۴ پاسخ

انشالا همیشه حال دلت خوب باشه منم متاسفانه اخلاق تو رو دارم و هنوز هیچ کاری برای بهتر شدنم نکردم مقصر خودمم از این کارم لذت میبرم همیشه خسته و داغونم

آره گلم کار خوبی کردی🥰

عزیزم اکثرا سر بچه اول همه اینطورین من خودم همسرم میگه بده من بخوابونم تو استراحت کن میگم نه تو بلد نیستی همه کاراش خودم میکنم داغون شدم نه کمر دارم نه پا پیش هیچکسم نمیزارم حتی مامانم میگم فقط خودم میتونم ارومش کنم😖😖😖

آفرین عزیزم همین که به خودت اومدی خیلی خوبه

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۳ ماهگی
تجربه از اولین میزبانی بعد از زایمان...
دیشب ۲۰نفر از فامیل و همکارا همسرم دعوتمون بودن،،
خورشت ها از صبح بار گذاشتم تا بعداظهر آماده بود
شب مهمونا اومدن بیشتر در حال پذیرایی چای و شیرینی و میوه و این چیزا بودیم همسرم کمکم بود...
خواهرزادم پسرم رو تو اتاقش سرگرم کرده بود هر ساعتی چند دقیقه ای که پیش مهمونا مینشستم بچم بغل میکردم.
شام زود کشیدیم ساعت ۱۱
بعد از شام همه رفتن انگار اومده بودن رستوران خخخ
آشپزخونه پوکیده بود رهاش کردم ،رفتم آماده شم بریم خواهرزاده م برسونیم ...
یه لحظه دیدم با وحشت صدام کرد خاله بیا بچه سرخ شده‌..
بچم از گریه نفسش بند اومده بود وسیاه شده بود بغلش کردم انگار خودش پرت کرد تو سینه م،با دستاش به لباسم چنگ زد چند ثانیه گذشت صداش بالا نمیومد بهم چسبیده بود نمی‌تونستم صورتش ببینم داشتم قبض روح میشدم که همسرم گفت آروم شده نگران نباش،خوابش برد.
حالا همینجور اشکام می‌ریخت از کار این بچه!!!
خدایااااا فک نمی‌کردم اینقدر بچم وابسته کردم اگه اتفاقی برام بیفته بچم چی میشههههه،🥺🥺
مامان دردونه مامان دردونه ۴ ماهگی
۱۲۸- تجربه ختنه- ۵
تجربه روحی خودم
من که از روز اولی که فهمیدم پسره خیلی استرس اینو داشتم.
وقتی هم به دنیا اومد و مخصوصا سر زردی اذیت شد، اصلا دلم‌نمیخواست درد کشیدنشو ببینم و این استرسم رو صد چندان کرد و حتی میخواستم کلا انجامش ندم ولی خوب این تصمیمات رو با همسرم میگیریم و با هم سر انجام ندادنش نتونستیم توافق کنیم.
من قبلش خیلی استرس داشتم ولی سعی میکردم بی خیال باشم و به روی خودم نیارم. ولی بدن آدم اینطوری نیست. دردونه از نه روز قبلش یبوست گرفت و اصلا پی پی نکرد و حتی بردمش دکتر گفت شقاق گرفته و نمیتونست مثه قبل پی پی کنه مگه با دستکاری یا شیاف. کاشف به عمل اومد که بچه هیچ عیبی نداره، فقط به خاطر استرس من و شیری که با استرس بهش دادم اینجوری شده. الان بدون دارو اوکیه.
شب قبلشم واقعا استرس داشتم. مخصوصا که همسرم نبود و خودم تنها بودم و باید بدون اون میبردمش. ولی به خودم اجازه گریه ندادم. گفتم که باید قوی باشم و حتی تو مطب هم حق ندارم گریه کنم. کسی بابت ضعیف بودن بهت مدال افتخار نمیده جز اینکه همه بگن چقدر کم دل و حساسی.
واقعا هم خودمو کنترل کردم. توی مطب که رفتیم تصورم این بود همه قوی و محکم نشستن و من یه دفعه میزنم زبر گریه ولی کاملا برعکس شد😅 من خودمو سفت گرفته بودم ولی بقیه مامان ها گریه میکردن. فک کن من اونا رو دلداری میدادم!
بعدی...
مامان 💕دلوین💕 مامان 💕دلوین💕 ۱۰ ماهگی
حالم خیلی بده سه روزه کارم شده گریه یکم شیری که داشتم هم خشک شد از غصه و دوری از بچم😭😭
سه شب پیش همسرم‌شبکار بوده خون دماغ میشه بند میاد فرداش وقتی اومد خونه ساعت ۳ ظهر دیدم از خواب مزید کل موکت و فرش و روتختی پر خون دوباره خون دماغ شده بود هرکااااری کردم بند نیومد رفتیم بیمارستان تا ۱ نصف شب خون میومد از بینی و حلقش😭😭حتی یک لحظه گفت نگین نگین و نفسش رفت بهش شوک دادن 😭اصلاااا سابقه‌خون دماغ نداشته ساعت ۱ پریشب بردنش اتاق عمل بیهوشش کردن آندوسکوپی بینی بکنن ببینن از چیه ولی دستگاهتان پیشرفته نیود نفهمیدن یهو پرستار اومد گقت باید اورژانسی با آمبولانس اعزامش کنن شیراز من افتادم غش کردم کلی سرم بهم دادن به هوش اومدم😭قربونش برم ار وفتی اومدیم شیراز کلی ورم کرده صورتش و کبود شده تامپون تو بی‌بینیشه هی در میارن عوض میکنن هی دادددد میزنه از درد بازم خونریزی داره این بیمارستان خلیلی هم انگار کشتارگاه هست همش رزیدنت هستن جای دیگه هم پذیرشش نکردن من نمیدونم چیکار کنمممم هیچ کاری دارن براش نمیکنن سه روزه حتی آب نخورده اجازه ندادن بهش منم نه خواب دارم ته خوراک😭😭بچم هم شهرستان پیش خالمه مامانم اومده بابام عمل قلب داره امروز شیراز نمی‌دونم غصه کردم بخورم دلم پیش بچم هم هست چند تا کیسه خون دادن به همسرم کمخون شده دعا کنید توروخدااااا😭😭😭
مامان نی نی مامان نی نی ۱۱ ماهگی
سلام مامانا اومدم از تجربم واستون بگم....
پسر من از یک ماهگی تا دوماهگیش خیلی اذیت شد منم دیگه واقعا بریده بودم از بس که خواب نداشت و گریه میکرد. پاها و سرشو میچسبوند به زمین کمرشو میداد بالا صورتش سرخ میشد و جیغ میکشید هر چی هم می‌بردم دکتر بهم میگفتن کولیک داره باید صبر کنی کولیکش تموم شه چاره ای نیست دیگه...
هر چی دارو که میگفتن واسه کولیک خوبه بهش دادم اصلا اثر نمیکرد حتی اینفاکول هم واسش پیدا کردم اونو که خورد بدتر شد...
تا اینکه دوماهگی بردمش پیش یه دکتر دیگه بهم گفت رفلاکس داره و بهش اس امپرازول داد از اون روز بچم خوب خوب شد...
یعنی یک ماه بخاطر تشخیص اشتباه دکترا من فکر میکردم کولیک داره و هزارتا دارو و روش شیمیایی و خونگی رو این بچه امتحان کردم و جواب نگرفتم (تو تاپیکای قبلی هم گفتم) تو این یه ماه هم پسرم خیلی اذیت شد هم اینکه خودم داغون شدم از بیخوابی و خستگی دائم باید بغلش میکردم و دور خونه میچرخیدم...
اینجا گفتم که شاید تجربم بدردتون بخوره و شما دیگه مثل من داغون نشین.
مامان سامیار مامان سامیار ۹ ماهگی
سلام
عصرتون بخیر
خیلی دلم گرفته
من از ۱۸هفته با داریم آب دور بچه کم شد و استراحت بودم تا ۹ ماه که زایمان کردم و این مدت خونه بابام بودم بعدش هم تا به الان شاید یک ماه خونه خودم بودم اون تایم هم مامانم رو می‌بردم. این مدت شوهرم نبود ماموریت بود و هفته ی ای یکبار میومد ، خونه ما و بابام اینا یک ساعت از هم فاصله داره حالا کار شوهرم طوری شده که ۲۴ساعت سرکاره ۲۴ساعت خونه هست و باید برم سر خونه و زندگیم آخر هفته باید برم از الان دلم گرفته خیلی هم خودم هم پسرم وابسته ی خانوادم شدیم پسرم همش با بابا و مامانم و خواهرم بازی می‌کنه و دورش شلوغه اما خونه خودمون هیچ کس نیس اونجا هم که زندگی میکنم غریبم
مامانم از الان داره گریه می‌کنه که بدون بچم چیکار کنم تا بیایی
خودمم که وحشتناک میترسم که از پیش برنیام و پسرم خونه خودمون غریبی کنه
چون خونه خودمون که رفتیم چن روز خیلی غریبی کرد
لعنت به دوری
کاش هر دختری شهر خودش شوهر میکرد
هیییییی.......
بغض داره خفم میکنه
مامان سامیار مامان سامیار ۹ ماهگی
سلام مامانا
میشه یکم درد و دل کنم ؟
من از وقتی فهمیدم باردارم واسه سامیار در حد توانم بهترین هارو فراهم کردم جوری که خودمو فراموش کردم آدم ایده آل گری هستم متاسفانه اما بخاطر این اخلاقم همه چیز خیلی بد پیش میره مثلا سامیار رو میبرم پیش مثلا بهترین دکتر اما افتضاح ترین در میاد و....
مثلا فکر میکردم چون خودم و همسرم بچگیامون خیلی آروم بودیم پسرم هم آرومه اما خدا شاهده از روزی که به دنیا اومد تا به امروز همش گریه
همش باید بغلش کنم و راه برم خیلی بدنم درد می‌کنه اما همش میگم فدای یه خنده پسرم ، من تصمیم گرفتم مادر بشم پس باید تحمل کنم
تا یک ماه پیش با گریه های پسرم منم گریه میکردم اما از بعد از جریان ختنه که خدا مجدد پسرمو بهم داد خیلی صبور تر شدم
اما امروز. دلم خیلی گرفت
خونه عموم اینا دعوت بودیم فرق پسر من با پسر دختر عموم یک ماه بود (اون یک ماه کوچیک تر بود)هزار ماشاالله بهش ااین بچه به قدری آروم بود که من تعجب کردم خودش می‌خوابید ،خودش بیدار می‌شد ،خودش بازی میکرد اصلا دختر عموم سمتش نمی‌رفت فقط شیرش میداد مینداختش تو گهواره. دیگه تمام سامیار منم به شدت امروز بد آروم بود فقط بغلم بود و راه میرفتم
بعد دختر عموم به مامانش نگاه میکرد خودش یه احساس غرور میکرد و نسبت به من احساس ترحم میکردن که آخی خدا صبرت بده چقدر گریه می‌کنه
خیلی دلم شکست لطفا مامانایی که بچه هاتون آرومن یکم بیشتر مراقب ماها باشید ما به قدری کافی شکننده هستیم.