۷ پاسخ

اینجوری حداقل زرت و زرت معاینه نمیکنن عذاب بکشی

سزارین خوبه🥺

میدونی اینم ریسکه تو خونه درد بکشی ،
اخه نمیدونی کی به دنیا میاد اگه تو خونه بدنیا اومد چی😖 مگه اینکه بیمارستان نزدیک باشه و ترافیک نباشه و کلی چیز دیگه.. ولی خب خوبی های خودشم داره.
اما درکل من ترجیحم سزارینه 😁

نترس عزیزم
منم خیلی تو فاز فعال و بیست دقیقه آخر داد زدم ولی بعدش تموم شد گفتم همین بود؟! من از ترس دردهای بیشتر داد میزدم و اینکه اون دادها به آدم انرژی میده واسه ادامه مسیر😂

منم همین شدم

منم بیمارستان بودم ی خانوم 38 هفته با درد اومد ده دقه بعد بچه ش بدنیا اومد

اره خب توخونه بهتره درداتوبکشی.تعریف کردی منم ترسیدم عجیب

سوال های مرتبط

مامان میکائیل مامان میکائیل ۱ ماهگی
دیگه بهم لباس و اینجور چیزا دادن و بردنم بخش زایشگاه واسه بستری
اونروز ت بخش زایشگاه فقط من بستری بودن کسی نبود
موقعی ک بستری شدم هنوز دردام کم بودن
ولی کم کم دردام زیاد شدن ولی بازم قابل تحمل بود
ماما همراه نداشتم یکی از مامااای زایشگاه آوند یکم ورزش بهم گف انجام بدم
بعد معاینهم کرد
لحظه ب لحظه دردام بیشتر می‌شد
یک ساعت بعد اومد معاینهم کرد باز گف ۶ سانتی و کیسه آبم ترکید
آره ساعت ۱ونیم ک بستری شدم تا یکساعت اول دردام قابل تحمل بود
ولی تا ساعت ۸ شب ک زایمان کردم حدود ۷ساعت درد خیلی بدی کشیدم
دردام ب حدی بودن ک خودم رو میزدم موهام رو میکشیدم و جیغ و داد میکردم
منی ک فک نمیکردم جیغ بزنم زایشگاه رو گذاشته بودم رو سرم چون واقعا خیلی دردش واسم سخت بود
فقط گریه میکردم دکتر ک اومد معاینهم کنه گف شدی ۸ سانت دو سامت دیگه داری
اون لحظه جیغ میزدم و میگفتم ولم کنید چی از جونم میخوایین و موهام رو میکشیدم و سیلی میزدم تو صورتم 🥲🥲🥲
دیگه دیدن خیلی درد میکشم ی آمپول زد بهم و گاز اکسیژن
گآز اکسیژن خوب بود دردام کمتر میشد ولی حالت خماری میداد بهم
ادامه .....
مامان تو دلی مامان تو دلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی۳
ساعت دیگه ۸شده بود و همسرم و مادرش پر استرس بودن و هی میگفتن بریم بیمارستان اما من با خودم فکر میکردم که باید بیشتر به خودم فشار بیارم ممکنه هنوز سه سانت هم نشده باشم واسه همین هی باهاشون سرو کله میزدم اون وسط که باید صبر کنیم 😅 اما دردام عمیق و شدید بود ولی من نمی خواستم باور کنم که شاید واقعا تو فشارم همچنان داشتم تحمل میکردم تا ساعت شد ۹شب
دیگه نمیتونستم خانواده رو کنترل کنم کلافه شدم از بس که استرس میدادن
از اونجایی که شام نتونستم بخورم یه زعفرون عسل خوردم که قندم نیفته و راهی بیمارستان شدیم
دیگه واقعا تحمل برام سخت شده بود جوری که تو ماشین داشتم میپیچیدم به خودم که صدام در نیاد انقباضا شدید و شدید تر شده بود
رسیدیم بیمارستان و دیگه نمیتونستم راه برم با ویلچر منو بردن زایشگاه
تقریبا ۵ دقیقه منتظر موندم تا ماما خودشو برسونه
زایشگاه خلوت خلوت بود 😆 خودم بودمو خودم فقط یه خانومی بود که میخواست بره سزارین که یه جوری نگام میگرد اون لحظه برام جای تعجب داشت 🤔 بعدا مادر شوهرم میگفت که همون خانمومو داشتن میبردن اتاق عمل به مادرشوهرم میگفت این دختره از درد به خودش میپیچه چرا صداش در نمیاد پس ؟!🥲……..
مامان مهدا گلی🙋‍♀️ مامان مهدا گلی🙋‍♀️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان:

از وقتی وارد ۳۶ هفته شدم پاهام درد میکرد به طور خفیف بعد ۲ روز دردش بیشتر شد جوری نصف شب از خواب بلند شدم خوابم نمی‌برد به هر کی که میگفتم میگف ماه درده و اینا دیگه دردش رسید به واژنم نتونستم تحمل کنم اومدم زایشگاه معاینه شدم ۵ سانت باز بودم سونو آخر بچم بریچ بود تو زایشگاه بردنم سونو بازم بریچ بود سریع انژیوکت و سوند وصل کردن بردنم اتاق عمل بعد آمپول بی حسی که زدن خیلی کم‌روم اثر کرد وقتی تیغ زد دکتر دردش رو فهمیدم و داد زدم که یهو دکتر بیهوشی بالا سرم بود بیهوشی کرد من اصلا بچمو ندیدم موقع به دنیا اومدن وقتی بهوش اومدم تو ریکاوری بودم دکتر آوند شکمم ماساژ داد که فقط جیغ میزدم انگار کلا یهولحظه مرگ رو جلو چشمم دیدم جوری که مامانم و شوهرم ترسیدن بیرون صدام میرف همون لحظه عین جنازه پرتم کردن رو یه تخت دیگه فقط گیج بودم همه رو تار میدیدم اصن نمیفهمیدم چی میگم آوردنم بخش یه دو سه باری فشار دادن بازم بد بود و فقط داد میزدم بلند شدن از رو تخت یکم سخته اولش ولی هر چی راه بری بهتره و راحت تری
ولی من به شخصه اصلا راضی نبودم
چون هم اول تو خونه درد طبیعی کشیدم هم‌ سزارین من‌ با دهانه رحم ۵ سانتی و بچه بریچ رفتم زایشگاه ولی خیلی بد بود من که راضی نبودم الانم شکمم کار کرده و عصر مرخصی میکنن
مامان آوینَم🤱🏻❤️ مامان آوینَم🤱🏻❤️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
دکتر برام سه دز قرص زیر زبونی تجویز کرده بود که هرسه تارو بهم دادن و من هیچ پیشرفتی نکردم و هیچ دردی هم نکشیدم فقط بچم خودشو شل و سفت میکرد ،مامانم از سه چهار ساعت پیشم بود تو اتاق زایشگاه ک دیدم ساعت ۱۱ شب دکترم اومد گفت اماده شو می‌برمت برای سزارین 😍قبل من ی مریض اورژانسی داشت بعدش نوبت من بود ،حالا منو میگی انگار دنیا رو بهم داده بودن ،چون تو زایشگاه از صبح اینقد جیغ داد بقیه باردارارو برای طبیعی شنیده بودم واقعا روحیم تضعیف شده بود و در توان خودم نمی‌دیدم طبیعی بزام 😑مامانم از خوشحالی رفت خبر ب شوهرم و خونوادم بده ،دستیار دکتر اومد سون برام وصل کرد (اصلا نترسین از سون چون فقط ی سوزش کوچیک همون اولش داره )شلوار بیمارستان پام داد کلاهم سرم داد منتظر بودم ی ۲۰ دقیقه ک اومدن کمکم کردن نشستم رو ویلچر راهی اتاق عمل شدم البته قبلش همسرم اومد کفشام عوض کرد خونوادم دیدم با همه خدافظی کردم 🥲😅
یکی از پرسنل مرد اتاق عمل اومد ی سری سوال پرسید بهم روحیه داد منو برد اتاق عمل ....