۶ پاسخ

یادمه😭😭خداروشکر

دقیقا مثل من خدا بهمون رحم کرد الان روزی هزار بار خداروشکرمیکنم ❤️❤️

آره واقعا خداروشکر منم بارداری سختی داشتم الان همش میگم خداروشکر گذشت بارداری سخت ترین مرحله بچه دار شدنه واقعا سخته البته بارداری های من سخته

انشالله

چجوری با دیابت رشد بچه کم شده بود مگه چن کیلو بدنیا اومد
منم دیابت دارم نگران شدم

انشاالله
تو هم شادباشی و بچه شاد بزرگ کنی❤️

سوال های مرتبط

مامان علی کوچولو⁦♡⁩ مامان علی کوچولو⁦♡⁩ ۸ ماهگی
سلام خانوما انشالله که همتون نینی هاتون و به سلامتی به دنیا بیارید و انشالله خدا دامن همه اونای که در انتظار نی نی هستن و سبز کنه
من درست پارسال دو ماهم بود و اربعین نزدیک بود خیلی دوست داشتم برم همه مخالفت کردن بهم گفتن توهین کردن خلاصه خیلی حرفا زدن
ومن چون بچم و نظر کرده بودم و اعتقاد داشتم که هیچ اتفاقی نمی افته
خدا خودش داده خودشم مواظبه به خودم واجب دونستم برم تا به بقیه هم ثابت بشه بخدا من از شماها بچم و بیشتر دوست دارم بیشتر نگرانشم ولی خیلی ها این و نفهمیدن و خیلی باهام بد حرف زدن خلاصه من رفتم و خداروشکر بچم سالم و سلامت به دنیا امد
حتی من قبل اینکه برم کربلا دهانه رحمم 30 بود
رفتم امدم دوبه رفتم سنو گرافی دهانه رحمم 32 شده بود
فکر کنید من کلی راه رفتم ماشین سوار شدم چقدر هم بد رانندگی می کردن
ولی خداروشکر امام حسین بچم و سالم سلامت نگه داشت خواستم به قولم عمل کنم که اینارو گفتم
چون از خدا خواسته بودم اگه رفتم امدم بچم سالم بود میگم به همه که تو محافظ بودی
مامان مهرسا و مهوا مامان مهرسا و مهوا ۵ ماهگی
تجربه غربالگری
بچه من یکم زود بدنیا اومد ۳۶ هفته و ۳ روز بدنیا اومد
بردیم بهداشت برای غربالگری
یک هفته بعد زنگ زدن و گفتن مشکوک بوده و باید تکرار بشه
دوباره تکرار کردیم و ما رو ارجاع دادن به مرکز طبی کودکان و گفتن بچه مریضه و بابد تحت درمان باشه و مشکوک به متابولیک بود
من اصلا نمیدونستم چی هست وقتی سرچ کردم تنم لرزید کارم شد گریه و زاری خدا میدونه چی به من گذشت .
ما رفتیم مرکز طبی کودکان خدا سر هیچ کس نیاره کلی بچه مریض و بدحال اونجا بود وقتی از در وارد شدیم خودمو باختم کلی خانواده از شهرستان اومده بودن و بخاطر بچه هاشون توی کوچه ها و خیابونای اونجا زیر انداز انداخته بودن و همه خانواده اونجا خوابيده بودن
اصلا خیلی صحنه های دردناکی بود
دکتر بچم رو معاینه کرد و گفت یه هفته بعد ازمایش رو تکرار کنیم و اگه بچه تشنج یا لرز و.. داشت فوری ببرمش بیمارستان
ازمایش دادیم و بعد یک ماه که نصف عمرمون رفت خداروشکر گفتن بچه ام انزیم های کبدش درست شده و بخاطر زود بدنیا اومدنش شاید بوده
خدارو هزار مرتبه شکر که دخترمو بهم هدیه داد
ولی با دیدن اون صحنه ها فهمیدم چقدر ناشکر بودم و هرشب که توی خونم کنار خانوادم توی سلامت و آرامش خوابیدم و قدر ندونستم
باعث شو قدر داشتن دخترمو بیشتر بدونم
از خدا میخام هیج آدمی رو با مریضی عزیزانش امتحان نکنه و هیچ بچه ای مریض نباشه ❤️
مامان mahlin♡karen مامان mahlin♡karen ۱۰ ماهگی
مامان دردونه مامان دردونه ۴ ماهگی
۱۲۰، واکسن دوماهگی (۵)
آخرین نکات
زیاد شنیده بودم که واکسن دوماهگی سخته، ولی سخت نبود. فقط چون بار اول یود تنش روحی بزرگی بود برام. از قبلش استرس داشتم. در حدی که وقتی رسیدم خونه بدنم حالت کوفتگی داشت. بعدشم با اینکه چیزی نبود و اتفاقی نیفتاده بود‌ استرس داشتم ولی به خودم گفتم اگه بچه سومت بود یا واکسن چهارمش بود چجوری رفتار میکردی؟ قطعا خیلی معمولی. به این که فکر کردم دیگه کلا ریلکس شدم! فقط حواسم به کنترل تبش بود. همین.
سختی واکسن دوماهگی به همینه که بار اول هست و اون لحظه تزریق واکسن که یه دفعه گریه میکنه و خیلی دردش میاد برای من سخت بود. اولین بار بود اینجوری گریه اش رو میدیدم، بعدش هم بعض کرد و لبهاشو ورمیچید اولین بار بود بغضشو میدیدم😢 وقتی تو بغلم بود ناله های کوچولو میکرد، اولین بار بود ناله اش رو میشنیدم. دلم خیلی به درد اومد براش ولی همه شون موقتی بودن و به هر حال برای هرچیزی یه اولین باری هست.
ایشالا برای شما هم آسون باشه. در حد معمول استرس داشته باشین واقعا سخت نیست که بخواین خودتونو اذیت کنین بابتش😉