تجربه زایمان:

از وقتی وارد ۳۶ هفته شدم پاهام درد میکرد به طور خفیف بعد ۲ روز دردش بیشتر شد جوری نصف شب از خواب بلند شدم خوابم نمی‌برد به هر کی که میگفتم میگف ماه درده و اینا دیگه دردش رسید به واژنم نتونستم تحمل کنم اومدم زایشگاه معاینه شدم ۵ سانت باز بودم سونو آخر بچم بریچ بود تو زایشگاه بردنم سونو بازم بریچ بود سریع انژیوکت و سوند وصل کردن بردنم اتاق عمل بعد آمپول بی حسی که زدن خیلی کم‌روم اثر کرد وقتی تیغ زد دکتر دردش رو فهمیدم و داد زدم که یهو دکتر بیهوشی بالا سرم بود بیهوشی کرد من اصلا بچمو ندیدم موقع به دنیا اومدن وقتی بهوش اومدم تو ریکاوری بودم دکتر آوند شکمم ماساژ داد که فقط جیغ میزدم انگار کلا یهولحظه مرگ رو جلو چشمم دیدم جوری که مامانم و شوهرم ترسیدن بیرون صدام میرف همون لحظه عین جنازه پرتم کردن رو یه تخت دیگه فقط گیج بودم همه رو تار میدیدم اصن نمیفهمیدم چی میگم آوردنم بخش یه دو سه باری فشار دادن بازم بد بود و فقط داد میزدم بلند شدن از رو تخت یکم سخته اولش ولی هر چی راه بری بهتره و راحت تری
ولی من به شخصه اصلا راضی نبودم
چون هم اول تو خونه درد طبیعی کشیدم هم‌ سزارین من‌ با دهانه رحم ۵ سانتی و بچه بریچ رفتم زایشگاه ولی خیلی بد بود من که راضی نبودم الانم شکمم کار کرده و عصر مرخصی میکنن

۷ پاسخ

عزیزم مبارکت باشه منم درد دارم باید مراقب خودمون باشیم سختی زیاد کشیدی ولی حالا کوچولوتو داری

مرسی بابت تجربه هات که در میون گزاشتی خیلیا زایمان میکنن دیگ کلا میرن نمیان تجربه شونو نمیگن

مبارکه عزیزم خدا حفظش کنه الهی ...امیدوارم هر چه زودتر به سلامتی کامل برسی و بچتون رو بزرگ کنی ..ولی واقعا کاش بریچ نبود رحمت ۵ سانت باز بود ولی بارم خدارشکر حتما خاست خدا بوده مواطب باش بخیه هات عفونت نکنن

چند هفته دقیق زایمان کردی؟؟؟

عزیزم چند هفته بچتون بدنیا اومد؟. همه چی خوب بود بچه رو بستری نکردن ؟ من همش فوبیا زایمان زودرس دارم میگم نکنه بچم زود تر از تکامل دنیا بیاد😞

قدمش پر برکت باشه براتون عزیزم بچه چند کیلو بود؟

سلام گلم قدمش پر برکت باشه براتون ❤️
انشاالله زودتر خوب بشی سخته واقعن

سوال های مرتبط

مامان 🩷 نیهان 🩷 مامان 🩷 نیهان 🩷 ۲ ماهگی
ادامه تجربه زایمان🤭
من روز قبلش رفته بودم سونو و دخترم هنوز بریچ بود تو بیمارستان چند بار معاینه کردن و سونو کردن دیدن آره بریچه امروز تو بیمارستان کلا ۴ تا سزارینی بود من ساعت ۱۰ و نیم رفتم زایشگاه دیگه تا نوبتم بشه و معاینم کنن شد ۱۲ ظهر تو اتاق عمل بهم بی حسی زدن که سریع پاهام داغ شد اصلا هیچی حس نمی‌کردم تو سرمم هم به چیزی زدن که گیج شدم تو خواب و بیداری بودم و هیچی متوجه نمی شدم حتی نفهمیدم کی زایمانم تموم شده اونجا دخترم و نشونم ندادن بردنم ریکاوری نیم ساعت شایدم بیشتر اونجا بودم مدام چکم می کردن وای من و یه لرزی گرفته بود انگار سرما تو عمق استخونم بودم ، اومدن شکمم و فشار دادن که چون بی حس بودم هیچی نفهمیدم سه بار فشار دادن تو ریکاوری بعد بردنم تو بخش تو اتاق اونجا دخترم و نشونم دادن 🥹🥹🥹🥹 یه بار دیگم شکمم و فشار دادن که چون بی حسی ها رفته بود واقعا درد داشت اما الان خداروشکر من و دخترم خوبیم هر ۴ ساعت هم شیاف میزنم واقعا جوابه و درد بخیه ها مثل پریودیه و قابل تحمله مدام راه میرم گردنم خیلی درد گرفته بود گفتن راه بری خوب میشی که بله خوب شد ، تجربه سزارین خوب بود اصلا اینطور که اطرافیان بد تعریف میکردن نبود فقط مشکل اینجاست شیر کم داری تا چند روز اول من اینقدر سینه هام و ماساژ دادم تا یکم شیر بیاد 🥲 دیگه از بیمارستان هم بگم واقع بیمارستان تمیز و خوبیه پرستاراش همه مهربونن و خانم دکتر زهرا موهبتی من و سزارین کرد فقط دانشجو داره که اونا فقط نگاه میکنن معاینه با دکتر با ماما هست دانشجو ها کمک حالن و نوار قلب میگیرن و بقیه کارا
مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو
مامان میکائیل مامان میکائیل ۱ ماهگی
دیگه بهم لباس و اینجور چیزا دادن و بردنم بخش زایشگاه واسه بستری
اونروز ت بخش زایشگاه فقط من بستری بودن کسی نبود
موقعی ک بستری شدم هنوز دردام کم بودن
ولی کم کم دردام زیاد شدن ولی بازم قابل تحمل بود
ماما همراه نداشتم یکی از مامااای زایشگاه آوند یکم ورزش بهم گف انجام بدم
بعد معاینهم کرد
لحظه ب لحظه دردام بیشتر می‌شد
یک ساعت بعد اومد معاینهم کرد باز گف ۶ سانتی و کیسه آبم ترکید
آره ساعت ۱ونیم ک بستری شدم تا یکساعت اول دردام قابل تحمل بود
ولی تا ساعت ۸ شب ک زایمان کردم حدود ۷ساعت درد خیلی بدی کشیدم
دردام ب حدی بودن ک خودم رو میزدم موهام رو میکشیدم و جیغ و داد میکردم
منی ک فک نمیکردم جیغ بزنم زایشگاه رو گذاشته بودم رو سرم چون واقعا خیلی دردش واسم سخت بود
فقط گریه میکردم دکتر ک اومد معاینهم کنه گف شدی ۸ سانت دو سامت دیگه داری
اون لحظه جیغ میزدم و میگفتم ولم کنید چی از جونم میخوایین و موهام رو میکشیدم و سیلی میزدم تو صورتم 🥲🥲🥲
دیگه دیدن خیلی درد میکشم ی آمپول زد بهم و گاز اکسیژن
گآز اکسیژن خوب بود دردام کمتر میشد ولی حالت خماری میداد بهم
ادامه .....
مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان پسر کوچولوم💙رادمهر💙 مامان پسر کوچولوم💙رادمهر💙 ۴ ماهگی
پارت سوم زایمان سزارین
چشام باز کردم فقط گفتم بچم کو گفتن بچتم اینجاس نگران نباش
گفتم سالمه گفتن اره که سالمه
و به هوش که اومدم درد رو حس میکردم ولی خب قابل تحمل بود
سریع انتقالم دادن به یه تخت دیگه و بردنم بیرون
بعد دیدم به شوهرم گفتن بیا کمک بزاریمش رو این تخت گذاشتن
و بردنم اتاق خودم
گیج گیج بودم به شوهرم میگفتم دیدیش ؟ سالمه ؟ خوشکله ؟
گفت ارههه خیلی خوشکله سالمه حالشم خوبه
فقط من با اینکه بی هوشم بودم بازم سرمو تکون ندادم تا ۶ ساعت
برا دیدن بچمم گفتم عکس بگیرید نشونم بدید
گریه میکرد انگار قلبم از شوق بودنش هزار تیکه میشد اشک میریختم براش
خلاصه اومدن سرم فشار وصل کردن برا جمع شدن رحم که دردا پریودی شدید منو گرفت میشد تحمل کرد ولی خب شدید بود
دیگه گفتم درد دارم برام امپول مسکن ریختن توسرم یکم بهتر شدم
اومدن ماساژ رحمی بدن گفتم نمیخوام میترسم گفت نترس اروم برات انجام میدم چهارپنج بار فشار داد که بخاطر بخیه هام خیلی درد داشت ولی بازم قابل تحمل بود ( حس سوند خیلی بدتر ماساژ رحمی بود)
خلاصه اینام تموم شد رفتیم سراغ اولین راه رفتن بعد عمل ....
مامان بارانا مامان بارانا ۳ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان نیکان.

۵ روز پیش ۳۸ هفته سزارین شدم و صبح رفتم بیمارستان کارای بستری رو انجام دادیم و بعدش از همسرم جدا شدم رفتم لباس پوشیدم و یه تست ان اس تی ازم گرفتن و بعد انژوکت و سرم رو وصل کردن و بردنم اتاق عمل.
اتاق عمل بی حسم کردن ولی چون خیلی استرس و ترس داشتم بیهوشم کردن و بچمو تو اتاق عمل ندیدم . وقتی بیدار شدم ریکاوری بودم که ماما اومد بالا سرم و پسرم رو گذاشت تماس پوستی برقرار کردیم
و بعدش پسرمو بردن چکاب کنن و اومدن واسه فشار رحم
از این قسمت فشار رحم خیلی میترسیدم که تو ریکاوری ۳ بار فشارم دادن درد خیلی بدی داشت. ولی تحمل کردم. ماما گفت بخاطر خودت باید انجام بدیم. دکترمم تو اتاق عمل فشار داد ولی بازم ریکاوری تکرار کردن.
تقریبا ۲ ساعت ریکاوری بودم بعد بردنم بخش.
حالم خوب بود و درد با شیاف قابل کنترل بود کاملا‌
برای من اولین راه رفتن اونقدری سخت نبود و در کل زیاد راه رفتم چون میگن بهتر میشی هرجی بیشتر راه بری.
و در کل همه دردا قابل کنترل بود با دیدن نی نی همه چی یادم رفت
مامان محمدرسول🧒🏻🍭 مامان محمدرسول🧒🏻🍭 ۶ ماهگی
تجربه زایمان۲🤱🏻🌱

اومدن سوند بهم وصل کردن و گفتن لباس بپوشم برای اتاق عمل منم دردام خیلی شدید بود باورتون نمیشه از درد میله های تختو فشار میدادم🥵🤕
فقط میخواستم از درد نجات پیدا کنم
ساعت حدود ۷ بود بردنم اتاق عمل دکترم سریع خودشو رسوند از تخت جابجام کردن و گذاشتنم رو تخت اتاق عمل بخاطر دیابت و انسولینم دکترم صلاح دید که بیهوشی کامل بشم
دکتر بیهوشی یه آقا بود اومد بالای سرم گفت الان یه ماسک میذارم ماسک اکسیژنه تو فقط نفس عمیق بکش بعد داروی بیهوشی برات میریزم تو سرم
درصورتیکه داشت الکی میگفت ماسکه گاز بیهوشی بود چندتا سوال ازم پرسید که بچت دختره یا پسر اسمش چیه؟نازمم میکرد🤣🤣
در یک لحظه دیگه هیچی نفهمیدم😷
چشمامو باز کردم دیدم روی تخت خوابیدم دیگه درد نداشتم گیج بودم هی میخواستم چشمامو ببندم و بخوابم یادم اومد همه چی رو
سرمو چرخوندم دونفرو دیدم پرسیدم بچم؟😢 گفتن خوبه دنیا اومد
گفتم سالم بود؟🥺 گفتن آره الان تو رو هم میبریم
اومدن بذارنم رو یه تخت دیگه که دیدن خونریزی خیلی خیلی شدید دارم خیلی ترسیده بودن سریع یه دارویی ریختن تو سرمم و اومدن بالای سرم و شروع کردن به فشار دادن شکمم🥵
وای وای نگم از دردش ینی مردم و زنده شدم😭😭😭خیلی بد بود خیلی
تختو گذاشتن تو آسانسور و بردنم در آسانسور که باز شد صدای مامانمو شنیدم مامانم اشک شوق میریخت خودمم اشک میریختم🥺 مامانم گوشیشو دراورد و عکسشو بهم نشون داد گفتم دیدیش؟سالم بود گفت آره مثل خودته قیافش😭😭
بردنم تو بخش و به سختی خودمو کشوندم رو تخت
مامانم گفت نزدیک به سه ساعت تو ریکاوری بودم و به هوش نمیومدم اصلا باورم نمیشد فکر میکردم فوقش نیم ساعت عملم طول کشیده باشه
مامان بنیامین مامان بنیامین ۱ ماهگی
سلام مامانا من دوشنبه سزارین کردم تو بیمارستان نیکان سپید،هزینه بیمارستانم ۳۵ شد،خیلی از بیمارستان و کادرش راضی بودم رسیدگیشون خوب بود خیلی اخلاقاشون خوب بود،میخوام از تجربه زایمانم بنویسم.
اول رفتم بیمارستان ان اس تی از بچه گرفتن و سرم بهم وصل کردن و انژیو کت،یک ربع مونده بود به عمل برام سوند وصل کردن،سوند وصل کردن درد نداره ولی حس بدی دست میده همون باعث میشه بقیه حس کنن درد داره،وگرنه درد نداره
با تخت منو بردن اتاق عمل امپول بی حسی رو بهم زدن،اصلا درد نداشت و سریع بی حس شدم و برش دادن شکممو و پسر قشنگمو به دنیا اوردن،رفتم تو ریکاوری بچه رو اوردن انداختن رو سینه و اغوزو به بچم دادن،و بعد منتقلمون کردن تو بخش،بهم گفتن هیچی نخور از ساعت ۲ تا ۱ شب ولی من گوش ندادم و خرما خوردم خیلی زیاد و همون بهم جون داد،شربت عسل و گلابم درست کرده بودم خوردم اونجا و وقتی بهم اجازه عذا خوردن دادن من کاچی درست کرده بودم برده بودم اونو خوردم،شکمم هم سریع کار کرد و مدفوع کردم
ادامشو تو کامنتا میزارم……
مامان الماس کوچلو💎🎀 مامان الماس کوچلو💎🎀 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان طبیعی ایلان جونم:سال۱۳۹۸ بیمارستان سپیدار اهواز
من بچه بودم اون موقع فقط ۱۴.سالم بود ۴۰هفته بودم که ۸/۱۴ ساعت ۱۱ شب دردام شروع شد پیش خونواده همسرم بودم بابای همسرم هم ۲۰ روزه فوت کرده بود دردام که شروع شد زود رفتم دوش گرفتن همه چی رو گزاشتیم تو ماشین و با مامان همسرم و جاریم رفتیم بیمارستان معاینم کردن گفتن فقط یک سانتی هنوز برگرد خونه ما هم خونمون از بیمارستان دوره نمیتونسیم برگردیم بیرون زایشگاه درد می‌کشیدم و راه میرفتم خیلی بد بود چون تجربه نداشتم و اصلا نمی‌دونستم باید چکار کنم تا ساعت ۱۲ صب من بیمارستان بودم ولی بستریم نکردن تو بخش بودم بعد یه زن.اونجا بود بس گفتم از دیشب سر وام و خیلی درد دارم میتونم بیام یکم رو تخته معاینه بخوابم خیلی خوابم میومد از خستگی و درد بیهوش شده بودم یه نیم ساعتی خوابیدم و با صدای اون زنده بیدار شدم بم گف یکی بیرون صدات می‌کنه رفتم دیدم دوستم و عمم اومدن بیمارستان و دوستم هم چند ماه پیش زایمان کرده بود بهم میگف خوبی اصلا نترس باشه منم انگار بیهوش شده بودم میگفتم چرا اومدن بعد دوباره برگشتم خوابیدم و وقتی درد می‌پیچید تو شکمم وو کمرم بیدار میشدم بعد بالا آوردم نمی‌دونم چرا بعد اومدن معاینم کردن گفتن ۶ سانتی بستریم کردن و سرم وصل کردن و رفتیم دستگاه نبض بچه رو میگم وصل کردن من وقتی دردم میگیره نمیتونم بشینم باید راه برم هر چند دقیقه دستگاه رو میکشم پامیشم راه میرم و به مامای که پیشم بود میگم احساس دستشویی دارم. بهم میگه اون بچه ای اینجا کارتو بکن زور میزدم ولی چیزی نبود 😅بعد ماما رفت وقت نهار بود ساعت ۱۴ بود که من خودم تنهایی تو زایشگاه بودم و دکتر قبل رفتن بم گف هر وقت دردت گرفت زور بزن منم با تمام وجود زور میزدم بعد دست زدم