چقدر بچه ها تو این سن جیگرن. رادین دایره لغاتش بالا رفته وقتی سوالی ازش میپرسم همونجور کلمه ی ناقص جواب میده خیییلی کیف داره 😍 امروز برده بودمش خانه بازی کلی تاب بازی کرد گفتم میخوای بری بازی دیگه؟ گفت تاب یعنی میخواست تاب بازی رو ادامه بده. نسم ساعت پیش داشت شیر میخورد تموم شد بلند شد نشست دست زد به زبونش گفتم چیزی تو دهنته؟ گفت مو بعد دست کشیدم به دستش تا خودش مو رو از دهنش درورده. کلی قربون اون دست کوچولوش رفتم. بعدشم دستمو گرفت هی لبخند میزد معلوم بود دلش میخواد قبل از خواب یکم باهام حرف بزنه اخه من همیشه قبل از خواب باهاش حرف میزنم. گفت ایلا یعنی نیلا دختر دوستم. گفتم نیلا پیش مامانش خوابه الان . گفت ددر گفتم الان وقت ددر نیست همه چراغا خاموشه میخوایم بخوابیم. گفت دایی گفتم دایی هم خوابه. گفت هیییی (یعنی هری پاتر)گفتم خاله منا هم کتاب هری پاترشو خونده الان خوابیده. دیگه هیچی نگفت یکم پستونکشو مک زد دستمو محکم گرفت خوااااب رفت.
البته بماند که چقد قبلش گریه زاری و بهانه گیری کرده بود خخخخ

۴ پاسخ

وای واقعا شیرینن. همتا مثلا بهش میگم دختر خوبی باش تا بریم بیرون باشه؟؟
سریع میگه باشه. دلم غش میره واس باشه گفتنش

چقدر قشنگ توصیف کردید. ماشاءالله به رادین جان خدا براتون‌سلامت حفظش کنه

هزار ماشالله بهش باشه عزیزم چشم بد ازش دور ،بچه ها خیلی شیرینن مخصوصا وقتی به حرف می‌افتن، انشالله خیرش رو ببینی

ای خدا چقدر این حرکات بچه ها برای ما مادرها لذت بخشه. خدا نگهدارش باشه هزار ماشالله

سوال های مرتبط

مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت یازدهم
نوبت سونو ان تی رسیده بود..رفتم دکتر ک سونو بنویسه..گفت عزیزم شما چون دختر عمو پسر عمو هستین برو تو خیابون کریمی ..مرکز ژنتیک..اونجا دستگگاهاشون برای شما بهترع..گفتم چشم..یادمه اول ازدواجم ک رفتم ژنتیک دکتر بهم گفت تا دوتا بچه رو ما ضمانت میکنیم سالم باشن سومی رو ن.😔😔
یادمه دو سه روز به عید بود سوهرم گفت برو سونو زود بیا معطل نکن...اسنپ گرفتم رفتم سونو..منشیه گفت خانم نیستن امروز فقط برای آزمایشگاهش هستن ..گفتم ن سونو آزمایش باهم میخام..اومدم بیرون..گفتم هیی شانس مارو..خانومه صدا زد گفت همی نزدیکی درمانگاه محمد باقر سر چهارااه بعدیه برو اونجا..رفتم‌ اونجا...همه پشت در سونو بودن..یه خانومه ک کنارم بود گفت برا جنسیت اوندی گفتم ان تی دارم فک نکنم جتسیت بگن..گفت چرا میگه.‌من تو ان تی بهم گفت پسره همه چیزش معلومه..گفتم پس دقیقه..گفت آره..نوبتم شد‌.رفتم دراز کشیدم همه چیو نوشت گفت خداروشکر بچت سالمه .خیلیا از وقتی آمپولای کرونا رو زدن قلب بچه هاشون یا تشکیل نمیشه یا ایراد دارن..گفتم خب خداروشکر..گفت نمیخای جنسیتو بدونی ..گفتم مگه معلومه..گفت آره پسره..گفتم معلوم‌میشع گفت آره..یه بار دیگه پاهای من فلج شد..‌گفت پاشو ..گفتم میشه چند لحطه بمونم پاهام حس نداره..گفت پسرم داری یان..گفتم دوتا..گفت سه برادر شدن پس..هیچوقت حرفش یادم‌نمیره😔😔😔یعنی تعریف میکنم بغص خفم میکنه...اومدم بیرون ماشین گرفتم رفتم پیش شوهرم..تو اسنپ من فقط اشک‌میریختم..رسیدم درمغازه ..شوهرم‌نبود..شاگردش یه آقای پیری بود گفت خانم علی آقا چی شده..گفتم حاجاقا دیدی بچمو گفت پسره😔😔😔 شوهرم از مغازه کنار اومد دید حالمو ..خندید گفت باز گفتن پسره..
مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟
مامان ایلهان مامان مامان ایلهان مامان ۱ سالگی
سلام عزیزان خوبین
الهی بمیرم برای پسرم چه عذابی رو تحمل می‌کرد و من نمیدونستم ایلهان من خوب شده بود مرخص شد از بیمارستان ولی سرفه می‌کرد بردم دکتر دارو داد گذشت تا روز دوشنبه خیلی بی حال بود آبریزش بینی شدید داشت جوری ک انگار آبشار بود آب دهانش یه سره می‌ریخت اشتها نداشت و خیلی چیزای دیگه تا اینکه امروز دوستم اومد پیشم و گفت آبجی یه چی بگم من دیدم تو بچه های برادرم مطمئنم ایلهانم اینجوری شده این بچه هیچیش نیست بخدا یه چیزی مطمئنم تو گلوش گیر کرده اون عفونت کرده و زده به خون بچه با خودم فک کردم گفتم شاید درست میگه زنگ زدم به مادرشوهرم موضوع رو گفتم اونم گفت ک شاید درست باشه بریم پیش یه آشنایی بزار قاروق گیری کنه رفتیم تا اون خانوم به گلو پسرم دست زد گفت دوتا تیکه گیر کرده تو گلو مال خیلی وقته اونو آنقدر ماساژ داد تا رفع شد و کل بیماری پسرم رفت یعنی دیگه آبریزش بینی تب و سرفه نداره حتی راحت نفس میکشه خداروشکر ک پسرم خوب شد اینقدر آروم شدم ک دوست دارم به همه شیرینی برم
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت دهم

دوسه روزی خوشحال بودم تا رفتم خونه یکی از اقواممون...یه خانم‌مسن اونجا بود تا منو دید گفت بارداری گفتم اره از کجا فهمیدی گفت از حالت چشمات..گفت بیا جلو ..رفتم..دست زد به شکمم گفت بچتم پسره..منو میگی..😵‍💫😵‍💫😵‍💫گفتم از کجا فهمیدی گفت سمت راستته بچت..یعنی کارد میزدی خونم درنمیومد..فامیلمون برداشت گفت اینجور نگو دوتا پسر داره.دختر خاسته از خدا😔😔😔 یه بغصی داشت خفم‌میکرد..اون مهمونی رو گذروندم و همچنان اوموم پیش شوهرم ک فلانی گفت بچت پسره..یعنی اشکم دم مشکم بود..اینم بگم من سر دوتا پسرام زبرو زرنگ بودم..سر این بچم تنبل...سر پسرام عاشق ترشی و شوری.سر دخترم شیرینی و بستنی.کارای خونمو نمیکردم فقط میخابیدم..روزام باغصه میگذشت دنبال نشونه میگشتم ک بارداری دختر چجوریه..یه شب خواب دیدم یه جا مهمونی ام یکی از اقواممون ک خادم حرم هست اومد به خاهرم گفت بگو زهراتون بیاد‌.منم تند تند از پله رفتم پایین دیدم یه کیف مهدکودک دخترونه مالید به شکمم..از خواب بیدارشدم زنگ زدم بعدش به اآبجیم گفت الان به اون بنده خدا میگم ک همچین خوابی دیدی..زنگ زده بود اونم گفته از حرم براش غذای تبرک امام رضا میارم..روزا میگذشت هرجا دختر میدیم بغض میکردم😔😔 هرجا گل سر میدیدم اشک توچشام میومد.روزا گذشت تا رسیدم به سونو ان تی😔😔😔😔
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت چهارم

از گروهش اومدم بیرون و ناامید از اینکه باردارم‌نشدم..دیگه قرصا رو ول کردم رژیمم ول کردم..کلا بیخیال شدم..بعد پریسا رفته بود به دوستم ماعده گفته بود این زهرا باردار نمیشه چه برسه ک دخترم‌بشه..اونموقع فهمیدم چقدر دل آدمها سیاهه.رفتم‌پی ویش بهش گفتم خدا برا آدم بخاد بنده خر کیه .دیگه کلا رابطمو باهلش بهم زدم .با دلی شکسته و ناامید 😔😔روزا گذشت دیگه کیت نمیزاشتم .قرص نمیخوردم.رژیم نداشتم..یه ماه گذشت یه روز به سرم زد برم دکتر بگم چرا من باردار نمیشم..رفتم دکتر گفتم من ۸ماهه جلوگیری ندلرم اما باردار نمیشم ..دکتر گفت برو سونو ببینم وضعیت بدنت چجوریه..کاری ک اصلا پریسا تواین ۸ماه به من نگفت بکن..رفتم سونو جوابشو گرفتم رفتم پیش دکتر ..دکتر یه نگا کرد.گفت خانوم فولیکول بدنت ۱۱
فولیکول زیر ۱۹ اصلا باردار نمیشه🥺🥺🥺🥺 گفتم چیکار کنم گفت باید یه مدت قرص بخوری
اومدم زنگ زدم به زنداداشم ک یه خاهرش خوب دکترا رو بلد بود..گفت جریان اینجوریه..اسم یه دکتر ک یادم نیست و گفت ولی گفت باید کفش آهنی بپوشی بری بیای چون بد نوبت میده🥺🥺🥺
من همچنان ناامید گفتم پس دیگه باردار نمیشم ..سنمم رفته بالا 😔😔😔
بیخیال شدم گفتم ولش بچه نخاستیم..خدابا منو حسرت دختر گداشتی دمتم گرم😭😭😭😭
مامان وروجک مامان وروجک ۱ سالگی
با بچه ای که دائم گریه میکنه چیکار باید کرد؟ اوردمش تو تخت نیم ساعت نخوابید گفت بیام پیش شما اوردمش
لالایی گذاشتم گیر داد بره بیرون واسه اولین بار گریه ک کرد گفتم هرررچقدر گریه کنی نمیذارم بری ده دقیقه کامل هق زد توضیح دادم میدونم میخوای بری ولی شبه تاریکه همه خوابیدن و... اخرش ب زور حواسشو پرت کردم یک لحطه اروم شد بعد باز جای دستمال دید خواست گفتم نمیشه ده دقه ام ب اون هق زده بدجوور
گفتم گریه کنی ام نمیدم میدونم میخوای و ناراحتی و هزارتا دلیل مثل کتابا اخرش با چیزای دیگه مشغول کردم ولی ی لحطه اروم نشد عصبانی شدم صورتشو گرفتم گفتم بسه چقدر گریه میکنی خسته شدم و دستمو گذاشتم دهنش😭😭😭
خدایا خستم ازش چرا انقدر گریه میکنههه😭 شبا از تختش و خواب فراریه
روزا میریم جایی نمیخواد برگرده فراریه
خونه مامانمم از من فراریه با هرکی جز من اروم میشه😭 من چیکاار کنم چرا انقدر گریه میکنهههه منم با گریه عصبی میشم دست خودم نیست
اونروز داد زدم کاش ب دنیا نمیاوردمت ازم فراری ای بقیه رو میخوای😭😭😭واقعا کم اوردم
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت هجدهم

اونشب یکی دوساعت خابم برد .پاشدم دیدم ساعت ۸صبحه‌...شوهرمو بیدار کردم گفتم علی پاشو ..پاشو بریم سونو گرافی..گفت بابا ساعت ۹ گفتی میاد ..گفتم پاشو من حالم بده ..طفلی پاشد رفتیم ..هنوز زود بود نشستیم رو پله پشت در..تا منشی اومد دروباز کرد گفت داخل سالن بشینین تا دکتر بیاد..دکتر اومد ..یه استرس بدی داشتم ..منشیش گفت خانوم بیار ورقه دکترتو..بردم گذلشتم رومیز ..یه نگاه کرد..گفت این سونو انومالی ..شیفت بعداز طهر بیا...شیفت صبح مال سونو ان تی هستش...یعنی همه دست به دست هم داده بودن ک من استرس بمیرم..نمدونستم چیکار کنم لحظه ها برام سخت میگذشت سنگین میگذشت غمگین میگذشت ‌.رفتم دم در به شوهرم گفتم جریانو..بعدم گفتم من خونه نمیرم پاهامم کشش نداره برم بشینم تا پنج بشه..ببر منو درمعازه. ..گفت بشین ..بیچاره را چه چاره😁😁یعنی اون روزا نوکر بله قربان گوی من شده بود..از بس حال من خراب بود..رفتم درمغازه خودمو کشوندم تا ساعت پنج شد..راه افتادم رفتم وقتی رسیدم دیدی اووووووو...چی همه نشستن ..اینا کی اومدن.🙄🙄🙄🙄.اینا حالشون از من خرابتر بوده انگار..رفتم داخل گفتم یه ویزیت بدین ‌..گفت ساعت هفت و نیم اینجا باش..گفتم ای خدا من فکر کردم اولین نفر میرسم اینجا.‌‌..ای خداااااااا..رفتم توخیابون دور زدن بازار تا بشه هفت ..توراه دوتا رانی خوردم ک خوب بچه ورجه ورجه کنه ک باز نگن دیده نشد خاب بود فلان...نشستم داخل هنوز نوبتم نبود ..دلشوره خیلی دلشوره..چه حالی بود...چه لحطه های بدی بود ..😔😔😔😔