۱۱ پاسخ

حالا خواهرش هیچی
ولی بنظرم هیچوقت تنهاشون نزار
خیلی از دخترت بزرگ تر

من اگ باشم ب هیچ عنوان نمیزارم باهم حرف بزنن حتی پارکینگی که دید داره واسه شما ❌
تجربه بهم یاد داده از آدمای سربه زیر و آروم بترسم ✅

یاد پسرایی افتادم که میخوان دخترا رو گول بزنن به یه بهونه ای بکشن خونشون😅

والا از ادمای سربزیر بیشتر بترس.دوما بهیچ عنوان اجازه نده با دخترت بازی کنه حتی اگه جلو دیدت باشه.
دورو زمونه ی بدیه حتی روانشناسا میگن نباید بچه رو با عمو و دایی تنها گذاشت.

احتمالا یا بیماره یا ناتنیه جای دیگه زندگی میکنه

احتمالا تخیلش باشه وگرنه حتما شما میدیدی

تخیلشه دخترم منم به همه میگه من یه خواهر دارم میمونه خونه همیشه

خب شاید دختر نوجوان داره که باهاشون جایی نمیره یا وقتایی شما نیستی میره بیرون میره

بنظرم اصلا نزار باهم برن بازی حتی اگع جلو دیدت باشع

باخانوادش ارتباط نداری از مامانش بپرسی؟

سلام عزیزم شاید واقعا خواهر داره یا مشکل جسمی داره نمیتونه بیاد بیرون

سوال های مرتبط

مامان ❤جوجه کوچولو❤ مامان ❤جوجه کوچولو❤ ۴ سالگی
امروز هفتم اون آقایی بود که گفتم جوون فوت شد و دو تا پسر کوچیک و ی دختر تو راهی داره . پسر هفت سالش به قدری بی تابه پدرشه که آدمو داغون می‌کنه 😭 آنقدر گریه می‌کنه برادر کوچیکه گفته اگر تو آنقدر گریه می‌کنی که مامانم اذیت میشه و آروم نمیشه بهتر توام بمیری و بری پیش بابا 😭 مادرش میگه شبا رو تختم می خوابم بهش میگم بیا پیشم بخواب میگه نه من جای بابام نمی خوایم ،دلم فقط می خواد بیام بابامو مثل هر شب بوس کنم و شب بخیر بگم برم سر جام 😭😭 والای خدا دلم خیلی می سوزه به حال این بچه 😭 حتی روز اول گفته بوده از همسایه خونه بابام بپرسید اگر می فروشه خونه بغلیش رو برای ما بخرید ،بابام چرا تنها رفته خونه خریده😭 مادر بدبخت بخاطر بچه هایش گریه نمیکنه یا یواشکی گریه می‌کنه دکتر بچه رو با آمپول و دارو نگه داشته که سر ۹ ماه دنیا بیاد اما گفته بذارید مادر گریه کنه جیغ بزنه که تخلیه بشه 😭 بچه کوچیکه گفته بیچاره ابجیم که بابا رو هیچ وقت ندیده 😭 خدایا چقدر سخته ، خدایا هیچ بچه ای رو بی پدر و مادر نکن خیلی گناه دارن ،بچه ها طاقت ندارن😭😭😭 لطفاً برای آرامش دل این بچه ها و مادرشون و آمرزش پدرشون صلوات بفرستید 🙏😭
مامان نرگس مامان نرگس ۴ سالگی
مامان ارمیا مامان ارمیا ۵ سالگی
خانما یه حسی دارم نمیدونم چطوری وصفش کنم.
دوستانی که در جریان مسله ی خواهرم هستن(توتایپیکهای قبلی هست)
هفته ی پیش تو تالار جشن ازدواج گرفتن که ماروهم دعوت گردن
من ودخترم وخواهرم وخالم ودخترش ودوتاعروس اون یکی خالم رفتیم.
چندروزی هم بود که خواهرم بهم زنگ میزد قراره بعد محرم وصفر عروسی بگیرن برن خونه بگیرن برن خونه ی خودشون.الان خونه ی مادر شوهرشون هستن.
مامانم دیروز گفت اگه اونجا اذیت میشه بیاداین دوسه ماه وخونه ی خودمون نمیدونم خداچطوری به دلش رحم انداخته.منم به خواهرم گفتم اونم باورنمیکرد خلاصه امروز مامانم اینا خونه ی مابودن که فامیل پسره زنگ زد بابام که بیان خونشون اونم بابام گفت مهمون هستیم ودرضمن فعلا پسره نیاد دخترمون بیاد اونم خواهرش میاد دنبالش.اوناهم قبول کردن با همسرم رفتیم دنبالش وآوردیم
وای جاتون خالی یه فیلم هندی شد که بیاوببین.منم داشتم باگریه فیلم میگرفتم اومدبابام وبغل کرد وگریه کردن بعد مامانم وبغل کردن گریه کردن بعد شام وشیرینی ومیوه و....وتمام فکرکنم الان بعد یه ماه حالم برگشته اولش.خیلی خوبه