید کورتاژ شه،خدا جای حق نشسته آنقدر با حرفاشون دل منو شکوندن خدا گذاشت کف دستشون

برات مهم نباشه اطرافیان من بجمو ک میبینن ایندشو پیش بینی میکنن میگن چی بشه این دست همه رو از پشت میبنده اخه بچه ۳ ماهه چی حالیشه از الان از این خرفا میزنن

ماشالله چه چشمای درشتو خشگلی داره

ای خدااا نازی.بچع ای ک قرمزه اتفاقا خیلی خوبه چون بعدش سفید میشه.بچع ای ک سفیدع بعدش سبزه میشه نگران نباش.منم هنو زایمان نکردم ولی مطمنم این حرفارو میزنن منم اشکم دم مشکم خدا بخیر کنه🤣

من پسرم الان دوماهشه اونموقع که بدنیا اومد همه میگفتن وای چقدر چاق موندی انگار یه بچه دیگه تو شکمته هنوز این خیلی اعصابمو خورد میکرد البته بعد چهل روز قشنگ رسیدم به وزن قبل بارداری الان 62کیلو شدم ولی این حرف اونموقع حالمو بدتر میکرد

خیلی وقته حرف دیگران برام مهم نیست

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان
پارت هشتم
ولی مگه به حرف من گوش میدادن یه خانومه بود اینقد قشنگ حرف میزد اینقد ناز میکشید اینقد درک میکرد من گریه میکردم اون قربونت صدقه می‌رفت دردا تند تند نیومد سراغم فقط گریه میکردم و جیغ میزدم چرا منو نمی برین سزارین اونا میگفتن دکتر هنوز تو راهه نرسیده وای ک چه بد بود نمیدونم چقد گذشت یه رب نیم ساعت یه خانومه اومد معاینم کنه من فک کردم دکتره گفتم وایسا دردم آرومشه بعد وایساده تموم ک شد گفتم تا دردم نیومده معاینه کنید وقتی منو معاینه کرد یادمه به خانومه کناریش یه چیزی گفتو رفت بعد رفتن اون گفتن الان میان سوند بزنن بری سزارین اورژانسی وای اینقد خوشحال شدم یکی اومد سوند وصل کنه بازم گفتم وایسا دردم تمومشه بعد تمام مدتم ک اونجا بودم فقط با صدای بلند گریه میکردما پرستارا میومدن میگفتن گریه نکن اکسیژن بچت کم میشه ولی مگه میشد آروم باشم آخه خیلیاشون با مهربونی حرف میزدن اون وسط یکی با دعوا می‌گفت گریه نکن بسه نمیدونم چرا گریه می‌کنی و....
خلاصه منو آماده کردن ببرن اتاق عمل😍فقط منتظر بودم برسم اونجا و بیحسی رو بزنن راحتشم از اون درد لعنتی نشستم رو ویلچر و خانومه منو برد سمت اتاق عمل دمه در زایشگاه همسرم و مادر شوهرم وایساده بودن مامانم ک شرایطش از من بدتر بود پایین مونده بود همسرم پرسید خوبی حالا من دارم از درد پاره میشما گفتم آره خوبم😐دیگه دستمو گرفت ک بعد به مامانم اینا گفته بود زهرا دستاش یخ بود طفلکی اونم خیلی ترسیده بود دیگه ما رسیدیم آسانسور منو بردن سمت اتاق عمل وارد اتاق عمل ک شدیم اینقد از درد به خودم پیچیدم ک اون آقایی ک مسئول بیهوشی بود گف اینو بیحس کنم تا دکترش بیاد گناه داره آخه هنوز دکتر تو راه بود😐
مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت #آخر

من بعد زایمان فشارم رفت بالا رو ۱۷ اینا و بدنم ب شدت میلرزید و یخ و داغ میشد اما وقتی ب پسرم ک اونور داشت گریه میکرد نگا میکردم واقعا اصن دیگ هیچی مهم نبود 🥹اون لحظه رو واسه همه مامانای باردار و کسایی ک چشم انتظار نی نی هستن آرزو میکنم😍💕باید بگم اون موقع ک سر بچه در اومد دکترم وارد اتاق زایمان شد🤣😍همون لحظه گف دیدی گفتم پر موعه😁 و سریع رفت ب مامانم زنگ زد و خبرشو داد بهشون اوناهم ک کلا بی خبر بودن و متعجب و من همش خدارو شکر میکردم ک کسی خبر نداشت من دارم درد میکشم😁چون آدمیم ک واقعا ب فکر دیگرانم و دوست نداشتم استرس بگیرن بعد زایمان با گوشی مامام زنگ زدم ب شوهرم و گفتم پسرمون اومد ساکشو زود بیار🥹اون بنده خدام تا ساعت ۶ بیمارستان بود بعد داشت برمیگشت ک بره دنبال مامانم و مامانش که بیان مثلا تا قبل اومدن دکتر🤣بیخبر از هر جا ک من زاییدم تموم شد😁
باید بگم با تجربه ای ک کسب کردم حتما برای زایمان طبیعی باید ماما گرف اینکه بدونی اونجا تنها نیستی واقعا روحیتو بالا میبره من مامام حتی آب و آبمیوه هم دهنم میذاشت و واقعا ارزششو داره هر چقد هزینه کردن برای ماما همراه👌
اینم از تجربه زایمان من خوشحال میشم سوالی داشتین اگه کمکی ازم بر میاد جواب بدم❤️❤️
راستی با اینکه بعد ۲۵ روز هنوز بخیه هام خوب نشدن اما از زایمانم راضیم و اگه برگردم عقب بازم انتخابم طبیعیه و برای بچه های بعدم اگ بچه بخوام البته بازم طبیعی و انتخاب میکنم🫂🫶
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۸ ماهگی
دیگه رد دادم. تموم شدم اینقد یاسینو دوستدارم ک برا اولین بار حس میکنم داره تو دلم ب اندازه همسرم کم کم عزیز میشه. اما اینقد اذیتم میکنه اینقد گریه میکنه ک امشب نشستم یه ساعت از ته دل زار زدم ب شوهرم گفتم بزارش دم در نمیخوامش بخاطرش ن جایی میرم ن بازار ن مهمونی ن پیش دوستام ن سرکار ک ارامشش بهم نخوره بس ک بدقلقه بس ک هیچ جا نمیمونه بس ک وقتی خوابش بگیره گه اخلاقو سگ میشه . حالا با این اخلاق فکر کن ختنه هم کرده ۳روزه جونم دراومده با نازشو کشیدن امروز خیلی بهتر بود ک بردش شوهرمو مامانم پیش دکتر پانسمانو عوض کنه اون کصافته بی همه چیزم خشک خشک پانسمانو کنده یه جدیده گذاشته یاسینم خون گریه کرده . اومد خونه دیدم خیس عرقه و چشا قرمز مامانم گفت اینطور شده پوشکشو باز کردم دیدم پاسمان جدیده هم خونیه . ببینید ب حدی با شوهرم دعوا کردم ب حدی ب مامانم پریدم ک چرا چیزی ب دکتر نگفتین . امشبم مثل روز اول یاسین بیقراره انگار تازه ختنش کردیم. من دارم تموم میشم . هر روز ب یه علت دهن این بچه تا بوق سگ بازه. مامانم گفته بیا بریم شهرستان یه هفته پیش مامان جونم گفتم قبرستونم من با یاسین نمیام 😭😭😭😭😭😭عکس مال الان نیس. شازده الان بیداره 😡
مامان كمال مامان كمال ۶ ماهگی
گفتم بستريم كن ك اصلا ديگه نميتونم تحمل كنم اونم با گريه ..گف اوك عزيزم لباس بم داد عوض كردم رفتم تو بخش زايشگاه اينقد زنا داد ميزدن با اينكه بچه سوومه ولي واقعا ترس وجودمو گرف ..تا ساعت ٤برام پرونده و اينا درست كردن ..ساعت ٦ همينجور من دردام فاصلش كمتر ميشد ك شيفت عوض شدو شيفت جديدي شروع شد ..ماما بشون گف براش سرم بزارين ك سرم فشار بود اونو ك برام گزاشتن بعد ي ده ديقه ي درد شديدي اومد و نرف من ك حرف نميزدم يا جيغ نميزدم فقد گريه ميكردم و سرمو ميزدم ب ميله هاي تخت بعد گف درد داري گفتم اره زياد ..اومد معاينم كرد بشون گف فول شده ببرينش رو تخت زايمان ..رفتم اونجا ميگف فشار بده واااي چ لحظه هاي بدي بود اينقد ك فشار ميدادم ميگف تو فشار نميدي ولي من از جون و دل فشار ميدادم ساعت ٨شد و بازم ميگف تو درست فشار نميدي ..بچه داره خفه ميشه يهو با تمام دردها و عذابي ك كشيدم شروع كردم فشار دادن با زور ك بچه اومد بيرون سرش ك اومد بيرون ي حالت سوزشي بود اما پاهاشو حس كردم چجور ليز خورد وقتي گزاشتش رو شكمم تمام دردهام رف خصوصا وقتي صداي گريه هاشو شنيدم ....
مامان رستا مامان رستا ۳ ماهگی
مامانایی ک زایمان کردید، شما بعد زایمان لباسای گرم پوشیدید؟ مخصوصا جوراب؟ من چون تابستون زایمان کردم کلا شلوار اینا نپوشیدم، ساحلی تنم بود مامانمینا هی میگفتن پادرد کمردرد میگیری گوش نکردم گفتم همش چرت پرت، ولی الان ک نزدیک ۵۰ روز زایمان کردم، زانوهام خیلی درد میکنن زنگ زدم ب دکترم گفتم گفت باید ب حرف مادرت گوش میکردی زنی ک زایمان میکنه کمر ب پایینشو باید توی گرما نگه داره حداقل ۲۰ روز....
هرچقدر پامو مالش میدم قرص میخورم خوب نمیشه. ب مامانمم گفتم گفت حقته😐 گفت چقدر گفتم شلوار بپوش جوراب بپوش گوش نکردی الان هم بِکش ک حقته☹️ ازاین بدترم میشی دراینده.
الان سوالم اینه، ممکنه زانو دردم بخاطر لباس نپوشیدنم بعد زایمان باشه؟
یه دوستمم امریکاست تازه زایمان کرده اونم گفت خود بیمارستان امریکا بعد زایمان بهش جوراب مخملی داده تا زانو بوده گفتن تا ۱۰ روز بپوش الان اگر درد زانوهام بخاطر این موضوع باشه من خیلی پشیمونم ک گوش نکردم ب حرف مادرم. ۲۲ سالمه تازه میترسم بدتر بشه
مامان نورا مامان نورا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲

فردای اون روز بنی تاریخ ۷شهریور ساعت ۴صبح بهم گاز بی دردی دادن و من تونستم یکم بخوابم ک یهو ساعت ۸:۳۰ یکی صدام زد ک سحر پاشو وقتی چشمم رو باز کردم ماما همراهم بود ک اومده بود پیشم ازش پرسیدم شما اینجا چیکار میکنید گف دهانه رحمت شده ۳سانت زنگ زدن من اومدم اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن بیدار شدم احساس مدفوع داشتم ک ب ماما گفتم گف سر بچه خیلی اومده پایین و دلیلش هم ورزش های زیادی بود ک کرده بودم برا اونه و ب اسرار ماما همراهم رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم ک دوباره نوار قلب بگیرن و دکتر اومد بهم گف اگه میخای آمپول اسپاینال بزنیم بهت بعد با مشورت ماما قبول کردم

بعد گذشت یکساعت از زدن امپول چون از کمر ب پایین بی حس بودم آنچنان دردی متوجه نبودم اما احساس زور خیلی زیادی داشتم ک وقتی ب ماما گفتم وقتی نگاه کرد گف موهای بچه دیده میشه و ۱۰ سانت شدی و شروع کردم هماهنگ با حرف های ماما زور زدن تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه برندم اتاق زایمان بنی ساعت ۱۰:۳۰ و ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه نورا قشنگمو بغل کردم و لحظه ای ک دنیا اومد تمام دردایی ک کشیده بودم و فراموش کردم
الان هم هروقت میخام مرور کنم فقط لحظه ای ک گذاشتنش بغلم یادم میاد
خدایا شکرت❤️
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان
پارت هفتم
همسرم گفت بشینین وقت نداریم ک بریم دیگه مامانا هم چیزی نگفتن و نشستن تو راه خیلی درد داشتم ولی حرفی نمی‌زدم ک نگرانم نشن راه سه ساعتها رو همسرم دوساعته ونیم رف تو راه هر وقت میدید درد دارم سرعتش می‌رفت رو ۱۵۰خدا نگذره از اونایی ک باعث میشن آدم برا یه زایمان اینقد استرس بکشه حتی وقتی شرایط سزارین رو داری قبول نکنن ک سزارین بشی تا وقتی جونت درخطرباشه😢
خلاصه ما رسیدیم بیمارستان....
رفتم زایشگاه برای معاینه وقتی معاینه کرد چهارسانت شده بودم شرایطمو براش توضیح دادم گف باید بری اینجا سنو بدی دردای منم اینقد زیاد شده بود مگه می‌تونستم سرپا بمونم همسرم ویلچر گرفت نشستم و بدو بدو منو برد سنو گرافی اینقد با سرعت میبرد منو حس میکرد الانه که منو ببره تو دیوار😂 الان میخندما اون موقع داشتم از درد میمردم خلاصه سنو رو انجام داد وزنش زد چهارو دویست اینا و دو دور بند ناف دور گردن🥺،برگشتم زایشگاه بهش نشون دادم سنورو فقط میگفتم منو سزارین کنین بچم وزنش بالاس اونا هم معاینه میکرد دست به شکمم زد گف نه اصلا نمیخوره ک اینقد باشه کمتره جدا از این گف بیمارستان ۴به بالا اجازه سز میده به شرطی ک دکترت بگه منم ک اصلا وقت نشد برم دکتر گف خانوم انصاری امروز هستن و ایشونم کسی نیس ک به راحتی دستور سزارین بده ینی اونجا برگام ریخت گفتم من این همه راه اومدم سزارین بشم اگه قرار بود طبیعی زایمان کنم ک نمیومدم خلاصه بنده رو بستری کردن برا زایمان طبیعی😢 وای خدا اون چه دردی بود دیگه داشتم میمردم از درد حالا قسمتی ک واسه زایمان طبیعی بود جا نداشتن منو برد پیش خانومایی ک بستری بودن سزارین بشن اونا بدون هیچ دردی منتظر بودن برن اتاق عمل من زجه میزدم من نمیخوام طبیعی زایمان کنم😭
مامان سبحان🩵💫 مامان سبحان🩵💫 ۳ ماهگی
اینجا تنها جایی ک آدم دردل میکنه و آروم میشه چون همه بچه کوچیک دارن و درک میکنن امروز تو جشن پسرمو همش خودم نگه داشته بودم خیلی هم خوب بود مامانم اونور بود بعد آخرش مامانم گفت پاشو پاشو یکی گفت تو بچه رو نگه دار این آماده بشه مامانم بچه رو گرفت پتوش هم دادم منم لباس پوشیدم ساک هارو برداشتم باهمه دست بدم برم نگو مامانم بچه رو گذاشته لای پتو گذاشته وسط زمین درست وسطش. منم اصلا ندیدم و متوجه نشدم فک کردم بچه رو برداشته رفته حیاط بعد باهمه دشت دادم از کنار بچه رد شدن رفتم کم مونده بود لگدش کنم😭😭😭 یعنی اصلا ندیدم از طرفی هم سرماخوردم گیج شدم بعد اونجا همه گفتن عه عه بچه بعد متوجه شدم برداشتم از زمین 😔😔 اونجا هم چند نفر دشمنم نشسته بودن ک ب خون منو پسرم تشنن یبار تبریک نگفتن تولد پسرمو ازجمله خاله دختر خاله جاری و .... ب مامانم میگم اصلا من ن شاید بچه یکی می افتاد روش شاید یکی از اون دشمنام از قصد یکاری میکرد اونوقت چی میشد 😔خیلی ناراحتم خیلی کلی هم سر مامانم غر زدم😫 از طرفی هم چون پیش اون آدما ک چشم دیدن مارو ندارن این اتفاق افتاد ناراحت شدم نمیدونم شاید هم چشم خورده بود بچم ولی خیلی ناراحتم😭😭😭