۲ پاسخ

بنظرم خوبه و مفید تجربیات و گفتن ک بد نیست من با اینکه بچه دوممه ولی باز دوست دارم بخونم مال بقیه رو

چرا همه زایمان میکنن شروع میکنن به قصه نویسی،واقعا چه حوصله وقتی دارید

سوال های مرتبط

مامان جوجک مامان جوجک ۷ ماهگی
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
من از 34 هفته رحمم دو سانت باز بود هرکار میکردم بیشتر نمیشد چهار روز مونده بود ب تاریخ زایمانم همش میترسیدم دردام شروع نشه مجبور بشم با آمپول فشار زایمان کنم شب قبل زایمانم رابطه بدون جلوگیری داشتم نیم ساعت بعد رابطه حالم خوب بود هیچ دردی نداشتم بعدش دیدم دردای خیلی شدید میاد سراغم که هر پنج دقیقه یه بار میگیرن ول میکنن تا صبح خواب نرفتم شوهرم همش کمرمو ماساژ میداد آخرش خواب رفتم صبحش بیدار شدم دیدم دردام مث دیشب شدید نیست باز نا امید شدم گفتم اینام درد الکی بوده شوهرم میخاست بره بیرون بهش گفتم من ببره خونه مادرم یهو وسط راه بهش گفتم من ببر بیمارستان دیشب اینقد درد کشیدم شاید رحمم باز شده بیشتر رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن نزدیک چهارسانتی برو چایی نبات بخور یکم راه برو زیاد خودت خسته نکن منم رفتم خونه مادرم چایی خوردم خاکشیر خوردم یکمم راه رفتم دیدم دردام باز مث دیشب شد شدیدتر میشدن هرچی راه میرفتم بعدش که خسته شدم ب مامانمو شوهرم گفتم بریم دیگه خسته شدم نمیتونم راه برم رفتم بیمارستان حدود یک ساعت منتظر موندم که ماما بیاد معاینه کنه تو اون مدتم همش راه میرفتم
مامان قند عسل مامان قند عسل ۹ ماهگی
تجربه زایمان تاریخی من😕

30دی ساعت 11شب رفتم دسشویی که وقتی خواستم بیام بیرون یکدفعه اب زیادی ریخت تو شلوارم ترسیدم دیدم خونابه س زودی خواهرمو صدا کردم و زنگ زدم به ماما همراهم اینم بگم که طبیعی.می خواستم زایمانم کنم به شدت مخالف سزارین بودم ،خب بعد که دیدم کیسه ابم پاره شده ترسیدم و استرس گرفتم حقیقتا باورم نمیشد که می خوام زایمان کنم زودی رفتم دوش گرفتم و با شوهرم راهی بیمارستان شدم همین که رفتم بستری شدم یعتی ساعت 12ونیم شب با یه روحیه ی عالی برای زایمان طبیعی رفتم با شوهرم چندتا عکس یادگاری گرفتیم و خوش خوشان گان رو پوشیدم و روی تخت خوابیدم که بهم امپول فشار زدن همین که زدن معاینه شدم دو فینگر بودم و دکترا میگفتن تا شش صبح زایمان کردی منم خیلی خوشحال منتظر درد بودم اولش خیلی قابل تحمله مثل پریودیه ولی کم کم زیاد میشه دردش و مدت بین دردا کم میشه متاسفانه روند باز شدن دهانه رحمم کند بود جوری که ساعت6صبح 4فینگر بودم که ماماهم اهم اومد همین که شروع به ورزش کردیم شد 6فینگر و همه خوشحال که تا 8صبح زایمان کردم ولی من همچنان از درد مزخرررررف طبیعی به خودم میپیچیدم ساعت 8شدو من زایمان نکردم چون 7و8فینگر بودم و گفتن دهانه رحمم سمت چپ ورم کرده چقدر لعنتیا معاینه م کردن 😭ساعت شد 11و من 8و9بودم و خوشحال که داره به 10نزدیک میشه ولی باز نشدم و واااای از درد واااای از درد چقدر وحشتناکه حس میکردم الان تمام استخوان های لگنم در میاد میگفتم تروخدا ببرین
مامان کوچولو مامان کوچولو ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان

باز انقباضا شروع شد به ماماهمراه گفتم گفت بیا بیمارستان مردم مااونجا زایمان داریم
رفتم ‌ باز ان اس تی گرفتن و معاینه کردن که هنوزم ۲سانت بودم
دکترم گفت برو دو ساعت پیاده روی و برگرد اگه دهانه رحم بیشتر بازشده باشه که بستری میشی
رفتم پیاده روی و بعد. ۲ ساعت معاینه شدم که همون ۲سانت بودم🫠
واقعا خسته شده بودم و کلافه بودم
که دکترم گفت برو امشبو استراحت کن مسکن بخور فردا برو پیاده روی و دمنوش هم بخور اگه دردات بیشتر شد بیا
رفتم خونه و مسکن خوردم و تا صب دردای ریز داشتم و خوابم نمیبرد
صبح که بیدار شدم به همسرم‌گفتم من واقعا خستم از اینهمه معاینه و برو بیا که تهشم هی بگن ۲سانتی.من میخوام هرجور شده امروز بچه به دنیا بیاد😁
بعد یه صبحانه مقوی نزدیکی داشتم😄و کپسول گل مغربی هم گذاشتم و باهمسرم پیاده رفتیم خرید
دردام زیاد میشد و من خوشحال بودم واقعا با وجود دردا خرید هم میکردم😄
تو راه برگشت به خونه همسرم گفت از قیافت معلومه دردات فرق دارن گفتم اره اینا دردای واقعیه دیگه
زنگ زدم به مامانم (مامانم و مامانبزرگم برای زایمان من از شهرستان امدن پیشم)و گفتم برام بابونه بزار که دارم میام….
ادامه تایپیک بعد
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۴
شوهرم رفت دنبال کارای بستری منم زنگ زدم به مامانم که بیا بستری دارم میشه تا شب زایمان میکنم مامانم شوک شده بود دیگه زنگ زدم به دکتر اونم شوکه شده بود و خوشحال خلاصه با ماما همراهم هماهنگ کردم گفت ۴ شدی میام فعلا بخواب طول میکشه یعنی هیچ کس فکر نمیکردم من زودی باز بشم من همین که داشتم حرف میزدم کلا ۵ دقیقه هم‌نشد همچنان دردام خیلی نامنظم بود ولی وقتی میگرفت حالم بد میشه یهو یه درد شدید گرفت رفتم به پرستار گفتم خیلی خوش برخورد بودن همشون گفتم میشه معاینه کنی گفت الان شدی گفتم بازم بشم دردم بیشتر شده معاینه کرد گفت وای ۶ سانت شدی 😁😍گفت برو بگو سریع بیارن برو بخواب رو تخت تو اتاقت منم گفتم بزار یه دسشویی برم بعد میرم دنبال شوهرم که بگم سریع بیا همین که رفتم دسشویی دیدم ازم لخته های کوچیک خون اومد یکم استرس گرفتم ولی بازم گفتم نزدیکه اومدنته دخترم واقعا موندم اینهمه بیخیالی از چیه شوهرم میگه از عشق مادریت که دوست داشتی زودتر بغلش بگیری
مامان روشا مامان روشا ۸ ماهگی
منم قبول کردم البته همسرم راضی نبود سزارین بخاطر عوارض بعدش و یه چیزای شخصی اما مسئله پولش نبود
من ۳۰رفتم بستری شدم ساعت ۱۲شب برای زایمان اون شب از استرس خوابم نبرد یه خانوم هم چون جا کم اومده بود آورده بودن تو اتاق من. تا خود صبح بیدار بودیم ساعت مثل برق باد گذشت ساعت ۵:۳۹صبح اومدن بهم سوند وصل کنند از ترس سوند سکته کرده بودم 😂 درد داشت اما تحمل کردم منو بردن اتاق عمل در یک دقیقه قبلش نه همسرمو دیدم نه مادرمو پایین بودن داشتن میومدن بالا که منو بردن اتاق عمل خیلی ترسیده بودم تو عمرم که ۲۰سالمه هیچوقت اتاق عمل ندیده بودم خیلی حس عجیب بود میدونستم قرار برش بخورم اما خوشحال بودم ولی استرس نداشتم یکم ترسیده بودم متخصص بی هوشی اومد گفت بشین رو تخت گردنتو خم کن یه پرستار اومد من نگهداشت که نپرم منم از آمپول به شدت میترسم اما اون اصلا درد نداشت وقتی زد بعد اینکه زدن یهو دو نفری منو محکم دراز کش کردن من حالم بد شد همون لحظه که داشتن دست پامو میبستن بالا آوردم ادامش تاپیک بعدی
مامان دلوین مامان دلوین ۶ ماهگی
#پارت یک
بالاخره منم اومدم با تجربه زایمانم😁
من انتخابم سزارین اختیاری بود چون از طبیعی وحشت داشتم
اینم بگم که من دخترم تا ۳۶ هفته بریچ بود و بعد چرخید بل اینکه بارداری اولمه😵‍💫
بارداری خیلی سختی داشتم سه هفته آخر بچه کامل اومده بود تو لگن
منم همش استرس اینکه طبیعی زایمان نکنم....
خلاصه دکترم گفته بود چهار اردیبهشت برم پیشش تا پنجم بستری بشم تو بیمارستان
ولی خودم از تقریبا شنبه که می‌شد اول اردیبهشت دلدرد و کمردرد پریودی داشتم و یکشنبه رفتم پیش دکترم که گف فردا ۶ صب ناشتا برم بیمارستان
استرس داشتم ولی خیلی خوشحال بودم چون میدونستم دیگه سبک میشم و دخترم رو میبینم
خلاصه ۶ صب رفتم بیمارستان با دکترم تماس گرفتن که جواب نداد
تا ۶ ونیم بهش زنگ زدن ولی جواب نمی‌داد و اونجا بهم گفتن این دکتر سابقه جواب دادن تلفن نداشته
😑منم که دکتر نامه طبیعی بهم داده بود و گفته بود اونجا حرف از سزارین نزن سقف روسرم خراب شد و گفتم ایوای من بچه هم تو لگنه و دکتر ول کرده ک من طبیعی زایمان کنم
مامان ماه🌙 مامان ماه🌙 ۱ ماهگی
سلام مامانا میخوام بعد از یک ماه بالاخره تجربه زایمانم رو بنویسم براتون😁
پارت ۱🌙
من ۳۷ و ۴. روزم بود که پیراهنم از پشت اندازه دایره ی ۴ سانتی تقریبا خیس شده بود با ماماهمراهم تماس گرفتم
بهم گفت برم بیمارستان. دوش گرفتم آماده شدم وسیله هام برداشتم رفتم بیمارستان اونجا که رفتم معاینه که شدم گفتن بچه هنوز با کیسه است ولی دو فینگری باید بستری بشی منو ساعت ۷ بدون هیچ دردی بستری کردن خودشون کیسه آبم رو پاره کردن ،کم کم خیلی کم احساس میکردم که زیر دلم درد میکنه رفته رفته‌همینجور بیشتر شد با تکنیک های تنفسی کنترل میشدن باز معاینه ام کردن هنوز دو فینگر بودم بعد آمپول فشار با سرم بهم تزریق کردن این موقع خیلی درد داشتم به ماما ها گفتم به ماما همراهم بگین بیاد گفتن باید ۴ سانت باشی باز معاینه شدم پیشرفتی نکرده بودم دکتر معاینه تحریکی انجام داد گفت خیلی بهت کمک میکنه و واقعا هم کمک کرد من سریع دردام بیشتر شد معاینه شدم به سه سانت رسیده بودم زنگ زدن ماما همراهم اومد.تا اون لحظه من خودم هیچ ورزشی انجام ندادم ….