۱۱ پاسخ

خداروشکر که زایمان خوبی داشتی
انشاالله خیر بچت و ببینی 💖

چقدرعالی ماشاالله به شمامبارک باشه گلم👏😘❤

پس چرا من گریم گرفت😭😭

عزیزم الهی مبارکتون باشه قدمش پر از برکت و سلامتی واستون
نمیدونم چرا بغضی شدم و گریه ام گرفت
چقد خدارو قسم دادم منم وقتش رسید راحت زایمان کنم 🥹
چقدر قشنگ نوشتی انگار برای خودم اتفاق افتاد و بچمو گذاشتن رو سینم🥹🥹
آخخخ چقد خوشحال شدم واست الهی تنتون سلامت و حالتون عالی کنار هم🫂

موقع برش و بخیه درد داشت عزیزم

خداروشکر عزیزم مبارکت باشه.بخیه چنتاخوردی؟

مبارک باشه عزیزم،خداروشکر که بسلامتی نی نی رو بغل گرفتی
تجربه زایمانتو خوندم یاد خودم افتادم که همینجوری همینقدر سریع روند زایمانم پیشرفت کرد و زایمانم راحت بود،من از ورزش ها فقط پیاده روی داشتم واسه بقیه ورزش ها خیلی تنبل بودم

وای خداروشکر😍ک انقد راحت زایمان کردی
خیلی انرژی مثبت گرفتم با حرفات😍😍😍😍

ماشاالله به شما چقدر عالی ان شااالله برای ما هم به خوشی بگذره

ای جانممم
منم اومدم پارت های زایمانتو خوندم
الحمدلله خیلی خوب تلاش کردی
برای منم دعا کن،زایمان خوبی داشته باشم
خیلی عالی پیش رفتی

چقدر خوب بوده خداروشکر زایمانتون
شما کلاس ورزش میرفتین تو بارداری؟

سوال های مرتبط

مامان رادوین💙💙💙 مامان رادوین💙💙💙 ۸ ماهگی
پارت سوم
چند دقیقه بعد باز معاینه شدم و گفتن جنین  وارد کانال زایمان شده و  رفتم روی تخت زایمان و موقع زور دادن بود اما من نمی‌توانستم نفس بکشم برام اکسیژن آوردن یکم بهتر شدم و شروع کردم زور زدن 20 دقیقه زور میزدم اما پیشرفتی نداشتم یکم بهم استراحت دادن و دوباره ورزش کردم و باز رفتم برای روز زدن چندتا زور محکم زدم و همون موقع برش دادن و من احساس کردم بچه خارج شد و یک گرمی خاصی داشت و بعدش حس آرامش مطلق بود سبک سبک شده بودم. حدود دو دقیقه بعدش جفت هم با یک ماساژ آرام خارج شد . نی نی رو گذاشتن رو شکمم و اون بهم نگاه میکرد و من خدا رو شکر میکردم که سالمه . پسرم رو  گذاشتن روی تخت دیگه و تمیز کردن و قد و وزنش رو ثبت کردن .گذاشتن روی سینه ام شیر خورد و بردن لباس تنش کردن بعد وبهم سه تا آمپول بی حسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن کلا 8 تا بخیه خوردم اما زدن بخیه واقعا دردناک بود با اینکه بی حسی زده بودن.
کل زایمانم دو ساعت طول کشید و پسرم 16 اسفند دو روز زودتر از نامه بستری دکتر به دنیا آمد
ببخشید دوستان حواسم نبود پاک شد دوباره گذاشتم
مامان هاکان مامان هاکان ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
#پارت چهار
رفتم سرویس روی فرنگی نشستم آب داغ گرفتم از کمر ب پایین درد نداشتم ولی کامل احساس میکردم سر بچم پایینه پایینه
رفتم تو اتاقم دکترم اومد نگاه کرد گفت عالیههه زور بزن ،چنتا زور زدم انگار دفع داشتم ک میگفت افرین همینجوری
بعد ساعت یک ربع به ۹ منو بردن اتاق زایمان پوزیشن عالی دادن بهم و گفتن زور بزن
تمام انرژیمو جمع کردم زور زدم با ۳ تا زور مفید بچم با وزن ۳۳۲۰ و قد ۵۳ سانتی متر ب دنیا اومد😍😍 ،بعد بچه کلی چیز میز در اومد ک کااامل احساس سبکی کردم بچمو گذاشتن رو سینم انگار من از مادر متولد شده بودم
بچرو برداشتن گزاشتن کنار و دکترم منو بخیه میزد انقدر دوسش داشتم و بهش اعتماد داشتم مطمئن بودم کارش عالیه
بعد بردنم تو ی اتاق دیگ مامانمو و شوهرم اومدن داخل بچمو دادن بهش شیر دادم دوساعت بعدم بردنمون بخش
خیلی تجربه خوبی بود واقعا راضی بودم صدبارم برگردم عقب همین زایمان و انتخاب میکنم ایشالله همتون زایمان عالی داشته باشید👶🏻💙🍂
مامان سید حسین مامان سید حسین ۲ ماهگی
پارت اخر
چند دقیقه بعدش هم فول شدم و حس زوررررر شدید داشتم.. کاملا متوجه میشدم بچه اومده پایین و داره میاد.
حتی نیاز به زور من نبود انگار بدنم زور میداد😂
ماماهمراهم گفت تا موقعی که بگه زور های محکم و قوی بدم منم خیلی خوب و طولانی زور میزدم.. خیلیم حس خوب و جالبی داشت واقعا😁😂
بعدش دیگه وقتی سر بچه رو دیدن ماماهمراهم گفت فقط فوت کنم.. میگفتم بخدا من زور نمیزنم خودش داره زور میزنه🤣
گفت اون که خودش زور داره اشکال نداره.. تو زور اضافه نزن فقط فوت کن و منم همین کارو کردم.
بعد هم یکم برش دادن و بچه اومد بیرون و شروع کرد گریه کردن.
آخ نگم که چه حس خوبیه بچه که میاد بیرون🤤یعنی بخاطر حس دوباره اون لحظه هم شده دوباره بچه‌دار می‌شم.
بچه رو بهم نشون دادن با خودم گفتم دیگه تموم شد.. دیگه نینیت به دنیا اومد و کنارته.. خیلی خیلی حس فوقالعاده‌ای بود.تمام وجودم حس خوبی داشت.

پسرمو تمیز کردن گذاشتن رو تخت نوزاد و
اونم چند دقیقه بازی کرد و اینطرف و اونطرف رو نگاه کرد و بعدش سریعا خوابش برد😂
موقع بخیه زدنام ماما بهم شربت و خرما داد و گفت بخورم.. اصلا کلی جون گرفتم.. چون به دوتا دستامم سرم وصل بود ماماهمراهم خرما میذاشت دهنم و هسته‌ش رو هم میگفت از تو دهنم بدم به دستش.. خیلی خجالت کشیدم ولی انقد مهربون بود جوری رفتار می‌کرد آدم ذره ای معذب نشه.
وقتی بخیه زدنم رو تموم کردن پسرمو گذاشتن کنارم.. ماماهمراهم کمکم کرد کام بچه‌م رو با تربت و آب زمزم که برده بودم باز کردم و برای اولین بار شیرش دادم🥺
این بود تجربه زایمان من
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۳
تا اینکه بهو حس کردم یه چیزی از زیر قفسه سینه ام کشیده سد بیرون و بهو احساس خالی بودن کردم. همون لحظه صدای گریه پسرم رو شنیدم و بغضم ترکید گفتم خانم دکتر پسرم خوبه؟ خانم دکتر هم گفت بله عزیزم خوبه خوبه. گفتم می خوام ببینمش که پرستار گفت الان بذار تمییزش کنیم . من فقط گریه می کردم تا پسرمو آوردنو گذاشتن کنار صورتم. چه لحظه ای بود خدایا…بعدش بچه رو بردن و من هم به به خواب آروم رفتم که خوابم دیدم ولی یادم نیست چی بود. بعد صدای دکتر رو شنیدم که اسمم رو گفت و گفت که کارش تموم شد. من یه حال منگ داشتم وحرفام خیلی با فکر نبود و کلی از دکتر تشکر کردم. رفتیم ریکاوری و از همون ریکاوری برام پمپ درد گذاشت . شکمم رو هم تو ریکاوری فشار دادن که دردی ندلشتم چون بی حس بودم. اما لرزش ریکاوری بد بود همش دندونام به هم می خورد و نمی تونستم لرزشش رو کنترل کنم. یه نیم ساعتی فکر کنم تو ریکاوری بودم. پرستار پیشم بود و من همچنان گریه می کردم. از خوشحالی. ازم خواست برای خواهرش که بچه دار نمیشه دعا کنم و من هم از ته دل براش دعا کردم. بعدش رفتیم بخش و همه عزیزانم کنارم بودن مخصوصا عزیزدلم پسر قشنگم
مامان یاسین مامان یاسین روزهای ابتدایی تولد
مامان ویهان👶🏻💙 مامان ویهان👶🏻💙 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۳ تجربه زایمان
بعدش ماما رفت یه توپ اورد گف بشین روش ورزش کن با اینکه خیلی سختم ولی ورزش میکردم روی توپ بالا پایین میشدم تا سر بچه بیاد پایین خیلی احساس فشار و احساس دفع داشتم بهش گفتم گف تا میتونی زور بزن منم زور میزدم ۴.۵ بار زور زدم حس کردم سرش داره میاد بیرون صداشون کردم همون ماما مهربونه اسمشو نپرسیدم اومد برد با چند تا زور محکم سرش اومد بیرون موقع اومدنش زیاد درد نکشیدم خیلی خیلی اون لحظه حس خوبی داشتم باورم نمیشد مادر شده باشم با چند تا سرفه جفت هم اومد بیرون بعدش شکممو محکم فشار داد هر چی بود ریخت بیرون برا برش و بخیه بی حس کردن و چون حواسم به نی نی بود درد نکشیدم اینم داستان زایمان من
یه نصیحت خیلی خیلی ورزش کنید ماه آخر زود زود حمام آبگرم برید و بدن همه یکی نیس هرکسی یه جوره مثلا بغل من یکی بود سرم فشار زدن یه ساعته زایید درسته خیلی درد کشیدم ولی ارزششو داشت چون الان خیلی راحت کارای شخصیمو میکنم فقط بخیه هام درد میکنه امیدوارم همه ی مامانای باردار زایمان راحتی داشته باشن ثمره زحمتو عشقشونو بسلامتی بغل کنن🤲🏻❤️
مامان معین وآرمین🫀 مامان معین وآرمین🫀 ۲ ماهگی
پارت چهارم
دیگه لباسامو عوض کردم به شوهرم گفتم به مامانم زنگ بزنه و رفتم داخل .
داخل زایشگاه آروم و خلوت بود فقط یک نفر داخل یک اتاق یکم ناله میکرد. هر اتاق دو تخته بود. ماما گفت عزیزم برو دراز بکش، گفتم میتونم ورزش کنم گفت بزار نوار قلب بگیرم بعدش. ولی گفتم می‌خوام برم دست شویی گفت برو. رفتم سرویس و خودمو با آب نسبتا داغ شستم چند دقیقه ای همین طوری آب روی خودم گرفته بودم چون میدونستم آب گرم رحمو باز می‌کنه.
بعدش اومدم دراز کشیدم یکی اومد گفت اپیدورال نمی‌خوای گفتم الان که هنوز دردم شدید نیست. یک ساعت بعد ماما که اومد گفتم میتونم ورزش کنم گفت بزار معاینه کنم، بعد معاینه گفت آفرین 6 سانتی نیازی به ورزش نداری الان دکترت میاد.
دیگه دردام یکم بیشتر از پریودی شد. ولی با نفس عمیق تند تند کنترلش میکردم. بعد که ماما اومد گفتم داره شدید میشه اپیدورال بزن گفت عزیزم به مرحله زایمان رسیدی دیگه نمیخواد بزنی.
تعجب کرده بودم اینقدر زود داشت پیش می‌رفت انگار یکی داشت کمکم میکرد. از وقتی هم از خونه راه افتاده بودم همش با خودم سوره قدر می‌خوندم.
بعد دیدم دکترم اومد گفت آفرین چقدر خوب پیش رفتی.
انقباض های شدید مرحله آخر زایمان شروع شد و موقع انقباض سرمو تو سینه میکردم و پاهامو با دستم می‌گرفتم و داخل مثانه زور میزدم، و وقتی انقباض ول میکرد تند تند نفس عمیق می‌کشیدم. اصلا هیچ جیغی نمیزدم، فقط اینکه باید هفته آخر آب قلم و غذا های مقوی زیاد بخورین تا زور آخرو داشته باشین. من صبحونه مقوی نخوردم یکم تو زور زدن خسته شدم. که دکترم گفت زود باش بچه داره میاد چندتا زور خوب می‌خوام.
ادامه دارد...
مامان سپهر مامان سپهر ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت پنجم
همینطور که نشسته بودم منتظر یهو در زایشگاه باز شد ۳ تا پرستار اومدن و گفتن بدو بدو لباساتو عوض کن باید عمل کنی.من که فقط نگاه میکردم فکر میکردم با اپن خانما دارن صحبت میکنن.یهو یکی از پرستارا داد زد مگه با تو نیستم پاشو لباساتو عوض کن باید زایمان کنی.نگاش میکردم میگفتم با منی؟گفت بله😐😑منی که تازه اون روز شده بودم ۳۱ هفته تو شک نگاهشون میکردم تمام بدنم به لرزه افتاد و یخ کردم.شروع کردم التماس کردن که توروخداااا نه.توروخدا زایمان نکنم.بچم چی پس؟همینطور که گریه میکردم و التماس میکردم پرستارا شروع کردن خودشون لباسامو عوض کنن.خواهرمم گریه میکرد میگفت نترس آجی نترس بچتو نجات میدن😭😭تو همین حین میگفتم زنگ بزن به شوهرم بیاد.من همچنان گریه و میلرزیدم که منو بردنم.سریع خوابوندنم تو زایشگاه و ان اس تی رو وصل کردن به شکمم و صداشو کامل بلند کردن دکتر گفت صدای قلب بچه را من باید بشنوم کل زایشگاه صدا ان اس تی بود و داشتن تلاش میکردن از من رنگ پیدا کنن و سرم بزنن.هرچی برانول رو میزدن تو دستم فایده نداشت رگ نبود.هی عذرخواهی میکردن دوباره میزدن.۵ بار زدن تا شد.بقیه تختا خانمایی بودن که تو نوبت زایمان بودن همینطور نگاه من میکردن و همه ترسیده بودن.ادامه پارت بعدی
مامان ایلماه♥🌙 مامان ایلماه♥🌙 ۶ ماهگی
پارت چهارم تجربه زایمان طبیعی
تا تونستم فشار دادم دکترم هم کمکم میکرد شکمم فشار میداد ک بچه زود بیاد ک یهو دیدم سرش اومد🥹سریع کشیدنش بیرون انداختنش رو شکمم اینقدر راحت شده بودم ک حد نداشت اصلا ارامش بعد زایمان با هیچی قابل مقایسه نیست دردام کلا تموم شد بچمو تو بغل دیدم🥺👩🏻‍🍼
دیگه بچه رو برداشتن گذاشتن رو تخت زیر بخاری منم همینجور نگاهش میکردم میگفتم خدایا شکرت🥹♥
ماما بهم گفت حالا سرفه کن فوت کن جفتت هم بیاد ک با چن بار سرفه و فوت کردن جفتم در اومد🫠بعدش ماساژ رحمی داد کلی خون ازم رفت سطلی ک زیر پام بود پر شده بود از خون بخیه داخلی برام زد درد نداشت ولی چهار پنج تا پوستی زد درد داشت گفت پوست بی حس نمیشه برای همین وقتی بخیه هم تموم شد باز ماساژ رحمی داد🫠با هی خون ازم میرفت دیگه بعدش ماما گفت همراهت بیاد لباس بچه ات بپوشه کمک تو هم کنه برو سرویس خودت بشور نوار بزار ولی انقدر خسته بودم حال نداشتم پاشم ی چند دقیقه ای همینطور دراز کشیدم چشمام بستم🙃