•پارت ۳•
..رسیدیم خونه بابام مامانم دم در بود من پیاده شدم رفتم دسشویی ..پسرمم راضی نمیشد بره تو هی میگف مامان هم بیاد خلاصه مامانم یجور دست بسرش کرد رفت پیش داداشم(داداشمو خیلی دوس داره اون قلقشو بلده)..مامانم اومد سوار شدیم رفتیم دررررد بدیم داشت انقباض بود همش..رسیدیم بیمارستان ..رفتم زایشگاه معاینم کردن گفتن ی سانت بازی فقط ایقد ناااراحت شدم فک میکردم الان ی ۴ سانتی بازم بستری بشم ..ب ماما خصوصیم پیام دادم ک من بیمارستانم دردام شروع شده ی سانت بازم .. بعد گفتن بیا برا نوار قلب ..دراز کشیدم چیزای نوارو وصل کردن بهم .. گفتن ضربان قلب بچه پایینه ی سرم بم وصل کردن ..من همش درحال رفت وامد دسشویی بودم بعد اومدن ی سرمم وصل کردن بهم دیگ واویلااا😢اقا تا سرمو وصل کردن من دسشوییام بیشتر شد هی میرفتم ومیومدم نزدیک ۱۵ باری رفتم دسشویی تا سرمه تموم شد ساعت ۳ شب بود مامانم اومد تو پیشم طفلی کلی بیقرار شدع بود بیقراریامو میدید ...من دیگ نمیتونستم دردارو تحمل کنم ..چون خیلیییی بدنم ضعیف شده بود تو ماه نهم ..استانه تحملمم اومده بود پایین برعکس زایمان اولم..گفتم ب مامانم ب مامام زنگ بزن بگو بیمارستانیم اینا بذار بیاد رنگ زد مامانم ..مامام گفتش ک ابادانم اهواز نیستم دنیا رو سرم خراب شد ولی گف خودمو زود میرسونم اگ ب ۴ سانت رسید زنگ بزنیو بازهم بهم زنگ بزنید

۳ پاسخ

هزینه رو گرفته ماما همراه ولی نیومد بالا سرت ؟؟؟

یعنی زایمان اولت راحت تر بود برات ؟؟
نسبت به این زایمانت

عزیرم کدوم بیمارستان بودین

سوال های مرتبط

مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت «۲»
دیگه نرفتم خونه همونجا تو بیمارستان راه میرفتم از شدت درد نمی‌تونستم بشینم مامانم بیچاره پا ب پای من درد میکشید 🥺تا ساعت ۴ دوباره رفتم برا معاینه گفتن زوده برو راه برو دوباره تا ساعت ۶ راه رفتم با قر کمر ک خودشون صدا زدن ک بیا لباساتو بپوش دیگ خوشحال شدم گفتم پمپ درد وصل میکنن بلکه یکم دردام کم بشه بستری شدم مامانمو بیرون کردن 🥺 معاینه کردن گفتن ۵.۶ سانتی پمپ رو وصل کردن دردام یکم قابل تحمل شد بعد ی ساعت دردام شدید شد که صدا زدم گفتن هنوز همونی تغییر نکردی یکم بعد ماما اومد دکتر رو صدا زد دکتر گفت کیسه ابتو میزنم منم خیلی ترسیده بودم کیسه ابمو ک زد دیک از درد نمیتونستم نفس بکشم 😭 یکم بعد مامانم و مامان بزرگم اومدن بالاسرم همش گریه میکردم میگفتم میمیرم
دیگ مامان بزرگمو بیرون کردن من گفتن مامان بالاسرم باشه همش گریه میکردم بیچاره مامانم خیلی عذاب میکشید دوباره اومدم یکی دو بار معاینه کردن گفتن زوده
دیگه ساعت فک کنم نزدیک ۱۰ شب بود همش میگفتم طاقت ندارم کمکم کنید البته ی چند باری معاینه تحریکی کردن تا دهانه رحم باز بشه بعد دکتر اومد نگا کرد گفت ۹ سانته آماده کنید برا زایمان منی ک هم گریه میکردم هم خوشحال بودم🥺
مامان ابوالفضل.احمد🩵 مامان ابوالفضل.احمد🩵 ۲ ماهگی
پارت ۴
بعد سرم معاینم کرد گفت دوسانت شدی برو تو محوطه پیاده روی کن بیشتر باز بشی دهانه رحمت داره باز میشه ولی بچت هنوز بالاعه،بذار بیاد تو لگنت،،من جون نداشتم پیاده رو کنم ولی چ کنم رفتم پایین..
ساعت ۴ بود تو محوطه بودم وفتی انقباضه میومد ی جیغ کوچولو میکشیدم ومینشستم اصلااا نمیتونستم تحمل کنم بعد ی نیم ساعتی اذان گفت از تهههه دلم دعا دعا میکردم ک خدایا خودت کمکم کن بحق خاتم الانبیات ک امروز ولادتشه ..گفته بود ساعت ۶ بیا برا معاینه ..۵ ونیم ک شد دیگ بیحال نشستم مامانم کمرمو ماساژ میداد دوباره ب مامام زنگ زدیم گفت نزدیکم ..رفتم تو باز معاینم کرد گفت ۳ سانت شدی .. اصلا حال نداشتم هااا بازم رفتم دسشویی بزوووور مینشستم .. اومدم رو تخت دراز کشیدم (اها راستی اینم بگم قبل از اینک ۳ سانت بشم بهم شیاف داده بود پرستاره گل مغربی سه تا ذاشت تو واژنم بعد رفتم برا پیاه روی )
رو تخت بودم ک مامام رسییید انگار دنیارو بهم داده بودن 🫠با صلوات وخوش وبش اومد کلییی بهم روحیه داد وباهام حرف میزد هی میگف بهم نفسسس عمیق معاینم کرد سه سانت بودم گفت اشکال نداره بستریت میکنم من..فشارمو گرف ازم خون گرف پروندمو اماده کرد ک بریم اتاق زایمان
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان الین مامان الین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی:
شنبه ۱۲ ابان رفتم مطب دکتر گفت برای چهارشنبه نامه بستری میدم که بستری بشی و با امپول فشار زایمان کنی
تا چهارشنبه کلی ورزش و پیاده روی انجام دادم ک با درد خودم برم اما نتیجه نداد
چهارشنبه صبح رفتم بیمارستان بستری شدم ۹ صبح بهم سروم فشار وصل کردن یدونه سروم وصل کردن تاثیر نداشت دومی رو وصل کردن تاثیر نداشت سومی ک وصل کردن ساعت ۶/۵ غروب بود ک دردام کم کم شروع شد تا ۱۱/۵ دردام داشت شدید میشد ک پرستارا اومدن و سرومو قطع کردن گفتن فردا ۶ صبح دوباره وصل میکنیم مادرم پیشم بود اعتراض کرد گفت درداش تازه داشت شروع میشد چرا قطع کردین اونام کفتن دستور پزشکه نا امید و خسته خابیده بودم ک اومدن و بازم وصل کزدن و کیسه آبمو ترکوندن شدم شه سانت و دردام شروع شد ساعت ۱ شب بود ک شدید شد و سوار توپ کردن و ضربه میزدن و نفس عمیق میکشیدم ساعت ۴ شدم ۵ سانت و دردام دیگ واقعا شدید شده بود و نمیتونستم تحمل کنم کل زایشگاه رو برداشته بودم رو سرم و جیغ و داد میکردم چون واقعا درد داشتم ساعت ۶ صبح فول شدم گفتن دیگ زور بزنی سر بچه دیده بشه تمومه اما چون ۲۴ ساعت بود ک چیزی نخورده بودم اصلا زوری نداشتم ک بزنم اخر سر ساعت ۷ با تمام وجود زور زدم و قران زمزمه کردم ک شر بچه اومد بیرون و بردنم اتاق زایمان و دوتا زور ک زدم بدنیا اومد و دخترمو دادن بغلم اون لحظه بهترین لحظه دنیا بود و تمام دردام یادم رفت
خواستم بگم من با دهانه رحم کاملا بسته و سر بچه پایین بود رفتم زایمان کردم با چهارمین سروم فشار اونم خواستم بگم تو موقعیت من نا امید نشید من کلی استرس به خودم دادم ک مبادا سزارینم کنن و خلاصه گذشت و رفت و الان دخترم بغلمه😍
مامان نفس👧🏻 مامان نفس👧🏻 روزهای ابتدایی تولد
خب بگیم از تجربه زایمانم☺️

من ۴۰ هفتم پرشده بود ن درد داشتم ن چیزی دیگ دکترم نامه نوشت ک برو بستری شو
منم اززایمان سزارین خیلی میترسیدم و تصمیم این بود ک تااونجایی ک میتونم طبیعی باشه زایمانم
صب شنبه پاشدیم اومدیم بیمارستان بستری شدم از ساعت ۱۰ صب امپول فشارو زدن دردا میومد ولی خیلی کم بود چون ی سانت بودم
تاشب من همینجوری مونده بودم و هی میومدن میگفتن ی سانتی و پیشرفتی نکردی ولی همشون میگفتن لگنت خیلی خیلی عالیه برا طبیعی و واقعاهم راس میگفتن
شب ساعت یک سرمو ازم جدا کردن گفتن بزا رحمت استراحت کنه دیگ زیاد بمونه خطر داره تا صب ساعت ۵ اومدن سرمو وصل کردن و درجشو بیشتر کردن من دردام خیلی شدیدتر میشد دیگ فک میکردم ک ۴ سانتو رد کردم ولی همون ی سانت بودم و ناامید
ک ساعت ۶ یهو من کیسه ابم پاره شد اومدن گفتن شدی ۳ سانت
من دردام غیرقابل تحمل شده بود و همش گریه میکردم و داد میزدم ک بیارین پمپ درد وصل کنین ولی میگفتن باید ۴ ۵ سانت شی
۵ سانت شدم ک اومدن بردن اتاق زایمان زود پمپ دردووصل کردن و امادم کردن برا زایمان و من بعد از ۵ سانت هر چن دیقه بازترمیشدم و بچه میومد پایین تر و سرش دیده میشد ک دکترم اومد و یه ساعت طول نکشید ک با دو سه تا زور بچه اومد بیرون گذاشتن بغلمو انگار منو از خواب بیدار کردن و هیچی یادم نبود انگار ن انگار ک اون دردارو کشیدم بخیه هامو زدن و تموم شد الانم حالم خوبه و هیچ دردی ندارم ارزششو داشت واقعا

اینم بگم ک اصلا رابطه بدون جلوگیری و ورزش بی تاثیر نیس سعی کنین زیاد رابطه داشته باشین و ورزش کنین تا لگنتون اماده شه من تا ۵ سانت ب زور باز شدم ولی چون رابطه وورزش داشتم بعد ۵ سانت زود شدم ۱۰ سانت و بچه راحت اومد
مامان نورا 🩷✨ مامان نورا 🩷✨ ۲ ماهگی
پارت ۲
تو بیمارستان کارای تشکیل پرونده رو انجام دادیم و من و بردن بخش زایشگاه لباس تنم کردن و مامان و کردن بیرون برام انژیکت وصل کردن و یه لیوان آب بهم دادن ک نمی‌دونم چی بود تا دو سه ساعتی اصلا درد نداشتم بعدش کم‌کم دردای مث پریودی شروع شد ک هر ده دقیقه یک بار می اومد سراغم کم‌کم دردام بدتر شد شدید تر شد هی تند تند ازم نوار قلب میگرفتن
انقد دردام زیاد شده بود که رفتم به ماما شیفت گفتم تورخدا بزارین مامانم بیاد پیشم ماساژم بده قبول کردن و مامانم اومد تو زایشگاه هر وقت درد میگرفتم ماساژم میداد دیگه کم‌ کم ماساژای مامانم هم تاثیری نداشت و وحشتناک درد داشتم جوری بود ک تو سرم خودم میکوبیدم تند تند معاینه میشدم و از دو سانت هیچ تغییر نمی‌کردم انقد درد داشتم ک دیگه هیچ جارو نمی‌دیدم ماما شیفت هم دید حالم بده هم مادرشوهرم و اجازه داد بیاد پیشم هم مامانم اونام هی ماساژ میدادن دیگه به هر کس ک می اومد التماس میکردم ک سزارین بکنید ولی هیچ کس محل نمی‌داد بهم 😂😂
مامان مهیار و ماهور مامان مهیار و ماهور ۱ ماهگی
صبحونه خوردم خونه رو مرتب کردم وسایلمو آماده کردم ب مامانم و همسرم زنگ زدم اومدن دوش گرفتم ب مامای همراه زنگ زدم گفت بیا بستری شو درد هم داشتم ولی درد آنچنانی نبود. ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۲ فینگری برو بستری شو. تا بستری بشم یساعتی طول کشید از استرس داشتم میمردم بیمارستان هم خلوت خلوت بود اصلا زایمانی جز من نبود. دکتر برام یه قرص زیر زبانی داد همون اول کار یدونه سرم زدن تا ساعت ۳ شدم سه سانت مامای همراهم رسید کیسه ابمو ک زدن دردام شروع شد هی نوار قلب میگرفتن ازم منم ب خودم میپیچیدم ساعت ۵ نوار قلب و ازم جدا کردن من شروع کردم ب ورزش کردن و نشستن رو توپ. خیلی خیلی موثر بود مامای همراهم خیلی بهم رسیدگی میکرد موقعی ک درد نداشتم خرما و کمپوت آناناس و آب میداد تا فشارم نیوفته دیگ ساعت ۶ بود دکتر گفت بذار معاینت کنم دید شدم ۷ سانت خیلی پیشرفت کرده بودم (من از ۳۶ هفتگی پیاده روی رو شروع کرده بودم هر روز تو خونه هم آروم قر ریز میدادم هفته آخر بیشتر بود )
مامان السا مامان السا ۵ ماهگی
پارت ۳
توی ماشین تا برسیم به بیمارستان ماماهمراه همش تو دهنم خرما میزاشت تند تند بهم ابمیوه میداد چون ازم نوار قلب گرفته بودن و وضعیت جالبی نداشتم ضربان قلب نینی اومده بود پایین و دردام کم بود وقتی رسیدیم بیمارستان منو علی رفتیم پرونده باز کنیم هین انجام دادن کارا بودیم که دردای من اندکی بیشتر شده بود کارا انجام شدو رفتیم که بستری شم اول معاینه کردن ۳ و نیم سانت بودم و نوارقلب گرفتن که ضربان قلب نینی خوب شده بود و دردام بیشتر شده بود دیگ رفتیم برای ورزش بین ورزش به ماما همراه گفتم چند سانت باید بشم تا بهم بیحسی بزنید گفت نمیزنیم ضربان قلب بچت ضعیفه اگ بزنیم سزارین میشی اینجا بود که دیگ روحیمو باختم حرفای بقیه روم تاثیر گذاشته بود و خودمم باورم شده بود من خیلی نازک نارنجی ام و از پسش برنمیام منم نشستم گریه کردم😂 ماماهمراه مادربزرگمو صدا کرد که بیاد تو تا آرومم کنه منم هم ورزش میکردم هم قدم میزدم هم گریه میکردم انقدر گریه کرده بودم که دیگ چشام اشک نداشت نیم ساعت بعدش اومدن معاینم کردن ۵ سانت بودم و کیسه ابمو پاره کردن آخ که بعدش دردام بیشتر و بیشتر شد و منم دیگ نمیتونستم راه برم به مادربزرگم گفتم بره و علی رو بگه بیاد چون نمیتونستم تمام وزنمو بندازم روش کمرش درد میگیره تا مامانبزرگم رفت و علی اومد هنوز ی دقیقه نشده بود که خیلی بیتاب شده بودم واقعا دیگ نمیتونستم که ماماهمراه گفت برم تو دسشویی روی شکمم و کمرم آب گرم بگیرم رفتم و علی شلنگ ابو روی شکمم نگهداشته بود