۴ پاسخ

وای خوداا
اونجایی ک از شوهرت خدافظی کردی🥺اخرین دیدار دونفرتوون.ی جوری شدممم

بیمارستان بنت الهدی زایمان طبیعی با بیمه تامین اجتماعی چقدر میشه .و بی دردم تزریق میکنن

ب سلامتی خوب بود یانه

کدوم بیمارستان رفتی ؟

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
من بالاخره بعد ۱۳ روز اومدم ک تجربه زایمانمو بگم

پارت ۱
توی تاپیک هام هست ک جمعه ۲ شهریور رفتم برای تست امینوشور و ان اس تی
همه چی مرتب بود و برگشتم خونه ک صبح برم بستری بشم
چون نظر دکترم این بود ک دیگه هفته اخر هست و اگه قرار بود دردت بگیره تا حالا گرفته بود پس بهتره ک ختم بارداری بدیم وزن و همه چیز بچه هم نرمال بود
شب ک برگشتم خونه یه قاشق غذا خوردی روغن کرچک اونم باز به دستور دکترم ریختم تو یه لیوان شربت خاکشیر و خوردم و بعدش نیم ساعت اینا راه رفتم تو خونه و موقع خواب هم شیاف گل مغربی گذاشتم
قرار بود صبح ساعت ۸ برم بستری بشم ک ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم برم سرویس همین ک سرپا وایستادم حس کردم یه مایع ازم خارج شد سریع رفتم سرویس و نگاه کردم دیدم خون و اب باهم اومده ولی خونش کمتر بود
سریع ساک و بقیه وسیله هایی ک اماده کرده بودم با خودم برداشتم رفتم بیمارستان ، اونجا ازم ان اس تی گرفتن و معاینه کردن گفتن هنوز ۱ فینگر هستی و ان اس تی هم انقباض رو هر پنج دیقه نشون میداد
وسط ان اس تی بودم ک دکترم اومد بالا سرم معاینه کرد
بعد دیگه کارای بستری رو انجام دادم بستری شدم امپول فشار بهم زدن
بعد امپول فشار دوبار هم معاینه تحریکی انجام دادن ک رسیدم به دو فینگر
و دردام از ۵ دیقه رسید به ۲ دیقه و ۱ و نیم دیقه
از شانس خوبم ماما همراهم خودش اون روز و اون تایم شیفت بود
ظهر ماما همراهم به همراه دو تا ماما دیگه شیفت رو تحویل گرفتن
یکی از ماما ها اومد معاینه تحریکی انجام بده ک کیسه ابم پاره شد
مامان غزل😍🥰 مامان غزل😍🥰 ۱ ماهگی
سلام مامانا اومدم تجربه زایمان طبیعی بهتون بگم
پارت اول
تاریخ ۷/۲۹از صبح درد عجیبی داشتم شوهرم میگفت ببرمت میگفتم نه بزار شدید شد بریم بیمارستان تو خونه ورزش کردم چای دارچین دم کردم خوردم عصر ک شد رفتیم بیرون ک پیاده روی کنیم دوساعت پیاده روی کردم‌بعد دلپیچه گرفتم شوهرم گفت بریم سری بیمارستان چکت کنن زره نمیکنیم حرفشو گوش دادم رفتیم بیمارستان ‌ معاینم کردن دوسانت رحم باز بود گفتن نوار قلب بگیرم نوار قلب بچه خوب نبود هی بوق میزد اب دادن خوردم ابمیوه دادن خوردم فشارم چک کردن ۱۱ بود نوار بچه همونه تغییری نکرد گفتن بستری میشی نوار قلبش خوب نیس دیگ سریع شوهرم کار بستری انجام داد من بردن زایشگاه برام سرم وصل کر‌د بعد ربع ساعت اومد اکسیژن گذاشتن ببین نوار بچه چطوره بعد سه ساعت خداروشکر نوار قلبش خوب شد ساعت ۱ شب اکسیژن برداشتن  زایشگاه هم خالی بود فقط من بودم تا صبح نخوابیدم همش پیاده روی کردم تو زایشگاه توپ دیدم با توپ ورزش کردن تا ساعت ۶ صبح ک دردام مرتب شدن ک شیفت عوض شد دوباره اومد نوار قلب وصل کردن هنوز امپول فشار وصل نکردن گفتن تا نوار قلبش نرمال بشه اومدن دوباره معاینم کردن دیدن همون دو سانته بعد این همه ورزش تکونم نخوره 🥺🤦‍♀️
مامان مهیار و ماهور مامان مهیار و ماهور ۱ ماهگی
صبحونه خوردم خونه رو مرتب کردم وسایلمو آماده کردم ب مامانم و همسرم زنگ زدم اومدن دوش گرفتم ب مامای همراه زنگ زدم گفت بیا بستری شو درد هم داشتم ولی درد آنچنانی نبود. ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۲ فینگری برو بستری شو. تا بستری بشم یساعتی طول کشید از استرس داشتم میمردم بیمارستان هم خلوت خلوت بود اصلا زایمانی جز من نبود. دکتر برام یه قرص زیر زبانی داد همون اول کار یدونه سرم زدن تا ساعت ۳ شدم سه سانت مامای همراهم رسید کیسه ابمو ک زدن دردام شروع شد هی نوار قلب میگرفتن ازم منم ب خودم میپیچیدم ساعت ۵ نوار قلب و ازم جدا کردن من شروع کردم ب ورزش کردن و نشستن رو توپ. خیلی خیلی موثر بود مامای همراهم خیلی بهم رسیدگی میکرد موقعی ک درد نداشتم خرما و کمپوت آناناس و آب میداد تا فشارم نیوفته دیگ ساعت ۶ بود دکتر گفت بذار معاینت کنم دید شدم ۷ سانت خیلی پیشرفت کرده بودم (من از ۳۶ هفتگی پیاده روی رو شروع کرده بودم هر روز تو خونه هم آروم قر ریز میدادم هفته آخر بیشتر بود )
مامان بارانا مامان بارانا ۴ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان نیکان.

۵ روز پیش ۳۸ هفته سزارین شدم و صبح رفتم بیمارستان کارای بستری رو انجام دادیم و بعدش از همسرم جدا شدم رفتم لباس پوشیدم و یه تست ان اس تی ازم گرفتن و بعد انژوکت و سرم رو وصل کردن و بردنم اتاق عمل.
اتاق عمل بی حسم کردن ولی چون خیلی استرس و ترس داشتم بیهوشم کردن و بچمو تو اتاق عمل ندیدم . وقتی بیدار شدم ریکاوری بودم که ماما اومد بالا سرم و پسرم رو گذاشت تماس پوستی برقرار کردیم
و بعدش پسرمو بردن چکاب کنن و اومدن واسه فشار رحم
از این قسمت فشار رحم خیلی میترسیدم که تو ریکاوری ۳ بار فشارم دادن درد خیلی بدی داشت. ولی تحمل کردم. ماما گفت بخاطر خودت باید انجام بدیم. دکترمم تو اتاق عمل فشار داد ولی بازم ریکاوری تکرار کردن.
تقریبا ۲ ساعت ریکاوری بودم بعد بردنم بخش.
حالم خوب بود و درد با شیاف قابل کنترل بود کاملا‌
برای من اولین راه رفتن اونقدری سخت نبود و در کل زیاد راه رفتم چون میگن بهتر میشی هرجی بیشتر راه بری.
و در کل همه دردا قابل کنترل بود با دیدن نی نی همه چی یادم رفت
مامان نورا مامان نورا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۱
سلام من سحرم ۱۹ سالمه و میخام تجربه خودمو درباره زایمان طبیعی براتون بگم

من صبح ۵شهریور تو سن حاملی ۳۹ هفته و ۵ روز احساس کردم ازم اندازه ته لیوان آب ریخت و شک کردم کیسه آبم باشه و بلافاصله خودمو رسوندم بیمارستان و نوار قلب گرفتن و معاینم کردن ک دهانه رحمم اندازه یه نیم انگشت باز شده بود و بعد فرستادنم سونو ک معلوم شد آب دور جنین کم شده و رفتم پیش دکتر و برام ختم بارداری زد و قرار شد شب ساعت ۹ برم بستری بیمارستان بشم
رفتم خونه و لوازم خودم و گل دختر رو آماده کردم رفتم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادیم

من چون هیچ دردی نداشتم وارد بلوک زایمان که شدم بهم قرص زیر زبونی دادن و آمپول بهم زدن تا دردام شروع بشه و من بعد نیم ساعت انقباض های خیلی شدید و درد های هر ۵ دقیقه گرفتم و خوشحال ک به زودی زایمان می‌کنم اما هر بار ک اومدن معاینم کردن دهانه رحمم کلن بسته بود من اون شب رو تا فردا شبش تو همون وضعیت بودم هیچ تغییر نکرده بودم و اونموقع شروع کردن مسکن زدن بهم ک دردام کم بشه تا دوباره بتونن قرص و آمپول بزنن بهم وقتی هم ازشون پرسیدم چرا اینکار میکنید گفتن انقباض هات انقد شدیده ک ممکنه رحمت پاره بشه و من دو شب درد داشتم بدون اینکه دهانه رحمم باز بشه
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۹ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۵ ماهگی
پارت چهارم :

دیگه بعد ک قرار شد بستری بشم گفتم پس انتقالم بدین به بخش اینجا نمیتونم از استرس یه بلایی سر بچم میاد اوناهم قبول کردن و زنگ زدن بخش ک برانکارد برام بیارن و ببرنم ۲۰ دقیقه گذشت وقتی اومدن ان اس تیو ازم باز کردن و گفتن بلند شو وقتی پاشدم دیدم تشک زیرم خونیه گفتم این خون از منه ماما گفت برو دسشویی وقتی رفتم دیدم به واژنم خون خشکیده هست گفتم خون بهم خشکیده گفت حتما لکه هس واسه اینکه معاینه کردم چیزی نیست ( حالا نگو همون موقع که احساس کردم یه چیزی اومده ازم خون بوده ) دیگه منم چیزی نگفتمو رفتم سمت برانکارد یهو دیدم یه چیز داغ داره از پام میره نگاه کردم دیدم یه عالمه خونه 😭😭 قلبم داشت وایمیستاد یهو داد زدم واییی خون ماما گف بخواب رو تخت سریع خوابیدم تا معاینه کرد پر از خون بودم یهو ماما یه اصطلاح پزشکی ک من نمیدونم چی بود گف به پرستار و سریع ان اس تی رو بهم وصل کردن و زنگ زدن دکترم دکتر گفت اتاق عملو اماده کنن واسه سزارین 😭😰 پرستاراهم زنگ زدن اتاق عمل ک اماده کنن و اومدن بهم سوند وصل کردن من گریم افتاده بود گفتم چیشده گفت احتمالا جفت جدا شده و به بچه اکسیژن نمیرسه 😨
مامان nil🌛mah مامان nil🌛mah ۶ ماهگی
منم اومدم با تجربه زایمانم 🥰❤️سی اردیبهشت ساعت هفت قرار بود برم بیمارستان حاضر شدم رفتم دکترم تو نامه فقط نوشته بود بستری و اطلاع دهید من نامه رو دادم ب پذیرش ی نامه دیگه داد گفت برو بالا کمیسیون تایید کنه خلاصه من رفتم بالا ی خانمه بود میگفت وقتی دکترت دلیل ننوشته من نمیتونم بنویسم پایین سزارین اختیاری ازاد حساب کنی منم الا بلا زنگ بزنین دکترم رفتم ت اتاق لیبر ایقد عجز ناله کردم تا زنگ زدن دکترم دکترممم بهشون گفت بستری کنن جهت زایمان طبیعی تا خودش بیاد خلاصع من ک ب دکترم اعتماد داشتم میدونسم ک میاد بهش زیر میزی هم داده بودم نامه رودادم همسرم رفت کارام کرد نامه بستری گرفتم خوابیدم ان اس تی گرفتن همش دعا میکردم تا دکترم بیاد میگفتم یا خدا ممکنه یهو امپول فشار بزنن منم قرار باشه طبیعی بیارم تا این ک لباسام عوض کردم ک همون خانمه گفت این خانم سزارینه منم خوشحال سرمم وصل کردن اتاقمم بهم گفتن بستری شدم تا دکتر بیاد ی خانمه هم بود کنارم داشت درد طبیعی میکشید من بیشتر ترسیده بودم 🥺🤣چقد براش دعا کردم