۱۰ پاسخ

یه تجربه دیگه اینکه سعی کنین خودتون دردتون بگیره .بچه اولم خیلی قابل تحمل تر بود .سرم فشار خیلی فشار میاره به ادم و دردهاش تند تر .

الهی قدم نی نیت پر از خیر برکت باشه عزیزم

مبارکههههه انشاءالله قدمش پر خیر و برکت باشه براتون عزیزم 😍😍

مبارکه عزیزم🥰🥰🥰

خب خداروشکر 😍 بسلامتی عزیزم🌸
ولی چنددددد ساعت طول کشیده اوووه😮‍💨
فکر میکردم نهایت 3-4 ساعت طول میکشه🥲

به سلامتی عزیزم مبارک باش ماما همراهتون کی بود عزیزم ؟ زایشگاه زایمان کردی ؟

بچه اولت بود؟

بسلامتی عزیزم

خدارو شکر

خداروشکر انشالله سلامت باشین
ماما همراه گرفتی یا دکتر داشتی ؟

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۱ ماهگی
مامان افرا مامان افرا ۸ ماهگی
مامان 💙آیهان🥹💙 مامان 💙آیهان🥹💙 ۸ ماهگی
سلام خانما تجربه زایمان من تو بیمارستان صیاد شیرازی گرگان:
38 هفته 7 روز بودم که از غروب دردام شد یعنی 16م اسفند دردام اول از بالای مهره کمرم میگرفت میومد به لگن بعد از لگنم دردم میرفت به شکمم سفت میشد شکمم در حدی که حس میکردم یه سنگ تو شکممه بعد این درد میرفت به واژنم اولش تا شب دردام هر نیم ساعت بود
بعد از شبش تا غروب روز بعد هر بیست دقیقه دردم میومد بعد از غروب دیگه هم دردام شدید شد هم فاصله شون کم شد یعنی فاصله شون تا ساعت 10 شب رسید به هر دو دقیقه میگیرفت و ول میکرد چندساعت دردمو تو خونه کشیدم ولی دیگه شدید شد و نمیتونستم تحمل کنم و میترسیدم خدایی نکرده خطرناک باشه و راهی بیمارستان شدم ساعت دو شب اومدم بیمارستان رفتم زایشگاه اونجا رفتم گفتم درد دارم معاینم کردن گفتن وقت زایمانته و 3 سانت بازی و باید بستری بشی تا زایمان کنی... کارای بستریمو انجام دادم بستری شدم سرم وصل کردن و هی میومدن معاینه میکردن😂 با همون معاینه هاشون کیسه آبم ساعت سه پاره شد ترسیدم که عمل کنن ولی نکردن خداروشکر آمپول فشار زدن تو سرم که دردام شدیدتر شد انقدری شدید شد که دیگه میخواستم گریه کنم و جیغ بکشم مامانم اومد بالاسرم تا کمرمو ماساژ بده ساعت پنج سانت بودم با همون معاینه ها دهانه رحمم باز میشد ساعت چهار رسیدم هفت هشت سانت پنج و نیم صبح رسیدم به ده سانت
مامان تمشک کوچولو🫐🫀 مامان تمشک کوچولو🫐🫀 ۵ ماهگی
سلام بالاخره منم زایمان کردم الحمدلله خداروشکر بسلامتی بارمو زمین گذاشتم و سبک بال شدم😍🌼

پنجشنبه ۱۰خردادماه رفتم بیمارستان و معانیه و نوار قلب گرفتن دوسانت بودم بر اساس تاریخ انتی برای زایمان.
چون راهم دور بود به بیمارستان دکترم دستور داد بستری شم و بمونم
و ساعت دو عصر من بستری شدم و سوزن فشار بهم زدن به ماما همراهم گفتم کی میای گفت چهارسانت بشی میام بالا سرت 🤭🥹
و دردهای خفیفی مث پریودی میمومد میرفت قابل تحمل بود تا شب همینجور گذشت🥲
و شب معاینه شدم سه سانت بودم و گفتن تا ۱۲شب وصله بعد قطع میکنیم سرم رو و ساعت ۱۲ سرم رو قطع کردند و یه نیم ساعتی بهم ارامبخش زدن گیج شدم حالت خوبی بود نای حرف زدن نداشتم🫢
بعد گذشت و شد جمعه ۱۱خرداد ماه ساعت ۶ صبح برام سرم فشار رو وصل کردند و دردهام کم کم داشت اوج میگرفت لرز تو بدنم بود نمیتونستم رو تختم بخوابم تو سال هی راه میرفتم و با دماغم نفسو میگرفتم و از دهنم بیرون میدادم از درد بالا میوردم و بخودم میپیچیدم دردش قابل گفتن نی ک چجوریه 😩😵
مامان فاطمه‌خانوم❤️ مامان فاطمه‌خانوم❤️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی

پارت۲
دیگه سریع وسایلمو برداشتم رفتیم بیمارستان توی آسانسور بیمارستان هم یه دفعه یه عالمه آب ازم ریخت و رفتم زایشگاه گفت کیسه آب پاره شده ولی هنوز ۲سانت بازی بخواب که ساعت ۷صبح آمپول فشار تزریق کنیم جون داشته باشی برای زایمان زور بزنی 😁
ساعت ۷صبح آمپول فشار تزریق شد ساعت ۹صبح تازه ۵سانت شدم با ورزش و ماساژهایی که ماماهمراهم میداد دردام یکم آروم میشد و بعد اینکه ۶سانت شدم آمپول پتدین که آرام بخش هست تزریق کردن و اینکه از اینجا به بعدش یکم سخت شد دردا شدید شد ساعت ۱ظهر ۱۰سانت فول شدم و رفتم توی اتاق زایمان که هرچی زور میزدم بچه نمیومد که ساعت ۱ونیم با وکیوم بچم بدنیا اومد و لحظه ای که دنیا اومد انقد توی کانال زایمان اذیت شده بود که نفس کم آورد و یه ربع اکسیژن گرفت ولی الحمدلله راضی بودم
هم از کادر بیمارستان آریا مشهد که عالی بودن هم از ماماهمراه عزیزم خانم علیزاده که با جون و دل از ۳سانت اومدن بالای سرم و تا لحظه آخر همراهم بودن
مامان شهی مامان شهی ۲ ماهگی
خاطره زایمان من
من شنبه وارد هفته ۴۰ شدم چون دردام شروع نشده بود دکتر برام انستی نوشت توی انستی همه چیز خوب بود تا نوار قلب جنین دکتر گرفت و گفت برو وکتر و بستری شو توی بیمارستان با نامه دکتر بستری شدم بعد از معاینه دکتر بخش ۲سانت بودم یعنی من از ساعت ۱۰ صب تا ۴ بعد از ظهر ۲سانت بودم بستری ک شدم ساعت ۴و ربع بعد از ظهر بود ماما بخش خودشو معرفی کرد و دوباره معاینه تحریکیو انجام داد هم چنان ۲سانت بودم امپول فشار تزریق شد دردا کمکم شروع شد تا ساعت ۶ونیم دوباره معاینه شدم بازم ۲سانت بودم بازم امپول فشار تا ساعت ۷وربع ک ماما عوض شد معاینه دوبار ۲سانت و ۳۰بودم مامای جدید اول مسکن برام تزریق کرد دردا کمتر شدو قابل تحمل تا ساعت ۹ که ۴سانت شدم ماما ک دید پیشرفت خاصی نمیکنم درخاست اسپنال کرد ساعت ۱۰ اسپنال شدم بعد از اسپینال ۵ دقیقه طول کشید تمام بدن بی حس شد ماما کار خودشو شروع کرد هر چند دقبقه معتینه تحریکی عمیق من متوجا کاراش میشدم ولی در واقع مغزم خواب بود ساعت ۱۱اثر اسپینال رفت و من هم ۱۰ شدم دردا شدید و شدیدتر شد ساعت ۱۱و نیم رفتم اتاق زایمان دردا اونقدر زیاد بود ک من فقط جیغ میزدم و انرژیم رو ب تموم شدن بود ک دکتر گفت بچه جاش خیلی بد با دهن بسته زور بزن بعد از سه تا زور طولانی و با یک برش بزرگ اقا شهریار ساعت ۱۱و ۴۵ دقیقه به دنیا اومد
مامان اقا پسر💙 مامان اقا پسر💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 2


خلاصه بستری شدم و دردهام بیشتر میشدن
سرم وصل کردن هر یک دقیقه یک بار نوار قلب فلان فلان
اصلا یادم میاد و باور میکنم نجات پیدا کردیم خود پسرم میگم خدایا شکرت خیلی سخت بود خیلی
دیگه خلاصه. دردهام بیشتر میشدن و بیشتر معاینه و میگفتن تغییر نکردی و من دردها غیر قابل تامل بود هی میگفتم بیایین کمکم بیایین نجاتم بدین حالم بده کمک خانم دکتر
انگار ن انگارشون. سرم فشار وصل کردن بیشتر بیشتر بیشتر تر شد دردهام و با مشت میزدم ب سرم موهامو میکشیدم جیغ میزدم اندازه این بیمارستان. فقط میگفتم مامانم مامانمو صدا بزنید اونم میومد حالش از من بدتر منو میدید ولی دستمو میگرفت خیلی خوب بود موقعی دردها میومدن بی اختیار میشدم از همه چی
فقط دوست داشتم برم واژنم. و کمرمو خود اب گرم بشورم و نمیزاشتن
دردها میومدن من هی بالا پایین میکردم گریه جیغ
دیگه جیغ هام بیشتر میشدن پدرم و داداشم و همسرم میخواستن بیان منو ببینن پشت در گریه میکردن واسم
مامانمم که هیچی
فقط میگفتم کمک کنید کمک تورخدا نجاتم بدین
خلاصه امپول پشت سر هم میزدن دردها بیشتر
خلاصه نمیدونم چی واسم کذاشتن گفتن فول شدی و خود دو نفر اومدن بالا سرم یکی دست تو پاژنم میکرد یکی رو شکمم رو فشار میداد
منم با اینکه حواس سر خودم نداشتم میگفتم رو شکمم فشار نیارین بچم میمیره بچم دعنمو میگرفتن تا جیغ نزنم
خلاصه میگفتن زور بزن کله اش دیده میشد و اماده بودم واسه زایمان
خلاصه با یکم معاینه اینا بردن رو تخت زایمان
یکی از پایین یکی از بالا یکی از پهلو بهم فشار میاوردن دهنمو میگرفتن خدا ازشون نکذره اینقدر خودمو و بچمو اذیت کردن خدا نبخشتشون
خلاصه با یکم زور اینا با هزار تا بدبدختی پسرم بدنیا اومد