پارت دوم تجربه زایمان:
اصلا مشخص نشد یهو بعد یکساعت چه اتفاقی افتاد که ،با اینکه من تو وضعیت خوبی بودم ،یهو پرستار نادان اومد بالا سرم گفت نبض بچه رفت
من به حدی ترسیدم که خدا نصیب هیچ مادری نکنه
بعد به سرعت ازم رضایت گرفتن و لباس عمل تنم کردن گفتن باید سزارین بشی وقت نداریم
منم چون قبلا تجربه بی حسی و عمل آپاندیس داشتم و با درد های بعد عمل آشنا بودم کلا دوست نداشتم سزارین کنم ولی باز گفتم از اول خدایا من میگم طبیعی ولی باز هرچی به صلاح من و بچمه همون بشه
دیگه خودمو سپردم به خدا، رفتیم داخل اتاق عمل از شدت ترس حرف پرستار و عمل و سرمای اتاق وحشتناک میلرزیدم اما خب دکترمو دیدم یکم آروم شدم ،خدای شکر عمل با بیهوشی بود
من گفتم سر عمل آپاندیسم بی حسی کمر زدن و من هیچ آشنایی نداشتم فورا دکتر عوضی تیغ کشید من جیغ زدم گفتم بی حس نشدم که یهو بیهوش شدم، گفتم من بی حسی روم اثر نداره،
دکتر بیهوشی گفت وقت کمه اصلا از اول میخواستم بیهوشی بزنم که با سه چهارتا نفس عمیق خواب رفتم
وقتی بهوش اومدم مثل مرده ای بودم که نه میتونست حرف بزن نه داد بزنه نه چشمام راحت باز میشد فقط میشنیدم که میگفتن بیدار شو خانم، و بدتر اینکه یه لحظه متوجه درد ماساژ رحمی شدم که فشار میدادن و یکی هی لوله میکرد تو گلوم و ساکشن میزد ،همون چند دقیقه بدترین ساعت زندگیم شد چون نمیتونستم کاری کنم
به هرحال تجربه بیهوشی و بیحسی در هرصورت برای من جالب نبود
....

تصویر
۶ پاسخ

من خودمم طبیعی میخواسم و بخاطر شرایطی که برام پیش اومد بردنم سزارین.و بیهوش شدم.فقط فشاری که به شکمم دادن واقعا وحشتناک بود..اما ساکشن برا چیه اصن نمی‌فهمم.من نداشتم.

من مهرگان زایمان کردم بیهوشم بودم ولی اصلا ماساژ رحمی و ساکشن رو متوجه نشدم
چقد بد بود واسه شما

ب چ علت لوله برون تو گلوت و ساکشن زدن؟با همه ی زایمان سزارینا همینکارو میکنن؟

چه جای بدی رفتی خواهر من سه بار سزارین شدم عالی صدبار دیگه ام بشم مشکلی ندارم هلاکت کردن که دستشون بشکنه

ای وای من😱😱😱
لعنت به همشون

تامین اجتماعی بودی؟

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۵ ماهگی
بعد از انجام این کارها ساعت ده دیقه به ده از اتاق عمل اومدن دنبالم، فقط از شدت استرس دوییدم تو دستشویی 🤦‍♀️😂
بنده خدا آقاعه فهمید میترسم تو راه کلی باهام شوخی کرد که ترسم بریزه چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل خیلی ترس داشتم رسیدیم دم در اتاق عمل خانم دکترم از اشناهامون هستت اومد جلو در دنبالم گفت نترسی و این حرفا با شوهرمو مامانمو جاریم خدافظی کردم رفتم تو، من از قبل به دکترم گفته بودم میخوام بیهوش شم رفتیم تو اتاق عمل منو گزاشتن رو تخت عمل دکتر بیهوشی اومد گفت بیهوش کردنت اصلا کاری نداره ولی بنظر من بی حسی رو انتخاب کن کلی باهام حرف زد نزدیک ۱۰ دیقه داشت منو توجیه میکرد من گفتم میگن سر درد کمر درد میگیرم سرمو نباید تکون بدم گفت نه از همین الان سرتو تکون بده اصلا همچین چیزی نیس تو ریکاوری و بخش هم رفتی تکون بده هر چی شد با من، بعد گفتم من میترسم دستامو ببندین گفت اگه قول بدی تکون ندی کاری نداریم که من قبول کردم و حتی پمپ درد هم میخواستم که دکتر بیهوشی گفت نگیر رو بچه تاثیر میزاره خیالت راحت درد آنچنانی نداری با شیاف کنترل میشه
مامان سدنا مامان سدنا ۵ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان
برسه اتاق عمل لرز وحشتناکی گرفتم از ترس تو راهرو که داشتن میبردنم بشون میگفتم پشیمون شدم برمگردونین بعد گفتن میری طبیعی گفتم نه تخم میزام😂🤣دیگه کلا هذیون گفتنم شروع شد رسیدم اتاق عمل خیلی سرد بود منم لرز وحشتناک که داشتم از ترس اونجا اومدن سوند بزنن میگفتم میشه نزنین🥲😂اومدن بی حسی میگفتم میشه بیهوش کنین🥲😅کلا همش ساز خودمو میزدم ولی خدایی نه سوند درد داشت نه امپول بی حسی دیگه دکترمم اومد دید لرز دارم گفت کولرو خاموش کنین عمل شد حالا این وسط من هی میگفتن دستام تروخدا ببندین و هی هذیون میگفتم کمک بیهوشی بالاسرم بود باهام حرف میزد استرسم و کم میکرد قبل عمل بهم گفت بچه میخای باز میگفتم دیگه نه وقتی بچم بدنیا اومد میگفتن بازم میخام🤣🤣اصلا هیچی هیچی حس نکردم از عمل واقعا واقعا واقعا راحت و خوب بود همش میگم خیلی خوب بود کادر اتاق عمل استرسی که شدم همشون به روش خودشون کمکم کردن من واقعا راضی بودم از عملم و پرسنل بیمارستان همه چی
بعد دیگه بردنم ریکاوری دوساعت اونجا بودم خودم
مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه ۴ ماهگی
تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو
مامان عشقای مامان مامان عشقای مامان ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۲
آخه میخواستم دکتر خودم منو عمل کنه
اما ساعت ۳نصف شب دردام شدید تر شد و خودم رفتم به پرستارا گفتم وچون زایمان پیشرفت کرده بود اورژانسی منو اتاق عمل بردن و من از درد داشتم میمردم و با بدترین حالت آماده برای سزارین شدم درحالیکه دکتر شیفت میخاست عملم کنه و من با درد شدید بودم خلاصه رفتم رو تخت عمل امپول بی حسی در مقابل اون دردا برا من اصلا درد نداشت من بی حسی تو پاهام رو حس کردم و دردام آروم شد ولی لرزش دستام که نمیدونم به خاطر ترس بود یا بی حسی داشتم که دکتر بی هوشی گفت طبیعیه بعد دو سه دقیقه صدای دخترم رو شنیدم که تو اون شرایط از ته دل خندیدم و خوشحال شدم که سالمه و صورت زیباش که همه ی پرستارا ازش تعریف میکردن عمل تقریبا یه ربع طول کشید ومنو تو ریکاوری بردن اونجا صدای همسرم رو می شنیدم که حالمو از پرستار میپرسه ولی من لرزش شدید داشتم تااینکه داشتن منو به بخش انتقال میدادن که دخترم و خواهرم وهمسرم رو دیدم که همه خوشحالن .
تجربه زایمانم خوب بود ونمیدونم که چه حکمتی بود که به خاطر ۳تا۴ساعت دکتر خودمم عملم نکرد و این ناراحتم میکنه .
مامان دل‌ربا👧🏻 مامان دل‌ربا👧🏻 ۲ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان
با صندلی رفتیم بالا و شروع کردیم تا بیان دنبالم با مامانم و شوهرم عکس گرفتن بعد خانم پرستار اومد دنبالم منم بای بای کنان همراه پرستار از همراهانم جدا شدم
وارد اتاق عمل شدم و با کادر درمان بسیاااار مهربون و جوون روبه رو شدم
بهم گفتن نی‌نی چیه اسمش چیه گفتم دختر اسمش دلرباست
یکی از پرستارا گفت چه خوشحال شدم اسمش رو نمیزاری یلدا اخه چیه اسم بچه رو بخاطر یلدا بزاری یلدا
بعد دکترم از راه رسید اومد من از قبل به دکترم گفتم از عمل میترسم بخاطر همین بیهوشم کنید
دکترم اومد پیشم گفت ببین میل خودته که بیهوش بشی یا بی حس اما این رو بدون که بیهوشی یک در صد اگر وارد خون بچت بشه خطرناکه و درد بیهوشی بعد از عمل بیشتره و …
قول میدیم اذیت نشی بخاطر آمپول بی حسی و خلاصه مخ من رو زدن و من بخاطر آسیب ندیدن دخترکم قبول کردم که بی حسی انجام بدن
دکتر بی حسی اومد پیشم گفت نمیزارم دردت بگیره با نازک ترین آمپول بی حس می‌کنم فقط بشین سرت رو بنداز پایین و بدنت رو شل بگیر در همین حین یکی از کادر مهربون اومد دستم رو گرفت گفت اگر دردت گرفت دست منو فشار بده
سرم رو انداختم پایین دکتر گفت نفس عمیق نفس عمیق کشیدم و بدون هیچ دردی کمرم بی حس شد و کمکم کردن دراز کشیدم و بدنم خدا را شکر گرم شد چون خیلی سردم بود
مامان نخود مامان نخود ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان
من پریروز سونو بیوفیزیکال دادم تنفس نمره نگرفت بردم زایشگاه گفتن ان اس تی خوبه چیزی نیست ولی گفتم زنگ بزن دکترم زنگ زدن دکتر گفت براش تکرار سونو بنویسید بفرستید اینسری زد حرکت نمره نگرفت برگشتم زایشگاه دکتر گفت بستری کنید برا زایمان بستری شدم گفتن سزارین اصلا نداریم اختیاری قبول نمی‌کنیم
دیگه بستری شدم معاینه کردن کاملا بسته بود
سروم زدن و آمپول فشار نزدیک دوساعتی موندن نه درد داشتم نه باز شدم گفتن ببرن سزارین که من گفتم با دکتر شیفت عمل نمیشم با دکتر خودم عمل شدم و موقع زایمان متوجه بندناف دور گردن بچه شد
خلاصه ساعت سه و چهلدوپپنج دقیقه ظهر پسرم به دنیا اومد خداروشکرر و من تو اتاق عمل فقط گریه میکردم و خداروشکر میکردم
از سوند براتون بگم درد آنچنان بدی ندارد و یه لحظس
تو اتاق عمل هیچ دردی متوجه نمیشین من تا چهار پنج ساعت بعدش هم هیچ دردی نداشتم و بعد هم باز جای عمل درد نمی‌کرد به خاطر زیاد به پشت خوابیدن کمردرد خیلی شدیدی گرفتم و کمردرد اذیتم کرد که با اولین راه رفتن از بین رفت ولی خب بعدش درد جای عمل یه مقدار داشتم که با شیاف خوب بود قابل تحمل بود فقط یکم راه رفتن درد داره الان هم بیشتر سوزش جای عمل دارم تا درد
و از فشار دادن شکم بگم که شکم منو سه بار فشار دادن که یه بار تو اتاق عمل و دوبار تو‌ریکاوری که هرسه بار بی حس بودم و متوجه نشدم
همینا فعلا تو‌ ذهنم بود
مامان نیلا مامان نیلا ۹ ماهگی
سلام مامانا تجربه زایمانمو میگم شاید به دردتون بخوره .
من چهارشنبه ۱۹ ام طبق انتی ۳۸ هفته و ۳ روز سزارین اختیاری شدم .
از ایتدا تو گهواره همیشه تجربه مامانارو میخوندم و با توجه به شناختی که از خودم داشتم سزارین و انتخاب کردم .
اول اینو بگم که من تا حالا اتاق عمل نرفته بودم و به شدت از همه چی میترسبدم در حدی که تمام بدنم میلرزید و هر مرحله که انجام میشد به خودم لعنت میفرستادم که چرا انقدر استرس داشتم .
ابتدا بردنم بلوک زایمان برای ان اس تی و ازمایش و سوند وصل کردن که واقعا وصل کردن سوند اصلا درد نداشت برای من سوزشم نداشت فقط حس ادرار داشتم که اونم بعد از ۲/۳ دقیقه از بین رفت .بعد که اماده شدم بردنم اتاق عمل بی حسی نخاعی برام انجام دادن که اون امپولی که داخل نخاع میزنن برای من اصلا درد نداشت و در حد یه امپول معمولی بود و اسمش از خودش ترسناک تر پس اصلا نترسید
بعد هم بی حس شدم و همینجوری که تو حال خودم بودم و داشتم با دکتر بیهوشی حرف میزدم صدای گریه دخترم اومد و شد زیباترین لحظه زندگیم وقتی صورتشو به صورتم چسبوندن بهترین لحظه ی عمرمو تجربه کردم . توی بیحسی اصلا درد و متوجه نمیشید اما حرکت و تکون و متوجه میشید که باز اونم ترسناک نیست اصلا
من خیلی سوسول و لوسم ولی واقعا تاکید مسکنم اصلا ترسناک نیست
خواستن بهم خواب اور بزنن تا کار بخیه هام انجام بشه خودم نخواستم و کل فرایند اتاق عمل و هوش بودم و باهاشون حرف میزدم .
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۱۰ ماهگی
تجربه سزارین
پارت اول
خوب من اورژانسی عمل شدم رفتم مثلا تشکیل پرونده بدم که منو دکتر معاینه کرد و آمپول ریه زدن و گفتن باید عمل بشی
ساعت ۳و ۵۰ دقیقه منو آماده کردن و بردن تو اتاق عمل
اولش گفتم پمپ درد بزارین .نزاشتن گفتن مسکن هامون قویه بعدش دکتر گفت بیهوشی دوست داری یا بی حسی؟ گفتم از بی حسی میترسم سزارین قبلیم بیهوش بودم .دکتر گفت نترس مثل دندان‌ پزشکی هست یه چیزایی حس میکنی اما درد متوجه نمیشی از پرستار و جراح و متخصص زنان و بیهوشی همه مهربون بودن و خیلی بهم روحیه میدادن موقعی که وارد اتاق شدم تپش قلبم ۱۳۲ بود و فشارم ۱۵شده بود کم کم ذکر گفتم نفس عمیق کشیدم تپش قلبم شد ۱۰۰ فشارم شد ۱۱ آمدن و منو نشوندن و گفتن سرت پایین بگیر شونه هات شل بگیر و حواسم پرت کردن متوجه نشدم آمپول کی زدن .بعد گفتن دراز بکش
بعد از دو ثانیه از سر انگشت های پام احساس کردم مور مور شد و آمد تا قفسه سینم حتی نفسم تنگ شد به متخصص بیهوشی گفتم نفسم تنگ شده حتی نمیتونم صحبت کنم گفت طبیعیه یه آمپول زد و ماسک اکسیژن وصل کرد حالم بهتر شد خیلی بهم آرامش میدادن واقعا از بی حسی میترسیدم