سوال های مرتبط

مامان Adrian مامان Adrian ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
37هفته بودم ک باید بخاطر دیابتی ک داشتم هر هفته میرفتم دوبار nst میدادم صبح شنبه با همسرجان رفتیم ک هم بیمارستان رو ببینم هزینه ها رو بپرسم و هم nst بدم. نوار قلب ازم گرفتن و دوتا انقباض کم داشتم ک ب تشخیص دکترم من رو معاینه کردن. (بزرگترین اشتباهم این بود ک اجازه دادم معاینه کنن) همین شد افتادم ب خونریزی. شب خونریزیم شدید شد، باز رفتم نوار قلب گرفتم و معاینه شدم با 4سانت دهانه رحمم بازشده بود. ک گفتن تا صبح زایمان طبیعی میکنی، ولی من میخواستم سزارین اختیاری بشم. با دکتر هماهنگ شد و گفتن تا نیم َساعت دیگه میری اتاق عمل، ب همین سرعت و یهویی، منم کلی گریه ک نمیخواستم زایمان کنم چون هفتم پایین بود. موقع سوند زدن بشدت چندش آور بود. درد نداشت اصلا ولی حس بدی بود. و با بی حسی سزارین شدم. بی حسی اصلا درد نداشت.تا بهم گفتن پاهات بی حس شده و من جواب دادم آره بعد کمتر از چند دقیقه صدای بچم اومد وای خدا چ حس قشنگییییی بود.......
بعدشم حدود یک ربع بخیه زدن. و شکمم رو همونجا فشار دادن ک اصلا نفهمیدم. بعد تو ریکاوری ی نیم ساعت زمان برد ک پاهام حس پیدا کنن. بعدم ک رفتم تو بخش، با پمپ درد، دردام در حد خیلییییی کم حس شد کمتر از پریودی، من زیاد سرم رو تکون ندادم ولی بعدش دو روز سردرد وحشتناک داشتم ولی قابل تحمل ک با نسکافه قهوه خوب شد، اولین راه رفتنم اونطور ک میگفتن سخت و وحشتناک نبود. اذیت شدم ولی اونطور ک میگن نه. موقعی هم ک مرخص شدم تا ی هفته سرم سنگین بود، گوشم گرفته بود و دوروز سردرد داشتم در حد نیم ساعت.
خلاصه بسیار راضی و خرسندم از سزارین....
مامان مه لکاء مامان مه لکاء ۵ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)
من 37هفته نوبت سزارین داشتم برای اینکه فشار داشتم صبح رفتم بهداشت گفتن شکمت شله باید بری بیمارستان ان اس تی بدی خیلی نگران شدم شب ک شد رفتم بیمارستان برای ان اس تی ک گرفتن خداروشکر خوب بود دکترم اونجا بود نامه رو داد گف پسفردا صبح ساعت هشت بیا منم ساعت هشت صبح اماده شدم راهی بیمارستان شدم منو پذیرشم کردن لباسامو تنم کردم معاینم کردن ضربان نینی رو گرفتن فرستادنم زایشگاه اونجا انژیوکت وصلم کردن بعد رسید نوبت سوند ک ینی نگم چقد درد داشت خیلی خیلی اخه بی حس نبودم بشدت درد داشت سوندو ک وصل کردن تا نیم ساعت زایشگاه بودم تقریبن ساعت یازده بود منو بردن تو اتاق عمل ک اقای دکتر برای سوزن اسپینال یکم دیر کرد اونجا معتطل شدم خیلی استرس داشتم ترسیده بودم بعد دکتر اومد سوزنو زد سوزنه اصلن درد نداشت خانوم دکتر اومدن و شروع کردن ب عمل ک چار دیقه بعد نینی ب دنیا اومد شروع کرد ب گریه تا گریه کرد گفتم خدایا شکرت آوردن نشونم دادن بوسش کردم گرمای لپشو احساس کردم ی حس خیلی خوبی بود بعد بردنم ریکاوری اونجا لرز گرفتم تا نیم ساعت فقط لرزیدم نینیو اوردن یکم شیرش دادم هنوز درد نداشتم بی حس بودم بعد نینی رو بردن پیش باباش و مامان بزرگش منم بردن بخش ک تازه دردا شروع شد خیلی خیلی درد داشتم امپول مسکن زدم دوتا شیاف دیکلوفناک دوتا قرص نوافن اصلن اثری نداشت تموم شب درد کشیدم نخابیدم خابم نبرد بشدت برام سخت گذشت
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت «۲»
دیگه نرفتم خونه همونجا تو بیمارستان راه میرفتم از شدت درد نمی‌تونستم بشینم مامانم بیچاره پا ب پای من درد میکشید 🥺تا ساعت ۴ دوباره رفتم برا معاینه گفتن زوده برو راه برو دوباره تا ساعت ۶ راه رفتم با قر کمر ک خودشون صدا زدن ک بیا لباساتو بپوش دیگ خوشحال شدم گفتم پمپ درد وصل میکنن بلکه یکم دردام کم بشه بستری شدم مامانمو بیرون کردن 🥺 معاینه کردن گفتن ۵.۶ سانتی پمپ رو وصل کردن دردام یکم قابل تحمل شد بعد ی ساعت دردام شدید شد که صدا زدم گفتن هنوز همونی تغییر نکردی یکم بعد ماما اومد دکتر رو صدا زد دکتر گفت کیسه ابتو میزنم منم خیلی ترسیده بودم کیسه ابمو ک زد دیک از درد نمیتونستم نفس بکشم 😭 یکم بعد مامانم و مامان بزرگم اومدن بالاسرم همش گریه میکردم میگفتم میمیرم
دیگ مامان بزرگمو بیرون کردن من گفتن مامان بالاسرم باشه همش گریه میکردم بیچاره مامانم خیلی عذاب میکشید دوباره اومدم یکی دو بار معاینه کردن گفتن زوده
دیگه ساعت فک کنم نزدیک ۱۰ شب بود همش میگفتم طاقت ندارم کمکم کنید البته ی چند باری معاینه تحریکی کردن تا دهانه رحم باز بشه بعد دکتر اومد نگا کرد گفت ۹ سانته آماده کنید برا زایمان منی ک هم گریه میکردم هم خوشحال بودم🥺
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
مامان جـوجـوک🐥💙 مامان جـوجـوک🐥💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
سر جمع عملم ۲۰ دقیقه طول کشید اومدن ببرنم اتاق ریکاوری همون حین تنگی نفس تهوع داشتم حس میکردم نمیتونم نفس بکشم سریع بردنم دستگاه اکسیژن وصل کردن گفتن نفست اوکیه پسرمم اوردن گذاشتن کنارم حالم بهتر شده بوده تااینجاش ک همه چی تقریبا خوب بود تو ده دقیقه ای ک تو ریکاوری بودم همسرم ده بار زنگ زده بود 😂هی میگفتن فلانی اومده ؟بفرستینش بره همسرش پدرمونو در آورده ،حق داشت اخه چند ساعت بود منو برده بودن معطلیم زیاد بود هیچی دیگ اومدن منو بردن اتاقم تا همسرم اومد جفتمون زدیم زیر گریه🥹🥹خیلی حس قشنگی بود پسرمم اوردن همسرم اشکاش بند نمیومد و فقط خداروشکر میکردیم😍😍
من اتاق خصوصی گرفته بودم خیلی راضی بودم اومدن لباسامو عوض کردن برای دردم دوتا شیاف گذاشتن رفتن گفتن تا ۱۱شبم هیچی نباید بخوری
دوبار اومدن شکممو فشار دادن لعنتییی ی صدای قیرچی میداد ک نگم😭😭 هنوز اونموقع بی حس بودم تقریبا. کم کم بی حسیم داشت میرفت ی دوبار دیک اومدن شکممو محکم فشار دادن ک من از دردش هوار میزدم هی میگفتن این دیگ آخریشه😒😒ساعت ۱۱اومدن گفتن کم کم ابمیوه بخور باید پاشی راه بری اومدن سوند در اوردن بعدش کمکم کردن بشینم بعدش از تخت بیام پایین خیلییی دردناک و سخت بود ولی قابل تحمل جوری بود ک هرچی بیشتر راه میرفتی انگار دردت کمتر میشد رفتم سرویس کارامو خودم کردم اومدم بیرون ی شربتم دادن بخورم ک شکمم کار کنه ک اونم گلاب ب روتون بیزون روی گرفته بودم برعکس همه😂😂😂
مامان نخود مامان نخود ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت سوم 🍼👶
بعد از ریکاوری منتقلم کردن بخش زنان کل بدنم لخت بود و فقط ی کاور روم بود پرستار اومد اونجا چنتا زیر انداز انداخت خونابه هامو تمیز کرد ی شیاف گذاشت ی سرمم وصل کرد لباس مخصوص بستری ها رو هم تنم کرد اجازه داد خانوادم بیان داخل بعد ۱۰ دیقه همسرم و بیرون کردن نینی و آوردن ک ببینمش باورم نمیشد ک فسقلی من باشه حس عجیب غریبی بود سرشار از عشق و تعجب همچنان لرزش ها ادامه داشت تا ساعت دو کم کم حس پااهام برگشت درد عجیبی زیر شکمم میپیچید با هر نفس ک میکشیدم انگار حس میکردم با کاغذ دارن تنم و میبرن فقط اجازه استفاده شیاف داشتم هر ۴ ساعت یکبار پرستار بهم گفت تا ۸ ساعت بعد از عمل باید ناشتا باشی از بس سرم میزدن حس گرسنگی و تشنگی اذیتم نمیکرد فقط درد بود ساعت ۴ عصر بهم گفتن باید ی چیزی بخوری و راه بری اول نوشیدنی و ژله بعدش سوپ ک من اول نسکافه خوردم سر درد نشم با دوتا خرما و یکم سوپ اولین بار ک بلند شدم ب شدت سخت و زجر اور بود هر لحظه حس میکردم الانه ک از درد بیهوش بشم بعد ۵ دیقه باز برگشتم توی تختم ..
مامان نیلا🩷 مامان نیلا🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین اختیاری
من ۸ صبح رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ ظهر منو بردن اتاق عمل. اول پرستار اومد بهم سرم وصل کرد و بهم توضیح میداد ک الان میخان چکار کنن بعد گفتن ک میخان سوند بزنن من خیلی میترسیدم ک گفتن اصلا متوجه نمیشی و باهام شوخی میکردن و بعد چند دقیقه ی ذره سوزش احساس کردم و اصلا درد نداشت اصلا نگران سوند نباشین بعد دکتر بیحسی اومد دو سه تا پرستار دستام و گردنمو گرفتن و دکتر بیحسی برام آمپول زد دردش نمیگم کم بود ولی اصلا غیر قابل تحمل نبود. بعد عملو شروع کردن و پنج دقیقه و بچه رو نشونم دادن و بهم ارامش بخش زدن منو از اتاق عمل با بچه بردن ریکاوری. یک ساعت داخل ریکاوری بودیم اونجا من لرز کردم ک پتو بهم دادن و بچه رو رو سینم گذاشتن بهش شیر دادم بعدش مارو بردن بخش. من پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم شیاف داخل بیمارستان استفادم نشد. ساعت ۱۲ شب اومدن گفتن اماده باش چنتا چایی عسل بخور ک باید راه بری . اول سوندم رو برداشتن ک من دردی حس نکردم بعد منو بلند کردن ک من چند بار پمپ درد رو فشار دادم از قبلش ک دردش زیاد نباشه بخاطر همین موقع راه رفتنم درد نداشتم. بعد رفتن سرویس رو تخت دراز کشیدم و تا صب دو دفه دیگ راه رفتم و خودم سرویس رفتم صبح برام صبحانه ی دونه بیسکوئت اوردن و گفتن شکمت اگ کار کرد بهمون بگو ک شکم من تا ظهر کار نکرد و من چون خیلی خسته شده بودم وقتی دکتر اومد گفتم شکمم کار کرده و گف پس مرخصی. ساعت دو و نیم ظهر مرخص شدم.
پمپ درد خیلی خوب بود.
دردای من تو خونه تا ب الان که ۳ روز گذشته با شیاف قابل تحمله.
مامان آقا معراج مامان آقا معراج ۵ ماهگی
سلام خوبین میخام از تجربه زایمانم بنویسم براتون امشب پسرم خاب بود ولی سوسک اومد روم بیدار شدم ازترس گفتم حالا ک بیکارم یکم از زایمان براتون بگم دوشنبه هفته پیش ک میشه ۲۱دکتر بهم گفته بود بیا مطب برای معاینه لگن عصر رفتم مطب نوبتم شد اول چک شدم گفت فشارت یکی از دستات ۱۴ رو ۹ یکی هم ۱۳ رو ۹ چند دقیقه باز دوباره تکرار کرد همون بود دیگه گفت بزار لگنت معاینه کنم معاینه کرد گفت لگن خوبی داری و یه سانت بازی ولی بخاطر فشار خونت برو سریع بستری شو رفتم زایشگاه بستریم کردن ان اس تی گرفتن گفتن خوبه یه قرص زیر زبونی بهم دادن برای باز شدن دهانه رحم خوردم ساعت ۱۰ شب بود دیگه رفتم تو اتاق بهم گفت استراحت کن فردا آمپول فشار میزنیم بتونی باهامون همکاری کنی خلاصه اینکه اون شب انقباضام بیشتر شد ولی درد آنچنانی نداشتم نصف شب اومدن ان اس تی گرفتن گفتن خوب نیست دکتر سریع اومد گفت بریم برای عمل ولی ماما اومد بدنم هیدراته کرد چندتا سرم پشت سرهم در عرض چند دقیقه وارد بدنم کرد ک گفت ان اس تی خوب شد دیگه گفت حیفه عمل کنی تا بتونی طبیعی زایمان کنی بهتره بقیشو کپشن بعدی میگم
مامان آراد کوچولو مامان آراد کوچولو ۲ ماهگی
خب من بخام از تجربه زایمان سزارین بگم
اول ک بردنم آنژیوکت بم زدن و سرم اینا بعد من ب دکترم گفته بودم ک سوند بعد بی حسی وصل کنه تا اتاق عمل هیچیش درد نداشت همچی گل و بلبل بود😂😍🖐️ بعدم رفتم اتاق عمل ازم پرسیدن بیهوشی میخوایی یا بی حسی خودم بی حسی انتخاب کردم بچمو ببینم دکتر بیهوشی گفت خم شو‌یکم جلو اصلا آمپولش درد نداشت و نفهمیدم
ب محضی ک آمپول زد بی حس شدم پنج دقیقه بعد یکم حس کردم قفسه سینه ام سنگین شد ک داشتن بچه رو در میوردن و من حالت تهوع شدید گرفتم جوری ک ناله میکردم حالم داره بهم میخوره پرستاره گفت بالا بیار خوب. سرفه کردم هی. ک مثلا بالا بیارم دکترم گف داروی خواب بهش بزنید دارم بخیه میزنم سرفه ک میکنه نمیتونم خونریزی بیشتر میشه خلاصه در حد چند ثانیه فقط بچمو نشونم دادم و بیهوش شدم کلا دیگه هیچی نفهمیدم بهوش اومدم ریکاوری بودم بم پمب درد زدن گفتم سردمه لرز دارم سریع واسم هیلتر گذاشتن گرم شدم پاهام کلا بی حس بود بعد بردنم بخش
خیلی درد داشتم ک واسم پمب درد اینا زدن اوکی بود تا حدودی ولی وای از زمانی ک گفتن از تخت باید بیایی پایین راه بری قشنگ هر قدم ک برمیداشتم میمردم خلاصه آنقدر گفته بودن راه رفتن اولیه فقط درد داره بعدش اوکی میشی الکی بود‌واس من
من کلا درد داشتم و‌نمیتونستم خوب راه برم حتی تا زمان مرخص شدنم خیلی آم بد یبوس شدم جوری ک اشکم‌در اومد تا ۲.۳اول نتونستم دستشویی ام‌ کنم هرچی میخوردم شکمم کار نمیکرد خلاصه نمی‌دونم کی گفته سزارین راحته خیلی واس من سخت بود خ