خسته شدم
از اینکه زندگیم کلا تغییر کرده و این تغییر فقط تو زندگی منه خسته ام
نمیدونم چندروزه کلا قیافه خودمو تو ایینه هم ندیدم
هیچی نمیخورم جز مرغ یا گوشت ابپز که شیرم نفخ نداشته باشه
هلاکه یه میوه ام
هلاک یه غذای خوشمزه ام
هلاک یه خواب بی دغدغه ام
دلم میخواد بشینم فیلم ببینم برم بیرون بگردم برم کلاس شنا برم پیاده روی واسه خودم باشم
مثل قبل تایم داشته باشم با شوهرم وقت بگذرونم نه مثل الان که دائم در حال کل کل و بحثیم در مورد وضعیت بچه
انگار دیگه واقعا هیچ نقطه مشترکی جز بچه نداریم
دلم میخواد مسئولیت نداشته باشم
شیرخشک بدم بچه ام اینقدر سختی و مکافات شیردادن و یکی بیاد فیدینگ کنار لبش بذاره و اینارو نداشته باشم
دلم میخواد با بچه ام تنها بشم باهم تایم بگذرونیم همه اش سعی نکنم بخوابه که یکم منم بخوابم
دلم میخواد یکی بشینه پای حرفام پای درد دلام و تهش بهم نگه وای چقدر غر میزنی تو باید بری دکتر تو داری دیونه میشی مگه این روزارو نمیدونستی و حامله شدی
دلم تنهایی میخواد
دلم بی مسئولیتی میخواد
دلم میخواد یکی بهم فکر کنه بهم اهمیت بده

۱۶ پاسخ

تازه من چی بگم که مامانم دقیق دم زایمانم زد و دیسکش ترکید ، مادرشوهرمم با مهمونا اومد و رفت....مهمون دهنمو آسفالت کرد...مامانم هی میگفت قربونی بدید ، ناهار بدید ، بقیه میگفتن آی خونه گرمه آی سرده آی چرا پستونک دادی آی چرا شیر خشک دادی....منه بدبخت با زخم سزارین نمیدونستم چیکار کنم...

وای تو‌چقد منی 😭🥴🥺

عزیزم اینو بدون که شما تنها نیستی من هم مثل شما هستم و خیلی های دیگه هم تو شرایط ما هستند تمام حرف هاتو واو به واو میفهمم ودرک میکنم خیلی وقت ها خسته میشم وسخت میگذره ولی بدون این روزها میگذره وچند ماه دیگه با بچه ت که بزرگتر بشه وهمه چیش تنظیم بشه کیف میکنی خودت هم به همه کارات می‌رسی ولی هروقت سخت بهت گذشت به فرشته کوچولوت نگاه کن که آغوش تو امن ترین وآرامش بخش ترین جای دنیاست که به تو از همه چی این دنیا پناه ببره ووقتی تو بغل توهست چقدر آرومه

یعنی هرچی نوشتی حرفای دل منه
برای یه ساعت خواب میمیرم
دلم برای قدم زدن و پیاده روی تنگ شده
انقدر هیچی نمیتونم بخورم همش گشنمه و بی میل شدم
باور نمیکنی ولی کلی دلم شیرینی و پیتزا و این چیزا میخواد
یه حموم بی دغدغه ارزو شده
حتی وقتی میخوابم صدای گریه هاش تو گوشمه
همه اش نگرانم نگران اینکه رفلاکسش نپیچه تو گلوش
به هرکسیم میگی میگن عادیه میگذره
استرس نداشته باش
هعییییی

همه همینیم تا ۳ ماه اول ،میگذره عزیزم به خودت زمان بده

عزیزم منم همینم تنها نیستی. گاهی به خودم میگم تموم شد آزادی.
گاهی همسرم میگه چقدر حرف هست تو نگاهت وقتی به بچه نگاه میکنی.
فک نمیکردم بچه اوردن اینقدر سخت باشه.
منی که با اینکه ازدواجم کرده بودم همسرم کلا ازادی و مستقل بودن بهم داده بود یهو بعد ۱۲ سال مسئولیت بچه افتاده گردنم واقعا وا دادم.
صبح باشگاهم میرفتم، از همونجا سرکارم میرفتم. بعدش کلاس زبانم. الان شدم یه ادمی که هلاک یکم خوابم. به خودم رسیدن که شده آرزو

ميفهمم منم خستم
به بچم شير خودمو ميدادم چشم خورد شيرم خشك شد بچم گشنه موند شيرخشك دادم نساخت ٣ تا شير عوض كردم كوليك گرفت بالا مياره همش تو بغلمه نميتونم بخوابم يك هفته س نتونستم برم حموم يه دستشويي ساده نميتونم برم همش با شوهرم بحث داريم امروز ختنه كرديم قبل رفتن يه دور با شوهرم بحث كردم بعد اومدن يه دور يه غذاي گرم يه آب يه لباس درست يه وقت آزاد همش شده آرزو برام.
به قول تو حرفي بزنن ميگن ميدونستي اين چيزا هست

عزیزم منم همینطوری بودم خیلی با شوهرم بحثمون میشد همش میگفتم خدایا من دیگه نمیتونم مثل قبل باشم دیگه دلو زدم به دریا گفتم اول میرم گواهینامه رو میگیرم بعد بچمو برمیدارم با ماشین میبرمش بیرون تازه شروع کردم کلاسارو رفتن چون من شاغل هم بودم خیلی خیلی تو خونه بودن برام سخت با وسنرمم همش کل کل ولی به خودم انرژی میدم من به ایت الکرسی خیلی اعتقاد دارم اگه خواستی امتحان کن بخونش

دقیقا وضعیت من الان اینه.باورت میشه امروز تولدمه بخدا تا ساعت۱ظهر درگیر بودم توی خونه بعد اومدم خونه مامانم ناهار خوردم دوباره الان خوابوندم روی شونم.بخدا خسته شدم منم واقعا بریدم.خیلی روزای بدی رو دارم میگذرونم همش اشکم سرازیر میشه اما به کسی نمیگم.نمیدونم تا کی ادامه داره این وضعیت.

آخ آخ فقط دو خط آخر 👏🏻👏🏻👏🏻



اما این روزامونم میگذره 🥲 فقط یادمون بمونه دیگه از این غلطا نکنیم 😂😂😂😂

خانواده خودت یاشوهرت نزدیک نیستن بری پیششون کمک دستت باشن. بعدم چرا نخوری و انقد ب خودت فشارمیاری عزیزم من ک همه چی میخورم درحد کم اونطوری معده بچه بدتر حساس بارمیاد

بهتون حق میدم خیلی سخته اوایل زایمان با بزرگتر شدن بچه کم کم همه چی یطور دیگه میشه.بزرگترین گذشت رو شما دارید انجام میدید همه غر زدناتون هم حق دارید

هورمون های ادم خیلی بهم میریزه بعد زایمان بدنش ضعیف میشه
از همسرت بخواه کمک ات کنه بیشتر برات وقت بزاره
هنوز کسی خونتونه؟
بگی برن بهتره
اگر میشه شیر تو بدوش بده مامانت دو ساعت نگهش داره با شوهرت برو بیرون

دقیقا عزیزم. منم بیشتر چیزارو میخورم ولی کم‌. زودتر خوابشو تنظیم کن انقد اذیت نشی. یا هم کمک بگیر. مثلا یکی نگهداره بچتو دوسه ساعت بخوابی

عزیزم همه اینا میگذره انقدر جوش نزن رو شیرت اثر میزاره من خودم بعضی وقتا خسته میشم بعد به پسرم که نگاه میکنم میگم خدایا شکرت که این فرشته تو زندگیم هست

من همین امروز دکتر بودم میگفت هرچقدر حساس تر باشی وضعیت برات سخت ترع هرچی دوست داری بخور

سوال های مرتبط

مامان دایار مامان دایار ۵ ماهگی
درد و دل شبونه
حسم شبیه چند ماه پیش که اومدم گفتم سونو گفته بچم پسره و هر چی تلاش میکنم برام سخته بپذیرمش. بارداری نسبتا سختی داشتم، خیلی کم پیش میومد جایی برم، پسرم که بدنیا اومد درگیر کولیک و رفلاکسش شدیم و هیچ دارویی روش تاثیر نداشت و یه بچه کم خواب که اکثر وقتا بی طاقته و گریه میکنه. حتی تو ماشین هم اروم نمیشه. میخوام یه دکتر ببرمش غصه ام میگیره‌که تو ماشین گریه میکنه و آروم نمیشه. خلاصه اینکه زندگیم خیلی فرق کرده. من و همسرم نمیتونیم همزمان غذا بخوریم. نمیتونم جایی برم، کاری کنم. تموم زندگیم شده این بچه. فقط میتونم یه وعده غذا درست کنم اونم همسرم نگه داشته باشه. گاهی وقتا دلم میگیره نه اینکه حسرت بخورم یا حسادت کنم. فقط دلم میگیره چرا حتی یه بیرون رفتن ساده رو نباید داشته باشم. حتی بچم خونه مامانامونم بیطاقت میشه و پشیمون میشیم. دلم میخواد منو و همسرم با خیال راحت سر سفره غذا بخوریم.با پسرمون بریم بیرون، یکمی زندگی رو به روال تری داشته باشیم. پسرم یکمی بیشتر بخوابه من بتونم حداقل یه تایمی از روز رو برای خودم باشم. تلوزیون ببینم. بیام پای گوشی بچرخم. بی قراریش کمتر بشه بتونم از داشتنش لذت ببرم. امشب اینقدر که دیگه از نخوابیدن و دور دادنش کلافه شدم که با خودم گفتم آخه من چه گناهی کردم بچه ای مثل تو رو باید داشته باشم 😭 برامون دعا کنین یا خدا منو صبور تر کنه یا بچم زودتر بهتر شه 😢
مامان نیلا و حسین جون مامان نیلا و حسین جون ۶ ماهگی