پارت ۲
خلاصه هر چ میگفتن ولی همش به فکر بچم بودم خالم من و تند تند حموم زد و غذا نخورده زنگ زد شوهرم رفته بود جایی کار داشت منم همچنان گریه شوهرم هول کرد فقط گاز داد تا اینجا من و ورداشتن رفتیم بیمارستان تازه اینجا عذاب هام و خوشیام شروع شد که رفتم زایشگاه ساعتی تعویض شیفت بود یعنی یه ده دقه مونده بود به تعویض شانس من ماما مهربونه بود و شانس بد من داشت میرفت گفت عزیزم شما سزارین هستین گفتین من وسایل اماده میکنم تا ماما بعدی بیاد سوند و نوار قلب و اینا چک کنه گفتم باش آقا اینا رفتن یه جلاد اومد بالا سر من می‌گفت بچت بریم گفتم نه گفت قند و فشار شدید گفتم ن گفت و چرا سزارین گفتم لگن تنگه بر گشت گفت چ ربطی داره مت سوند نمیزنم باید طبیعی بیاری گفتم بابا دستور پزشکم کیسه آبم پاره شده الان یکساعت گفت خوب ب من چ یه آمپول فشار می‌زنم زور میزنی لگنت باز میشه هر چ من میگفتم اینا یه چ میگفت دیگه بچم حس نمیکردم درد نداشتم انگار حامله نیستم ترسیده بودم بچم مشکل پیش بیاد گفتم توروخدا زنگ بزن دکترم الان یکساعت داری با من بحث میکنی بچم تکون نمیخوره
یه ماما اومد گفت چیشده عزیزم می‌ترسی توضیح دادم که من اینجوری ام ولی این اینجوری میکنه گفت گریه نکن فشارت زیر و بالا میشه من خودم زنگ میزنم دکترت زنگ زد دکترم یه مورد خیلی خیلی اورژانسی یکساعت و۱۶ دقه کیسه آب پاره شده دکترم انگار گفته بود سری کاراش انجام بدین من الان خودم میرسونم اتاق عملم اماده کنید

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط