۱۱ پاسخ

یعنی واقعا این هم مشورت میخواد؟ مشخصه که باید مستقیم بهشون بگی نمیتونم اجازه بدم بچه ام بیاد، از این اتفاقی که افتاده بهوونه مهمتر هم مگه هست؟

خیلی راحت دروقفل کن بازنکن تمام....بهترازاینک ی عمرپشیمونی ب باربیاد..پسرهمسایه‌ماهم همش میاددنبال پسرام منم یکی دویارگزاشتم دیدم اصلامحیط خوبی نیست..باخاک یازی میکنن همشون خاکی بعدش پسزمنم چندباررفت گم شد...ترسیدم الان درقفل اصلا اصلانمیزازم بره گریه کنه یاباتشریاباخوراکی وتلوزیون وگوشی سرگرمش میکنم

آخه واقعا بچه ای ک هنوز ۴سالش هم نیست چطور بدون حضور بزرگتر میذارین برن بیرون بازی کنن؟؟؟

در قفل کن اصلا جوابشونو نده

تو چه جراتی داری بچه را میدی به قریبه نکن دختر این کار را تو مادری روم نشد یعنی چی گریم مرد نزار بره اومدن دنبالش بگو کره خر من اجازه ندارم بیاد شما با کره خر خودتون برید
بکم رو خودت کار کن او این جامعه

وای من بچه اموحیاطم تنهانمیزارم میارسم

وای من اصلا نمیزارم پسرم تنها بره بیرون خودم یه ده دقیقه یه رب میبرمش بیرون باهم میام خونه

بهش بگو اصلا دنبال بچت نیاد بهش اجازه نده اصلا بره

وای توروخدا دیگه نذار‌ بره چقدر خدا رحم کرده اخه بچه 4 ساله تو خیابون...از این ب بعدم اومد درو باز نکن یا رک‌ بگو از اون روز ک رفتن تو خیابون شوهرم گفته اجازه نده بره بیرون شمام نیا در خونه بچه ام هوایی میشه گریه میکنه

اصلا اجازه نده پسرت بدون حضور خودت بره بیرون خیلی بچه هستن اگر یکی ب بهونه خوراکی یا اسباب بازی دزدیدشون چیکار میکنی

دفعه دگه اومد بگو مثلاً میخایم بریم حموم و بعدش حتما برش حموم یا بگو میخایم بریم خونه مامانم و حتما هم بچه رو ببر خلاصه جاهایی رو بگو ک بچت ترجیح میده ب کوچه بعد چند دفعه پشت سر هم اینجوری کنی دگه نمیاد دنبالش یا حداقل خودتم برو نظارت داشته باش خدا میاره برا کسی ولی همسایه مامانم دو تا بچه کوچک با چوب بازی میکرد چوب زده توی چش اون یکی بچه ...و پسره کور شد بچه هستن حالیشون نمیشه باید نظارت داشته باشی خودت وگرنه نمی‌گم منعش کن و فلان ولی خودتم برو ببین چیکار میکننن یا همون راه اول برو هر دفعه ببرش جای دگه تا مادر اون بچه بفهمه و دگه نیاد دنبالش

سوال های مرتبط

مامان مهدیار& مسیحا مامان مهدیار& مسیحا ۸ ماهگی
خانما پسرم دائم میره توکوچه باپسرطبقه بالایی بازی پسره ۱سال کوچیکتره همش خاک بازی میکنن (جلودرمون باغچس)جدیدا خودش میره بالا ازپله ها(خونه خودم همکف هستش)بدون اجازه من دیشب یهوو مامان دوستش صداش زد ماازبیرون برکشته بودیم ‌گفت بیا بازی کن باکارن (اسم پسرش کارنه)بچه منم یهو دیدم نیست نگو رفته بالا خونه اونا هوام تاربک بود .میره خونشون غذامیخوره معلوم نیس چی میدن بهش ..توکوچه هم تامامان کارن صدامیکنه ازتوخونه بچمو میبره من بگم نه نمیاد پسرم حیع وداد میزنه که بایدبرم منم همش نگرانم مجبورمیشم برم دنبالش خسته میشم واقعا یه بچه ۷ماهم دارم وقتی پسرمومیارم چون خاک بازی کرده سرتاماش خاکیه بایدببرم حمام این کوچیکه هم گربه میکنه شده روتین زندگیمون .دیروزم تامان کارن گفت بریم پارک دقیقا روبرونون پارکه ولی ازخیابون ردبایدبشی برسی پارک اینم دست منو نمی گیره دست مامان کارنو میگیره من خیلی ناراحت میشم اوناهروقت عشقشون بکشه بیان دنبال پسرم این پسرمن میره موقعیکه میخوان برن خونشون پسرم جیع میرنه که من خونه نمیام میرم خونه کارن اینا ..ننیدونم چکارکنم انگار کمبود محبت داره دلم میگیره اونا رو به من ودداش خودش ترجیح میده
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
این بچه ها آخرش ما مامانا رو دق میدن امروز از کلاس اومده بودیم بیرون لب خیابون وایساده بددیم منتظر شوهرم تا بیاد دنبالمون دلوین تا چشمش به ماشین باباش خورد دسته منو ول کرد پرید وسط خیابون شانسم گفت همین که ماشین جلویی باباش بود و هم ابنکه خیابون نیمه ترافیک بود نمی دونم چه جوری براتون تشریح کنم ولی کاملا پربد وسط خیابون منم یهو با جیغ و داد پریدم تو خیابون دستشو گرفتم صدتا فحشش هم دادم از اون طرفم ماهلین وایساده بود کنار خیابون تک و تنها مات و مبهوت مارو نگاه می کرد خدا چقدر به دلوین رحم کرد قشنگ یه سکته ناقص زدم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️شانسم گفت ماهلین از جاش تکون نخورد خداییش خیلی سخته با دوتا بچه کوچیک تنها جایی رفتن لامصب اون دور و برم جای پارک نیستم شوهرم که مارو میزاره میره توی خیابون دیگه پارک می کنه بعدش پیام میوم میاد دنبالمون اینقدرم خونسرد با این قضیه برخورد کرد و بعدش خندید گفتم چرا می خندی حرص منو در نبار من دارم سکته می کنم تو می خندی حداقل یه چیزی به این بچه بگو قشنگ مردمو 🙄🙄🙄
خیابون آمادگاه بودیم اصفهانی ها می دونند کجا رو میگم اونجا همیشه شلوغ و ترافیکه
مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
بچه ها جاریم تو زندگیش مشکل داره که شاید ۵۰ درصد مقصر خودش باشه نمیدونم ولی بچه اش یه سال از بچه ی من بزرگتره و خیلی عصبی هست و پرخاشگر من با مادرشوهرم یه جا زندگی می‌کنیم و اون هفته ای یکی دو بار میاد اینجا و دوست داره با بچه ام بازی کنه لچه ی منم اونو دوست داره ولی اون نهایتا ده دقیقه با ش بازی کنه باقیش دیگه فقط اذیت میکنه و همش میگه من باهات قهرم و باهات بازی نمیکنم و دست به این نزن و اشک بچمو درمیاره اهل دویدن و بازی نیست کلا فقط میخاد بشینه یه گوشه و غر غر کنه بعدم شاید تا ۷ ساعت یا بیشتر کسی نیاد دنبالش اگه بیان بازم می‌مونن من از زندگیم میمونم چون بچم نمیاد تا وقتی اون اونجاست اگه بخوایم بیاییم شروع میکنه به گریه و زدن توسری و داد زدن و ‌کشیدن موهاش یا که دنبالمون میاد و دیگه نمیره یا دخترم هی میخاد بره اون طرف به هوای اون بارها به مادرشوهرم گفتم وقتی میاد نیا دم خونه ی ما یا به دختر من اطلاع نده ولی بازم تا میاد میادتش دم خونمون نمیدونم چیکار کنم واقعا
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
چند روز بچه ها هی می گفتن بریم پارک پارک پارک گفتم‌بتشه صبر کنبد جمعه می برمتون چون روزای دیگه نمی تونستم دیشبم مهمون بودیم تا امشب به شوهرم گفتم پا شو ببریمشون پارک نزدیک خونه مامان اینا اونجا پارکش عالیه کلی وسیله بازی داره گفت باشه رفتیم دنبال مامانم رفتیم پارک ما سه تایی نشستیم بچه هارو فرستادیم بازی کنند ده دقیقه اولش بیشتر بازی نکردن 😑🙁بعدش رفتن نشستن رو سرسره ها پایین نمیومدن بچه ها پشت سرشون منتظر موندا بودن پدر و مادرشونم کنارشون هرچی من و شوهرم داد می زدیم که بیاین پاین این دوتا فقط نشسته بودن بچه هارو نگاه می کردن تا با زور آوردمشون پایین دلوین که باحیغ آوردمش گفتم فکر کردی پارک رو خریدی اینجا هم زور میگی به مردم 😑خلاصه دوباره رفتن بالا یه دختر گنده نره خر اوند که قشنگ ۲۰ و خورده ای سالش بود برعکس خوابیده بود رو سرسره لنگش تو هوا بعد ماهلین اومد بیاد پایین نزدیک بود پاش بخوره تو صورت ماهلین 😑مامانم پا شد رفت به دختره گفت خواهشا بلند شید از اینجا نزدیک بود کفشت بخوره تو صورت بچه این چه وضعشه 😑خلاصه گفت پارک واسه همه اس گفتیم بله نه واسه تو اینح ری اومدی لم دادی رو سرسره خلاصه همون شد همون این دوتا دیگه اصلا نرفتن بازی کنند خورد تو ذوقشون هرچی گفتیم برید بازی کنید دیگه اومدن چسبیدن به من باز نق و غر و دعوا🥴گفتم خدا وکیلی من اینجا آسایش ندارم یه دودقیقه باز بازی کرد دلوین بعد اومد گفت من شام می خوام گشنمه هیجی یکساعت نشده پا شدیم رفتیم شام بگیریم 😑😑گفتم به من نیومده یک ساعت بیام بیرون مغزم تو آرامش باشه یا باید از دست مردم کاراشون حرص بخوریم یا از دست این دوتا یک هفته بود هی می گفتن بریم پارک آخرشم ده دقیقه بیشتر نشد اومدن چسبیدن به من 😑
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
خواستیم بریم پارک دخترم بازی کنه ماهم حال وهوامون عوض شه بدار اعصابم خرد شد چرا بچه من با بقیه بچه ها متفاوته اینقدر تو پارک وقتی بقیه بچه ها می دون کنار دخترم رد بشن این یه حالت ترس داره که خودم می فهمم وایمیسته با احتیاط اونا میان رد میشن میرن سرسره بعد میگف از سسره بزرگ دستمو بابا بگیره اونم چند بار گرفت بعد گفتیم حالا خودت بیا باباش پایین سرسره و استاد منم کنار اومد گریه کرد بعد عصبی بشه مارو میزنه باباشو زد جدیدا هم میگه خر یاد گرفته اونم گفت بریم اومدیم از بچگی هم همیشه بردیم پارک اکثرا میگف نمی خوان زیاد بچه باشه اونجا وقتی خلوته خوب بازی می کنه چکار کنم نمی دونم چرا این طوریه یه مادری گف چه بچه سوسول بعد گف بچه را سوسول بار آوردن ولی دختر من خیلی کارهاش مستقل انجام میده خیلی مهارت داره مثلا نقاشی پازل ساختمان یه چیزای جالب طراحی می کنه تو مهمانی ها با بچه های آروم خیلی خوب بازی می کنه اما یه بچه شیطون داریم با اون راه نمیاد