من بالاخره بعد ۱۳ روز اومدم ک تجربه زایمانمو بگم

پارت ۱
توی تاپیک هام هست ک جمعه ۲ شهریور رفتم برای تست امینوشور و ان اس تی
همه چی مرتب بود و برگشتم خونه ک صبح برم بستری بشم
چون نظر دکترم این بود ک دیگه هفته اخر هست و اگه قرار بود دردت بگیره تا حالا گرفته بود پس بهتره ک ختم بارداری بدیم وزن و همه چیز بچه هم نرمال بود
شب ک برگشتم خونه یه قاشق غذا خوردی روغن کرچک اونم باز به دستور دکترم ریختم تو یه لیوان شربت خاکشیر و خوردم و بعدش نیم ساعت اینا راه رفتم تو خونه و موقع خواب هم شیاف گل مغربی گذاشتم
قرار بود صبح ساعت ۸ برم بستری بشم ک ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم برم سرویس همین ک سرپا وایستادم حس کردم یه مایع ازم خارج شد سریع رفتم سرویس و نگاه کردم دیدم خون و اب باهم اومده ولی خونش کمتر بود
سریع ساک و بقیه وسیله هایی ک اماده کرده بودم با خودم برداشتم رفتم بیمارستان ، اونجا ازم ان اس تی گرفتن و معاینه کردن گفتن هنوز ۱ فینگر هستی و ان اس تی هم انقباض رو هر پنج دیقه نشون میداد
وسط ان اس تی بودم ک دکترم اومد بالا سرم معاینه کرد
بعد دیگه کارای بستری رو انجام دادم بستری شدم امپول فشار بهم زدن
بعد امپول فشار دوبار هم معاینه تحریکی انجام دادن ک رسیدم به دو فینگر
و دردام از ۵ دیقه رسید به ۲ دیقه و ۱ و نیم دیقه
از شانس خوبم ماما همراهم خودش اون روز و اون تایم شیفت بود
ظهر ماما همراهم به همراه دو تا ماما دیگه شیفت رو تحویل گرفتن
یکی از ماما ها اومد معاینه تحریکی انجام بده ک کیسه ابم پاره شد

۲ پاسخ

لطفاً دنبالم کنید تجربه زایمانتون هم عین تجربه خودم دردناک ولی الان حس خوندن نیس نمی‌خوام گمتون کنم عزبزم

زایمانت طبیعی بود؟

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
مامان 💙پسرم💙 مامان 💙پسرم💙 ۳ ماهگی
روز دوشنبه همه کار کردم تا بهش فک نکنم ، مامانم اون روز اصلا یجوری بود همش از دست ابجیم ناراحت و عصبی بود منم ی جا طاقتم تموم شد تو آشپزخونه نشتسم گریه کردم ب دور از چشم مامانم
روز دوشنبه با تمام سختی هایش تمام شد صبح روز سه شنبه بود
من از روی ک فهمیدم قرارها سه شنبه برم برای زایمان خونمون طبقه پنجمه با پله میرفتم و میومدم بطری باد میکردم ورزشا رو میرفتم
روز سه شنبه حاضر شدم که برم قرار بود ساعت ۸ اونجا باشیم ساعت ۹ و ربع رسیدیم ، بدترافیک خوردیم ، اونجا پروندمو گرفتن ، اول معاینه کردن بعد آن اس تی
با همون معاینه اول خودمو باختم ، من دکترم گفته بود اینحوری نیستش ک تو بختی با ی معاینه یا ی ذره درد پرستارا ذله کنی ،بعد ک ماما زنگ زده بود ب دکترم ، دکترم گف من گفتم ساعت ۸ اونجا باشه الان ساعت ۱۰ ، منم گفتم ب ترافیک تصادف خوردیم دیرمون شد وگرنه از ساعت ۷ راه افتادیم
هیچی دیگه بعدش بستری کردن خون گرفتن انژیوکت بستن لباس رو دادن من موندم تنها تنها ، مامانم و ابجیم و شوهرمم ک بیرون شوهرم اومد یدبحث کوچیکی باهاش داشتم ب گریه افتادم بعدش آشتی کرد یکم ورزشا رو رفتم ، قرص فشار دادن هیچ تاثیری نکرد ناهار آوردن ،خوردیم شوهرم گف کن میرم بیرون تا مامان بیاد
تواین فاصله ماما اومد معاینه کرد اولی نتونست ، دومی اومد داشتم میترکیدم از درد باز گفتن ، رحمت بستس هنوز
همینجوری اشک میریختم سوهرم اومدش بعدش مامانم
بعد دوباره آن اس تی آمپول فشار ،واقعا دردم زیاد شده بود و میگف‌ زیر دستگاه تکون نخور ،داستم جون میدادم تقریبا دو ساعتی بود ک آن اس تی وصل بهم گفت اگه دردت زیاده یکم راه برو ، راه ک رفتم گف ۵ و‌نیم میام برای معاینه ، دوباره ترس تو بدنم لبریز شد
بقیشو پایین میزارم ❤️
مامان میران مامان میران ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۴ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
قسمت اول
من ۳۹ هفته بودم ک صبح ازخواب بیدار شدم لک صورتی دیدم ..استراحت کردم تا عصر ک خبری نبود ..رفتم خرید و برگشتم باز لکه ولی این دفه خونی بود..دیگه زنگ زدم ب مامان اینا ک اره لکه دیدم بیاین بریم بیمارستان..وسیله هامو جم کردم رفتیم..معاینه شدم گفتن خبری نیس ..ان اس تی دادم همه چی خوب بود ..برام سونوگرافی و تنفس نوزاد رو نوشتن..فردا صبح رفتم سونو اونجام گفتن همه چی خوبه..نتیجه رو بردم بیمارستان ..باز ازم ان اس تی گرفتن همه چی خوب بود و انقباض نداشتم...تا اینکه یهو گفتن باید بستری شی..گفتم چرا ؟گفتن دکتر میگه چون لکه دیده ریسکه بره خونه..منم گریه ک من درد ندارم برم بالا امپول فشار میزنن و چند ساعت الاف میشم و...همسرم گف ن اینجا بستری نشو دیگه ب هطار رحمت و اثر انگشت از بیمارستان خارج شدیم..رفتیم ی بیمارستان دیگ..ک بلکه دکتر ببینیم و عمل شم😐ک گفتن امکانش نیس..با مامای اونجام صحبت کردم گفتن اره دیگ باید زایمان طبیعی کنی ..و بازم اونجا نموندیم و اومدیم خونه..شب خوابیده بودیم ک ساعت دیدم درد دارم ..میگیره و ول میکنه هر ۵ دقیقه ی بار...🥰