۱۰ پاسخ

اره والا اینو نگفتی تحمل شوهر😁 دم هممون گرم واقعااا😍😍

منو بگو از یه آمپول و آزمایش خون و سرم وحشتتتت داشتممممم وحشتتتت ، دوسال پرستاری خوندم تا الان دارم کابوسشو میبینم اما طبیعی زایمان کردم ، یه زایمان طبیعی خیلییی سختتت، کل زایشگاه بهم میگفتن چه قدر صبوری ، ۲۶ ساعت درد کشیدم
واقعا باورم نمیشه

دقیقا همینه
من خودمو قبل دخترم انقد قوی نمیدونستم، از پس مشکلات زیادی براومدم، قوی تر شدم، قدر خودمو میدونم😌♥️🌺

دقیقا همینه. گاهی با خودم فکر میکنم این واقعا منم؟؟ من چطوری تونستم همه ی این سختیارو، خستگیارو تحمل کنم و خم به ابرو نیارم. هنوزم گاهی باورم نمیشه و به خودم افتخار میکنم و خسته نباشین میگم به همکارای گرامی😁❤

خانواده شوهررررررر و خود شوهررررررررر رو فراموش کردی عزیزم🤣🤣

ان شاءالله بخاطر اين سختيا ك متحمل ميشيم بچه هامون عاقبت بخير بشن 🤲🏻
خدا قوت به شما❤️

خدا همین که بچه هامونو سالم نگهه داره حفظش کنه خودش یه خسته نباشیده به خدا

چقدر حالم با خوندن این پیامت خوب شد خیلی مرسی🌸❤️

من حامله ام تا دختر سیر نشه خودم هیچی نمیخورم

فداتشم مهربونم خدا قوت بهت❤️

سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۱۶ ماهگی
سلام مامانی عزیز خسته این روزهای شیرین و سخت نباشید خواستم اینجا یه تجربه بگم از خودم از روزهای که نورا ساعت ۶صبح پا میشدم و منم تا ۲ شب مشغول تمیز کردن خونه بودم و صدای نورا برام مثل پتک بود و همیشه نالان از اینکه چرا بچه من ۶بیدارم میشه تو خونه بازی میکرد راه دست می‌گرفت به وسیله ها که بلند شده میگفتم دردسرم بیشتر شد تا هفتم مرداد امسال و نورا سالم تا شب بازی کرد نه بی قراری نه چیزی یهو شب که اومدم کنارش بخوابم دیدم تب داره و شروع یه ماجرا ....
بیمارستان ،سرم،انژیوکت،جواب آزمایش های بد،تب قطع نشده و من مادر...
هر روز یه برگه جدید هر دکتری که معرفی میکردن می‌بردیم و متاسفانه بازم تب
آخرین اکو گفتن نورا التهاب قلبی داره و من معجزه خدا رو دیدم الان خونه ایم خداروهزار مرتبه شکر داره بازی می‌کنه همه جا بهم ریخته س خدارو هزار مرتبه شکر می‌دونم خسته میشم اما ناشکری نباشیم هیچی جز سلامتی بچه غصه نداره نه خونه نه ماشین نه حرف مادرشوهر نه هیچ چیز دیگه ای
هر لحظه خدا رو برا سلامتی بی مزد و منتی که به خودمون و خانواده مون داده شکرکنید
خدایا ازت ممنونم که نورا ی منو سالم دوباره به بغلم برگردوندی
مامان فراز مامان فراز ۱۱ ماهگی
به دنیا میاد.
کولیک داره، گریه میکنه، اذیته، نمیتونه بخوابه،
رفلاکس شروع میشه، اذیته، نه شیر میتونه بخوره نه میتونه راحت بخوابه،
دندون شروع میشه، دندونای پایین، تب میکنه، بیقراره، بی خوابه، دندونا در میان، کمی نفس میکشه ..ولی!
دندونای بالا شروع میشن. سخت در میان سخت...
تب میکنه، دستش همش به دهنشه، کم‌کم دندونا سر میزنن بیرون و درد کمتر میشه،
حالا نوبت تبه! تب میکنه، مریض میشه، ۴ شب و روز توی تب میسوزه. میگن تب ۷ روزه بچه هاست،طبیعیه میگذره. از شدت بدن درد شبا میپیچه به خودش. بهتر میشه... با خودت میگی دیگه اوضاع آرومه که...
دوباره دندونا سر میرسن، درد میکشه، با کف دستش میزنه به گوشاش، نمیتونه بخوابه، اذیته. مسکن میدی تا دردش آروم...تموم نمیشه این درد...کمی انگار بهتر شده که...
شروع میکنه به سرفه کردن! خلط داره، بی قراره، نق میزنه. درد داره، بدنش درد میکنه...
واقعا چیه این بچه بودن؟ طفلی ها حساب کن توی این ۹ ماه و نصفی چه قدر اذیت شدن؟ به همه اینها موارد استثنایی مثل عمل مجاری ادراریش و هم اضافه کن...
گناه دارن این طفل معصوما به خدا...
بعد آدم بزدگا میگن کاش ما جای اینت بودیم! والا بعید میدونم میتونستیم طاقت بیاریم! حقیقتا بچه ها موجودات بسبار قوی ای هستن.!