تجربه سزارین ۳
رفتم اتاق عمل درحدی ریلکس بودم همه میگفتن چه مامان خندونی این وقت شب
ساعت یه ربع به ۱۱اینابود بردنم اتاق عمل
خلاصه رفتیم اتاق عمل منوروتخت نشوندن تادکتر آمپول بی حسی تزریق کنه این مرحلم بدون درد نبود امادرحد ثانیه بود دردش بازم اصلااااااا اون چیزی که بقیه منوترسوندن نبود خیلی خیلی راحت تر از حرفای بقیه بود توهمون ثانیه اول پاهام داغ وبی حس شد دکتر اومد بالاسرم عمل شروع کرد بعدچنددقیقه صدای گریه پسرمو شنیدم🥺خیلی لحظه شیرینی بود انشالله قسمت همه چشم انتظاراعمل که تموم شد بردنم ریکاوری داخل اتاق عمل شکممو فشاردادن دیگه گفتن توبخش فشار نمیدن
فقط یچیزی که اذیتم‌کرد
کمکی هاخانوم بودن قدرت کافی برای جابجایی مریضونداشتن موقع جابجایی بدنم ازهم کش اومد اذیت شدم پاهامم که بی حس بود نمیتونستم خودمو جمع وجورکنم رفتم بخش وبلافاصله پسرمو آوردن برای دردامم هر۴ساعت شیاف میزاشتن روز بعدشم اومدن سون کشیدن وباید راه میرفتم خیلی ترس داشتم باچیزایی که شنیده بودم ولی خودشون اومدن کمکم کردن سخت بود ولی قابل تحمل فقط بهتون بگم اصلااااااا به شنیده هااعتمادنکنین اینکه خودتون تجربه کنید خیلی فرق داره راه رفتم وبهم قرص دایمیکتون دادن بعدم شیاف وشربت برای کارکردن شکم این مرحلم گذشت برگه ترخیص بالاخره صادر شد

۶ پاسخ

سزارین عالیههه
من انقد از حرفای بقیه ترسیده بودم ولی اصلا اونطوری نبود خیلی خوب بود

مبارکت باشه عزیزم❤️
واقعنم خیلی راحت تر از چیزی بود ک همش برامون میگفتن من تو عمرم اتاق عمل ندیدع بودم انقد میترسیدم از گفته های بقیه ولی وقتی مرحله ب مرحلشو تجربه میکردم میگفتم چرا اینهمه بزرگش کردن؟

عزیزم وزن نی نی چند بود؟

سلام عزیزم ممنون ک تجربیات تو گفتی منم دکترم خانم شیبانی بود اما مریض شدن و مجبور شدم دکترم عوض کنم رفتم پیش خانم دکتر حقی نامه سزارین اختیاری گرفتم ازشون برا ۱۸ شهریور تاریخ زده با این تجربیات شما ک خوندم خیالم راحت شد

عزیزم شما دقیق چند هفته بودی که سز شدی

ممنونم گلم❤️
دقیقا همینطوره واسه منم یه غول ساخته بودن از سزارین ولی اصلاااااا اینطور نبود

سوال های مرتبط

مامان بارانا مامان بارانا ۳ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان نیکان.

۵ روز پیش ۳۸ هفته سزارین شدم و صبح رفتم بیمارستان کارای بستری رو انجام دادیم و بعدش از همسرم جدا شدم رفتم لباس پوشیدم و یه تست ان اس تی ازم گرفتن و بعد انژوکت و سرم رو وصل کردن و بردنم اتاق عمل.
اتاق عمل بی حسم کردن ولی چون خیلی استرس و ترس داشتم بیهوشم کردن و بچمو تو اتاق عمل ندیدم . وقتی بیدار شدم ریکاوری بودم که ماما اومد بالا سرم و پسرم رو گذاشت تماس پوستی برقرار کردیم
و بعدش پسرمو بردن چکاب کنن و اومدن واسه فشار رحم
از این قسمت فشار رحم خیلی میترسیدم که تو ریکاوری ۳ بار فشارم دادن درد خیلی بدی داشت. ولی تحمل کردم. ماما گفت بخاطر خودت باید انجام بدیم. دکترمم تو اتاق عمل فشار داد ولی بازم ریکاوری تکرار کردن.
تقریبا ۲ ساعت ریکاوری بودم بعد بردنم بخش.
حالم خوب بود و درد با شیاف قابل کنترل بود کاملا‌
برای من اولین راه رفتن اونقدری سخت نبود و در کل زیاد راه رفتم چون میگن بهتر میشی هرجی بیشتر راه بری.
و در کل همه دردا قابل کنترل بود با دیدن نی نی همه چی یادم رفت
مامان سدنا مامان سدنا ۲ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان
برسه اتاق عمل لرز وحشتناکی گرفتم از ترس تو راهرو که داشتن میبردنم بشون میگفتم پشیمون شدم برمگردونین بعد گفتن میری طبیعی گفتم نه تخم میزام😂🤣دیگه کلا هذیون گفتنم شروع شد رسیدم اتاق عمل خیلی سرد بود منم لرز وحشتناک که داشتم از ترس اونجا اومدن سوند بزنن میگفتم میشه نزنین🥲😂اومدن بی حسی میگفتم میشه بیهوش کنین🥲😅کلا همش ساز خودمو میزدم ولی خدایی نه سوند درد داشت نه امپول بی حسی دیگه دکترمم اومد دید لرز دارم گفت کولرو خاموش کنین عمل شد حالا این وسط من هی میگفتن دستام تروخدا ببندین و هی هذیون میگفتم کمک بیهوشی بالاسرم بود باهام حرف میزد استرسم و کم میکرد قبل عمل بهم گفت بچه میخای باز میگفتم دیگه نه وقتی بچم بدنیا اومد میگفتن بازم میخام🤣🤣اصلا هیچی هیچی حس نکردم از عمل واقعا واقعا واقعا راحت و خوب بود همش میگم خیلی خوب بود کادر اتاق عمل استرسی که شدم همشون به روش خودشون کمکم کردن من واقعا راضی بودم از عملم و پرسنل بیمارستان همه چی
بعد دیگه بردنم ریکاوری دوساعت اونجا بودم خودم
مامان امیر مهدی مامان امیر مهدی ۲ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان سزارین
سریع گفتن به پشت بخواب و خوابیدم و پاهام که کامل بی حس شده بود شروع کردن


جو اتاق عمل برای من که دوبار رفته بود اتاق عمل خیلی خاص نبود

فقط بعد بی حسی حس خفه شدن داشتم
قفسه سینم انگار چیزی داشت فشارش میداد حس تهوع داشتم که برام امپول تهوع زدن و چون تا روز آخر بارداری حالت تهوع داشتم شب قبلش دمیترون خورده بودم

۱۰و۴۰ آمپول بی حسی زدن تا ۱۰و ۵۵ گل پسرم به دنیا اومد
صداش که اومد خیلی خیلی خوب بود
نشونم دادنش و بردنش
بعدش تا ۱۱و ۴۰بخیه زدن و برام سریع دوتا شیاف گذاشتن و رفتم ریکاروری
اونجا کم کم ی حسی مثل درد پریودی کم داشتم که بخاطر نبود بچه بود و این درد برای زایمان طبیعی هم هست
واقعا هم درد خاصی نبود قابل تحمل بود
بچم آوردن بهش شیر دادم
حدود ۱۲و نیم بود رفتم بخش که هنوز یکم سر بودم موقع جا به جایی از این تخت به اون تخت یکم اذیت شدم
داخل بخش ی پرستار اومد تا ماساژ بده که گفتم نکنه ی ذره فشار داد و رفت
من خیلی حرف زدم تو بخش ولی اصلا سرم تکون ندادم که گردن درد و سردرد نگیرم

واقعا خدمه توحید ی خانم جوون بود عالی بود خودش تمیز میکرد و شیاف میزاشت

درد هاش تقریبا مثل درد پریودی بود خب بستگی به آستانه درد هرکسی داره من تا میخاست شروع بشه دوتا شیاف میزاشتم و یک بار تو اتاق عمل یک بار تو بخش دوتا گذاشتم بقیش یکی یکی بود
مامان فنقل (Nila) مامان فنقل (Nila) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین:
یکشنبه ششم آبان صبح زود ساعت شش بنا به گفته بیمارستان رفتم بیمارستان بردنم اتاق آمادگی قبل از عمل همون سوالای همیشگی رو پرسیدن چند هفته ایی ،تاریخ آخرین پریودی و... بعد صدای قلب جنین رو گوش دادن فشارمو گرفتن و بهم لباس اتاق عمل دادن و با ویلچر یدونه پوشک روی ویلچر منو فرستادن اتاق عمل دوباره پروسه فشار و قلب جنین هم تکرار شد و منو بردن اتاق عمل
اینجا اینو بگم ذهنتون رو به همه چیز مثبت بگیرید اصلا تو ذهنتون بزرگ نکنید اتاق عمل رو خیلی جای معمولی بود من رفتم روی تخت و دکتر بی حسی اومد و بگم باز بی حسی اون غولی که میگن نیست تا این حد بهتون بگم که دردش از آمپولای معمولی خیلی کمتره آمپول تزریق شد و یه حس گرمی اومد تو پاهام و عمل شروع شد اول سوند رو وصل کردن که چون بی حسی داری هیچ دردی نداره شروع کردن به عمل و توی مدت خیلی کم صدای گریه یه دختر کوچولو اومد😍
منکه کلا چشم دنبال بچم بود و دکتر بیهوشی رو روانی کردم انقدر ازش سوال کردم که دخترم خوبه؟چه شکلیه؟
دیگه آوردنش روی صورتم گذاشتن این لحظه هزاران بار تقدیم تو باد گرمی و نرمی نه ماه تلاش و فداکاری رو حس میکنی
بعدش بچه رو بردن من رو بخیه زدن اینجا بهم یه آمپول زد که یکم بی حال شدم و کمی آوردم بالا البته اینم بگم من بخاطر بی حسی کل عمل رو لرزیدم
بقیش رو بعد میگم بچم شیر میخواد،😂
مامان آراز مامان آراز ۴ ماهگی
منو بستری کردن رفتم بالا واسه زایمان طبیعی ولی من ۱سانت هم نبودم نیم بود فقط هی ورزش دادن معاینه میکردن قشنگ با ۴تا انگشت ی بارم ن گریه کردم ن داد زدم هیچی من ۱۳ساعت درد کشیدم ولی باز نشد ک نشد خیلی بد بود فقط درد الکی بود آمپول فشارو و زیر زبانی و شیاف هم افاقه نکرد ساعت دیگه ۱۰ صبح ۱۴۰۳/۴/۷ بود که من زایمانم شد سزارین اورژانسی خیلی خوشحال بودم و چون از اول سزارینیو دوس داشتم ساعت ۹ برام سوند گذاشتن اصن درد عمیقی نبود برام 🥺دیگه کم کم آماده شدم برم اتاق عمل فقط مامانم پیشم بود و همسرمم بعد از عمل من اومد ینی ندیدمش 🥲چون منو تند می‌بردن برا عمل ضربان قلب کوچولو افت کرده بود رفتم اتاق عمل واقعا واقعا خیلی خوش اخلاق بودن از علوی بعید بود ک جراح هاش و کسایی که اتاق عملن انقد خوش اخلاق باشند رفتم اتاق عمل بعد پرستارا ازم سوال میکردن استرسم خیلی کم شده بود بعد دکتر بیهوشی اومد پرستارا منو نشوندن قشنگ داشتن باهام حرف میزدن ی لحظه حس کردم ی چیزی ب بدنم خوردم گفتم چیه گفتن دراز بکش گفتم بی حس کردین گفتن ارع اصن درد نداشت دیگه بی حس شدم و پرده کشیدن جلوم چن بار گفتن پاتو بزار بالا نمیتونستم تکونش بدم گفتن بی حس شده عمل شروع شد
مامان 💙هامین💙 مامان 💙هامین💙 ۱ ماهگی
#پارت اول تجربه سزارین
سلام خانما اومدم از تجربم از سزارین بگم براتون بعد۱۷روز امروز وقت کردم بیام وتجربمو بگم
من خودم ب شخصه از اون دسته آدمایی بودم که کل ۹ماه ب فکر سزارین بودم وب شدت میترسیدم ولی روزی ک روز سزارینم شد ی آرامش خاص داشتم خیلی آروم بودم و همه اینارو از چشم این میدیدم ک کار خداس این حجم از ریلکس بودن ونترس بودن من وتمام ترسام ب یکباره ریخته شده بود جوری ک من ترسو ک سزارین برام مثل کابوس بود اون روز دوس داشتم اولین نفر برم اتاق عمل و اون روز چیزی ک منو قوی کرده بود شوق دیدن بچم بود ک خیلی حس خوبی بود خیلییی اول از همه صبح ۸صبح رفتم بیمارستان شب قبل عمل رفته بودم زایشگاه و تشکیل پرونده داده بودم وقتی رسیدم بیمارستان بهم لباس دادن انژوکت وصل کردن و ساعت ۹برام سوند وصل کردن سوند برای من یکم دردناک بود چون هم عفونت ادراری داشتم هم ۳ساعت طول کشید که منو بردن اتاق عمل دکترم دیر اومد ولی بازم قابل تحمل بود ساعت ۱۲ صدا زدن رفتم توصف انتظار برای عمل اونجا بعدچن دیقه صدام زدن و وارد اتاق عمل شدم اصلن اتاق عمل ترسناک نبود اصلن روی تخت عمل نشستم گفتن خم شو خم شدم آمپول بی حسیو زدن ک اصلن نفهمیدم نترسین فق تکون نخورین وخودتونو شل بگیرین ادامه پارت بعدی ..
مامان آنیا🫀 مامان آنیا🫀 ۵ ماهگی
خب بالاخره منم یه وقت اضافه پیدا کردم تجربه سزارینمو بذارم 😍
اول از همه بگم که واقعااااا از اون چیزی که فکر کنید خیلی خیلی راحت تره ،باخیال راحت برید سزارین کنید لذت ببرید 😍
خب من جمعه رفتم بیمارستان و کارای تشکیل پرونده رو انجام دادم و یه نوار قلب گرفتن و گفتن شنبه هفت صبح بیا بستری برای سزارین،شب حدود ساعت دو بود که حس کردم کیسه آبم پاره شد 🥲دخترم نذاشت مامانش مثل بلاگرا باکلاس بره سزارین کنه 🤣فقط مانتو شلواری پوشیددم و سریع رفتیم بیمارستان. تو زایشگاه معاینه کردن و گفتن یه سانتی ،خلاصه تا دکترم اومدن و اتاق عملم حاضر شد ساعت پنج و نیم شد و کلی انقباض داشتم واقعا وحشتناک بود تو کل پروسه زایمانم فقط این قسمت سخت بود 😑دیگه حاضرم کردن و سوند وصل کردن که اصلااااا درد نداشت در حد یه سوزش کوچیک بود فقط دوباره معاینه ام کردن گفتن یه سانتی،اون همه درد کشیدم رو یه سانت قفل شده بودم😐بعدش رفتم اتاق عمل که یکم ترسیدم ،کادر اتاق عمل متاسفانه بداخلاق بودن چون اورژانسی شده بودم زورشون میومد کار کنن 🥲منم می لرزیدم که به آمپول رو زدن اصلا نفهمیدم کی آمپولو زد .بعدش پاهام داغ شد و شروع کردن دستامو بستن و پرده رو کشیدن 😬بقیه اش رو پارت بعدی میذارم ❤️