سوال های مرتبط

مامان معین وآرمین🫀 مامان معین وآرمین🫀 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
سلام من بعد ۲۲ روز که حالم بهتر شده اومدم تجربه زایمانم رو بگم.
من بارداری پر استرسی داشتم. ان تی بالا، آمینو سنتز، آبله مرغان، همه اینا رو گذروندم تا به هفته ۳۶ رسیدم، دکتر رفتم گفت وزن بچت ۳۳۰۰ هستش، اگه میخوای طبیعی زایمان کنی مواظب تغذیت باش تا وزن خودت و بچت بالا نره، من وقتی از مطب دکتر اومدم استرس گرفتم که وزنش بالا بشه، نمیتونم طبیعی زایمان کنم، وقتی رسیدم خونه از فرداش ارادمو قوی کردم و مرتب شروع به ورزش کردم، قبلش ورزش میکردم ولی مرتب نه و اینکه زودم خسته میشدم.
یک ترک یک ساعته ورزشی دانلود کردم و هر روز تو خونه میزاشتم و یک ساعت بدون توقف پیاده روی تند میکردم، خیلی خسته میشدم ولی برای اینکه بچه بیاد پایین و دردم بگیره ادامه میدادم تا زایمان راحتی داشته باشم.
از هفته ۳۷ که تموم شد. وارد ۳۸ هفته شدم هر روز شربت خاکشیر گلاب زعفرون میخوردم، هر شب شیاف گل مغربی میذاشتم، پله های خونمونو صدتا میشموردم میرفتم بالا و پایین. واقعا خسته شده بودم، همش هم استرس نشتی کیسه آب و تکون های بچه رو داشتم.
ولی توکلم به خدا بود، از اول بارداریم هر شب زیارت عاشورا ، حدیث کسا رو می‌خوندم. ماه آخر هم هرشب یه دور تسبیح سوره قدر رو می‌خوندم و می‌خوابیدم و همیشه از خدا میخواستم که با یک یا علی زایمان کنم.
ادامه پارت بعدی
مامان •هلن|Helen• مامان •هلن|Helen• ۵ ماهگی
تجربه زایمان

🌸پارت «۴»🌸

بعد ریکاوری منو بردن بخش دیگه اونجا مامانم بود کلی گریه کرد و من بهش میگفتم درد ندارم مامان بهترین زایمان سزارین🤣🤣🤣

رفتم رو تخت و پرستاره اومد سرم وصل کرد و گفت نباید غذا بخوری تا ۱٠ ساعت 🥹
ضعف کرده بودم خیلی بعد چند دقیقه که گذشت دردم شروع شد شدید درد داشتم 🥲🥲🥲 مامانم هم به همراه من گریه میکرد یکم به دخترم شیر دادم ولی واقعا بهش نگاه میکردم یه لحضه دردم و یادم میرفت 😍🥹
بعد دوباره اومد پرستاره شکمم و فشار بده و من همش خاهش میکردم فشار نده ولی اخرش کارشو کرد و من از ته دلم گریه میکردم 🥲 همه مامانای بخش هم باهام گریه میکردن🤣😭 خیلی جو احساسی بود

خب طولانیش نکنم دردم بعد ۲۴ ساعت کمتر شد راه رفتنم خیلی سخت بود
فرداش مرخص شدم و آروم آروم بهتر شدم و تونستنم راحت دخترمو بگیرم بهش شیر بدم 😍🥹
مامانا مرسی که همیشه کنارم بودین عاشقتونم 😘😘🫂

اینم از تجربه زایمانم با تمام سختیش بازم بنظرم سزارین بهتر از طبیعی هست البته نظر شخصیمه🙃
مامان سپهر مامان سپهر ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت پنجم
همینطور که نشسته بودم منتظر یهو در زایشگاه باز شد ۳ تا پرستار اومدن و گفتن بدو بدو لباساتو عوض کن باید عمل کنی.من که فقط نگاه میکردم فکر میکردم با اپن خانما دارن صحبت میکنن.یهو یکی از پرستارا داد زد مگه با تو نیستم پاشو لباساتو عوض کن باید زایمان کنی.نگاش میکردم میگفتم با منی؟گفت بله😐😑منی که تازه اون روز شده بودم ۳۱ هفته تو شک نگاهشون میکردم تمام بدنم به لرزه افتاد و یخ کردم.شروع کردم التماس کردن که توروخداااا نه.توروخدا زایمان نکنم.بچم چی پس؟همینطور که گریه میکردم و التماس میکردم پرستارا شروع کردن خودشون لباسامو عوض کنن.خواهرمم گریه میکرد میگفت نترس آجی نترس بچتو نجات میدن😭😭تو همین حین میگفتم زنگ بزن به شوهرم بیاد.من همچنان گریه و میلرزیدم که منو بردنم.سریع خوابوندنم تو زایشگاه و ان اس تی رو وصل کردن به شکمم و صداشو کامل بلند کردن دکتر گفت صدای قلب بچه را من باید بشنوم کل زایشگاه صدا ان اس تی بود و داشتن تلاش میکردن از من رنگ پیدا کنن و سرم بزنن.هرچی برانول رو میزدن تو دستم فایده نداشت رگ نبود.هی عذرخواهی میکردن دوباره میزدن.۵ بار زدن تا شد.بقیه تختا خانمایی بودن که تو نوبت زایمان بودن همینطور نگاه من میکردن و همه ترسیده بودن.ادامه پارت بعدی
مامان معجزه خدا💙🌱 مامان معجزه خدا💙🌱 ۹ ماهگی
🫃🏻👼🏻 #پارت 1
28 تیر بود که همینطوری تو خونه یک بیبی چک داشتم شوهرم گیر داده بود ک بزن من مطمئنم که حامله ای منم انقد تو این ۱۱ ماه بیبی چک زده بودم و دلمو خوش میکردم و منفی بود ک گفتم ولش کن این ماه میشه یکسال که اقدامم بذار بزنم عکس بیبی چک منفی رو براش بفرستم وقتی که دو خط قرمز همزمان باهم دیدم باورم نمیشد همش تو ذهنم میومد ینی شد وای خدایا شکرت همش آینه خودمو نگاه میکردم و باورم نمیشد عکسشو برای شوهرم فرستادم نوشتم فک کنم بابا شدی انقد ذوق کرد و خوشحال شد و همش میگفت وای انگاری میدونستم حامله ای ، دوباره فرداش یک بیبی چک دیگه زدم و اونم دوخط قرمز شد ۳ روز مونده بود به پریودم اما رفتم آزمایش دادم که مطمئن شم بتام ۳۱۱.۳ بود و گفتن ک مثبته ... ۳ روز گذشت یک روز حموم بودم دیدم لکه بینی سیاه و قهوه ای دارم انقد ترسیدم که سریع رفتم دکتر و بهم شیاف و قرص و سُرم داد و گفت استراحت کن و از پله بالا ،پایین نرو ... منم همه وسایلامو برداشتم و رفتم خونه مامانم تا هفته ۵ خوب بودم و لکه هام با شیاف و قرص کنترل شده بود اما هفته ۷ یهویی خودمو ک پاک کردم دستمال خونی شد انقد ترسیدم جونم به لبم رسید تا ۸ هفته شدم و رفتم سنوگرافی برای شنیدن صدای قلبش همه چی عالی بود اما رحمم.. دوشاخ بود .. یک رحم باردار بود و یکی دیگه باعث این لکه بینی ها میشد ... دیگه همه چیم خوب بود بازم هفته ۹ و ۱۱ هفته لک دیدم و سنو ۱۲ هفته همه چی خوب بود هر دکتری که میرفتم میگفت باید تا ۱۴ هفته سرکلاژ کنی بخاطر اینکه رحمت دوشاخه ..‌
مامان جوجه تپلی مامان جوجه تپلی ۷ ماهگی