سوال های مرتبط

مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
قسمت هفتم
من از اول بارداریم هیچ دوستی نداشتم خواهر هم ندارم خانواده شوهرم هم اصلا اصلا اهل همدلی نبودن کم هم اذیتم نکردن.
همینکه همسر دوست شوهرم که دکترهستن گفت بیا به شوهرم گفتم ببین اینا کمیسیون منو رد میکنند شنبه منو میبرن طبیعی . اگر نتونستم تازه میبرن سزارین . بریم اونجا کلی هم حرف و فشار عصبی بارم میکنن بیا بریم پیش خانم همکارت
گفت باشه رفتیم زایشگاه شهرمون. همین که رسیدم بهش زنگ زدم کجا بیام گفت بیا تریاژ من میگم تو دختر خاله منی ( خیلی ذوق کردم وقتی اینو گفت چون هیچ حامی عاطفی نداشتم ) رفتم تریاژ گفتم من دختر خاله فلانی ام گفتن خانم دکتر منتظره و فلان فهمیدم. دانشجو تخصص زنان هست . رفتم تا منو دید و سونو رو دید گفت تو نباید طبیعی زایمان کنی چقدر بی انصاف بوده دکتر اولت‌ گفت حال خودت چطوره و فلان یکم حرف زدیم گفت بهت یک ساعت بعد زنک میزنم کارت دارم گفتم باشه. رفتم پیش همسرم گفتم بریم خونه تا یه ساعت زنگ میزنه خانم دکتر ک اسم کوچکش هم فرشته بود. و واقعا فرشته زندگی من و بچم شد ... به یک ساعت نرسید ساعت حدود ۱۲ظهر بود تماس گرفت گفت نهار خوردی؟ گفتم نه. گفت نخور و ناشتا بمون برو ساکت رو جمع کن و بیا همون تریاژ..... من به لحظه حس کردم کل بدنم یخ زد. گفتم منو می‌خواین سزارین کنید ؟ گفت آره اگر بشه... گفتم باشه رفتیم خونه
مامان ممد جواد مامان ممد جواد ۷ ماهگی
پارت دو.. اسنپ گرفتم و رسیدم بیمارستان‌.همین که رسیدم ان اس تی وصل کردن و وایساد کنارم پرستار و چند دقیقه نکشید زنگ زد به دکترم و اومد گفت سریع لباس بپوش بگو شوهرت بیاد امضا کنه بریم اتاق عمل..من آمادگی نداشتم گفتم چی شده گفت هیچی ضربان افت کرده چرا دیر اومدی من سریع زنگ زدم شوهرم و مامانم که بیایید..شوهرم خودشو رسوندبنذه خدا با لباس کار و امضا کرد رفتیم اتاق عمل..اونجا قرار بود از کمر بی حس کنن و گفتم فیلم بگیرن دکتر بیهوشی همین که فهمید آمپول هپارین رو زدم گفت من انجام نمیدم با دکترم کلی صحبت کردن و هر لحظه تپش قلبم می‌رفت بالا میترسیدم دکترم اومد بهم گفت که بی حس نمیشه و خطر داره و باید بیهوش شی بچه مهمترع و ناچار قبول کردم بیهوش کردن..وقتی ب هوش اومدم فقط درد و حس کردم و اومدن منوبزارن رو اون یکی تخت که ببرن بخش همین که جابجام کردن دیدم خیس شدم و گفتم و نگاه کردن سریع رفت دوبا ع به دکتر گفت بازم میترسیدم هی میگفتم بچه کو میگفتن الان میاریم بزار به هوش بیای..منو بردن اتاق خودم و مامانم و دیدم اومد کنارم
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
پارت۲تجربه زایمان سزارین با بیحسی
اونجا کلی ازم آزمایش گرفتن و تست نشتی کیسه آب و متاسفانه تستم مثبت شد دکتر اونجا گفت باید معاینه ات کنم به دکترت اطلاع بدم و معاینه کرد ۲سانت بودم خیلی دردم گرفت و اذیت شدم پرستارحول کرده بود گفت تشکیل پرونده بده تستت مثبت شده باید بستری بشی منم گفتم نه امکان نداره زنگ دکترم بزنید من بیمارستان دیگه ای قراره سزارین بشم ن اینجا دیگه زنگ دکترم زدن گفت باورژانشی برو بیمارستان ایران و کلی برخورد کرد کهرا صبح نیومدی گفتم بیا الان اومدی من بیرون از شهرم تا بری خودم می رسونم حالا من نه ساک زایمان خودم ن بچه رو با خودم نیاورده بودم چون فکر نمی کردم بخوام زایمان کنم خلاصه تو راه بیمارستان ایران بودیم دکترم ز زد گفت برگرد علوی اتاق عمل بیمارستان ایران یکی خونریزی کرده پر هست😐😐خلاصه برگشتیم اونجا دکترم اومد دید بچه افتاده تو خشکی زود کارای بستریم و کردم شوهرم زنگ زد مامانم و ابجیم وسایلای خودم و بچمو آوردن ۸رفتم اتاق عمل
مامان هامین مامان هامین ۶ ماهگی
سلام مامانا اومدم از تجربه زایمانم بگم طبیعی
پارت یک
من پنج شنبه یکم ترشح سبز دیدم رفتم بیمارستان آن اس تی اینا گرفتن خوب بود معاینه کردن دهانه رحمم بسته🙁زنگ زدن دکترم(حقی) گفتن وضعیتمو گفت اگ تا شنبه دردت نگرفت شنبه بیا مطب داشتم میومدم بیرون ماما گفت وایسا چقد شکمت بزرگه دست زد گفت همش بچس🥹 آخرین بار کی رفتی سنو گفتم ۸ ام همین ماه وزنش۳۱۰۰بود، گفت میری سنوگرافی امروز بفرستمت گفتم اره اگ زیاد باشه سزارین میکنید؟ گفت اره منم خوشحال ،گفتم سزارین میشم چون من کلا میخاسم سزارین اختیاری کنم دکترم از سال جدید گفت دیگ نمیزاره بیمارستان خلاصه رفتم سنو گفت۳۴۶۰ منم ناراحت شدم چون معمولا اینجا هرکی رفت سنو زایمان کرد بچه وزنش کمتر از سنو بود منم گفتم پس وزنش کمتره خلاصه شنبه رفتم دکتر گفتم وزنشو گفت میتونی طبیعی گفت فردا برو بیمارستان موسی بن جعفر(نیمه خصوصی) میزاونمت گفتم من بیمارستان سینا (خصوصی)میخام گفت اونجا خوب نیس برو موسی بن جعفر اونجا میتونم اگ چند ساعت درد کشیدی روندت خوب پیش نرفت سزارین کنم ولی سینا سه چهار روزم بستری میکنن نمیزارن سزارین خلاصه گفتم توروخدا زود بیایین من تحمل ندارم آستانه ی دردم پایینه گفت تو برو۶بیمارستان باش اومدم بیرون تا خونه گریه میکردم اشکام دست خودم نبود روزیم ک ۵شنبه رفتم بیمارستان موقع ان اس تی اشکام میریخت
مامان آیلین🩷🌈 مامان آیلین🩷🌈 ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۲
بعد دیگه اومدم خونه استراحت کردم کامل فقط دراز میکشیدم رو تخت ولی کمر دردم اصلا قطع نمیشد
گذشت روز جمعه صبح ساعت ۹کمرم چند بار دردش گرفت و ول کرد اولش محل ندادم بعد گفتم شاید درد زایمانه بزار ساعت بگیرم ببینم از کی میگیره ول میکنه
دیدم ۵دیقه یبار میگیره ول میکنه وقتی میگرفت انگار مهره کمرم میشکست
دیگه زنگ زدم همسرم اومد خونه به دکتزم گفتم گفت تحمل کن برو زود امپول ریه رو بزن اگه تونستی تا فردا تحمل کن😓😓😓😓فردا هم ۳تا دیگه امپولو بزن فردا عمل کنم
رفتم امپولو زدم اومدم خونه دیگه رفته رفته بدتر میشد دردام بیشتر میگرفت
همسرمم هی میگفت پاشو بریم بیمارستان من اگه میخاستم درد طبیعی بکشی چرا خواستم سز بشی
ولی نمیدونم چرا دکترم میگفت بچه میره دستگاه😕😐😐😐۳۷و۶زوز
دیگه ساعت ۴بود من زنگ زدم دکترم گفتم من دیگه تحمل ندارم اونم میگفت صبر کن یکم برا خودت میگم بچه میره دستگاه
اقا گوشیو قطع کردم دیدم انگار دستشویی کردم اب ریخت رفتم دستشویی پد گذاشتم راه رفتم دیدم اره اب میاد ازم بعد پدو نگا کردم دیدم ترشح سبز رنگم روشه دیگه ترسیدم همسرم زنگ زد دکتر گفت زود خودتونو برسونین بیمارستان منم میام الان
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت اول

شب سه شنبه یعنی ۳ مهر بود که بچه خیلی خودشو صفت کرده بود و من نمیتونستم بخوابم شوهرم بهم گفتش که دراز بکش شاید از صفتی در بیاد ساعت ۷ صبح بودش که من ادرارم گرفت گلاب بروتون رفتم دستشویی اومدم دیدم شلوارم خیس شد دست زدم دیدم خیسه خیسه شوهرم رو صدا کردم زنک زدیم به دکترم گفتش بیاین پیشه من بعد به خواهرم زنگ زدم گفتش که من بچه هارو دارم صبحانه میدم بفرستمشون مدرسه وسیله هارو آماده کنم بعد بیا بریم مطب دکتر من شبش رفته بودم حمام صبح دیگه نرفتم یه چیزی خوردم حاضر شدیم رفتیم دم خونه ی خواهرم ، خواهرم رو برداشتیم رفتیم طرف دکتر
دکتر معاینه م کرد گفتش که ۲ سانت بازی برو بیمارستان رفتیم بیمارستان بعد من و بستری کردن من اصلا درد نداشتم حالم خیلی خوب بود بعدش اومدن دوباره معاینه کردن گفت همون دو سا‌نتی بعدش روی اون بعدش روی اون توپا نشستم و یوگا با توپ انجام دادم 😅 اومد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی اون موقع ساعت ۷ بود با خواهرم حرف زدیم و اینا با هم گفتیم خندیدیم اینا شد ساعت ۱۰ بودش که دکتر اومد گفتش که دردی نداری گفتم نه داخل سرمم آمپول زد بعدش رفت ساعت ۱۱ بودش که من درد داشتم ولی قابل تحمل بود
ساعت ۱۱ و نیم بودش که داد میزدم یعنی انقدر درد داشتم دکتر اومد معاینه کرد گفتش که ۱۰ سانت شدی دکتر گفت زور بزن زور بزن ولی من همون موقع دردم آروم شد😂😂 دکتر گفت چرا زور نمیز
نی گفتم که درد دیگه ندارم گفتش که الان درد داشتی که گفتم نمیدونم درد دیگه ندارم دکترم همونجا وایستاد دوباره ۵ دیقه دیگه دردم گرفت گفتم درد دارم دکترم گفت زور بزن زور بزن من تا تونستم زور زدم خواهرم م بقلم بود
مامان حلما و هلنا مامان حلما و هلنا ۱ ماهگی
داستان زایمان من 1
یک هفته ای بود صورت قرمزشده بود کمر درد داشتم شکم سفت میشد و همون چند ثانیه نفسم بالا نمی اومد برای دکترم نوبت گرفت روز چهارشنبه اماده شدم برم که منشی زنگ زد فردا بیاین امروز خانم دکتر نیست پنج شنبه شد و رفتم تو راه گفتم اول برم زایشگاه ان اس تی بردارم بعد برم پیش دکتر چون خودش آزاد میگرفت رفتم ان اس تی برداشتم ولی انقباض و درد نداشتم تازه امروز شده بودم 36هفته رفتم پیش دکترم اونم ان اس تی برداشت ولی چیزی نبود گفت شکمم وقتی سفت شد بهم بگی اونجوری که شدم بهش گفتم گفت انقباضه برو بستری شو 24ساعت اگه با دارو خوب نشدی سزارینت کنم من رفتم زایشگاه و شوهرمو فرستادم شهرمون بره دنبال مامانم تو زایشگاه ماما گفت بیا دوباره ان اس تی بگیر دید چیزی نشون نمیده باهام دعوا کرد که چرا میخوای بستری بشی مگه بچه رو توی 36به دنیا میارن منم گفتم خانم دکتر گفته رفت زنگ زد دکترم دکترم گفت 3ساعت زایشگاه باشه بعد ببرین بخش من رو بردن تو یک اتاق ازمایش گرفتن امپول ریه زدن و ان اس تی رو دوباره وصل کردن یهو دیدم من که دردم گرفته شکمم یک دردی میگرفت و ول میکرد ماما اومد برگه رو دید گفت اوه چ انقباضی داری تو بیست دقیقه 3تاانقباض رفت زنگ زد به دکترم یهو دیدم اومدن با سوند که سریع باید بری اتاق عمل سزارین اورژانسی شوهرمم و مامانم هنوز نرسیده بودن و من غصه لباس برای بچم میخوردم خلاصه که سریع رفتم اتاق عمل بااین اینکه از بی حسی میترسیدم منو بی حس کردن و دخترم به دنیا اومد دکترم گفت چون سابقه پارگی رحم داشتی با این انقباضه ممکن بوده رحمت پاره بشه و جون خودتو دخترت به خطر بیفته و اینحوری شد که دخترم 17روز زودتر به دنیا اومد
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
پارت سه .
رسیدم اونجا گفتم من درد دارم که زودتر فرستادنم داخل دکتر معاینه کرد گفت دو سانتو نیم شدی گفتم این هممه ورزش تو ۱۰ روز فقط دو سانت پیشرفت داشتم خیلی نا امید شدم و ترسیدم که دکترم گفت عوضش بچه خییلی اومده پایین و دهانه خیلی خیلی نرمه خلاصه از مطب دکتر رفتم خونه مامانم مهمونی 😂😂 شام دعوت بودیم ماما همراهم زنگ زد که دردات شدید تر شد ؟ گفتم نههه بهتر شدم گفت حالا محض احتیاط فردا ۸ صبح برو ان اس تی بده گفتم باشه . اون شب بعد مهمونی با همسرم رفتیم پارک پیاده روی که یه انقباض دردناک دیگه ام موقع پیاده روی گرفتم دیگه اومدم خونه ساعت ۱ بود خوابیدم ساعت ۱ و نیم از درد بیدار شدم مثل پریودی بود فکر کردم بازم کاذبه اهمیت ندادم ولی دو بار تکرار شد و من بعدش خوابم برد ساعت ۲ بود که یهو گرررم شدم و سریع رفتم تو حموم دیدم شر شر داره آب میاد همسرمو بیدار کردم به ماما همراهم خبر دادم عقب ماشین دراز کشیدم و رفتیم تو راه مامانمو برداشتیم هی فاصله دردام تو ماشین کمتر میشد و دردا نزدیکای بیمارستان دیگه خیلی شدید بود تو بیمارستان وقتی رسیدم سریع معاینه کردن گفتن ۴ سانت .