۱۵ پاسخ

چه همسر باحالی ای خدا

طفلی😂😂😂

😂😂😂😂

ای وای 😂😂😂
خوبه شمابارداری اولته من بارداری چهارممه همسرم بعضی موقع یه سوالای میپرسه ازم شک میکنم بهش که نکنه یه تختش کمه😂.
ولی من تاهمسرم ازکاربیادخودم میرم تنهایی دکتراینا

شوهر من که از حسودی نمی خواد برم پیش دکتر مرد میگه حسودیم میشه 😂😂🤣🤣 دو بار رفتم سونو دکترش مرد بود شوهرمم گیر داده لباستو ندی بالا شکمتو میبینه 😂🤣 بعد میگه من حسودم دلم نمی خواد بجز خودم تو رو کسی ببینه🤣🤣🤣🤣

😂😂😂🤣🤣🤣

😂😂😂😂😂 ای جان

😂😂😂😂😂😂😂

ببخشید😂😂ولییی کووو کی میزایی
ک دیگه وقت نکنی بیای اینجا سوال بپرسی😂😂😂
همه سوالا دوستام شده مامان فاطمه یاس😂😂😂😂

هییی چقد شوهرمنه😂

بانمکای خنگ😂

بنده خدا 🤣🤣🤣🤣🤣

خخ😂🤣

دکتر محرمه 🤣🤣🤣

😂😂😂اخی

سوال های مرتبط

مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۱ ماهگی
تجربه زايمان طبیعی 5
تو راه درد هام خیلی زیاد شدن گریه میکردمو میگفتم من میمیرم رسیدیم بیمارستان منو با ویلچر بردن اورژانس منتظر موندم تا شوهرم کارای پذیرش انجام بده شانس ما دیقه نودی بیممون به مشکل خورده بود ینی قبلا پرسیده بودیم که با بیمه سلامت چقدر هزینه زايمان میشه گفته بودن یه مبلغ جزعی ولی موقع پذیرش گفتن سلامت فرقي با ازاد نداره وعلل حساب ۱۰ تومن پرداخت کن دیگه مجبور شد شوهرم پرداخت کنه اون تایم من همچنان رو ویلچر بودم گوشیمم پیش شوهرم بهش گفته بودم زود بیاد قبل رفتنم ببینمش ولی کار بیمه و پذیرش طول کشیده بود دردام زیاد شدن که ی پرستار گفت چرا همراهت نیمده گفتم نمیدونم به ی نفر دیگه گفت گناه داره ببرینش زایشگاه تاشوهرش بیاد منوبردن داخل زایشگاه داشتن ازم سوال میپرسیدن که شوهرم اومد گفت اينجوری گرون میشه و بيمه تامین باید برم وصل کنم فعلا برا یک ماه
منو معاینه کرد گفت ۴ سانتی و داشت کارای بستري میکرد من با گریه رفتم ب شوهرم گفتم تازه ۴ سانتم دارم میمیرم از پرستاره پرسیدم امپول بی دردی میزنن گفت اره داخل بهشون بگو گفتم ماما همراهم میخام گفت شماره میدیم همراهت زنگ بزنه بیاد به شوهرم گفتم تروخدا من رفتم داخل پیگیرشو برا ماما همراه ساعت نزدیک یک بود که بیمارستان بودم و تا اومدم زایشگاه ۲ شد لیست خرید دادن شوهرم که همه چی اورده بودم گفتم فقط لباس بخر منو بردن روتخت ضربان قلب دخترم چک کنن و امان از درد هام چند دقیقه ای رو تخت بودم برای آن س تی تا ی دکتره اومد معاينه کرد گفت پاشو پاشو ببرینش داخل ۵ سانته الان زايمان میکنه ولی من باور نمیکردم گفت پس لباست گفتم رفته بخره گفت یه لباس گل گلی بهش بپوشونید
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۶ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت دوم)
وارد بلوک زایمان شدم نامه دکتر و دادم به مامایی که اونجا بود گفت چند هفته ای گفتم ۳۶ و ۶ گفت پس چرا دکتر نامه بستری داده؟
گفتم چون ۵ سانت بودم ، پرستار گفت زود ممکنه بچه بره تو دستگاه😥
با شنیدن این حرف تمام ارامشی که به دست اورده بودم دوباره از دست دادم همه ی وجودم شد اضطراب و ناراحتی دیگه نفهمیدم چجوری لباسامو عوض کردم.😭
من ساعت ۳ بود که بستری شدم.
خداروشکر اجازه میدادن شوهرم کنارم باشه و بهش گفتم حق نداری از پیشم تکون بخوری😁
درخواست ماما همراه هم کردم که اومد بهم ورزشا رو میگفت و میرفت و من با شوهرم ورزش میکردم🤰🏻
ساعت ۴ و نیم بود که دکترم اومد، ازم پرسید هنوز درد نداری؟ گفتم نه . معاینه کرد گفت بین ۶و۷ای 😕 و از اتاق رفت بیرون
به ماما گفتم میخوام برم وان ، برام وان و آماده کرد و تا ساعت ۵ تو ان بودم. همش فکرم پیش بچه بود که مشکلی براش پیش نیاد به خاطر همین اصلا انرژی ورزش کردن نداشتم.
ساعت ۵ دوباره دکتر اومد معاینه کرد و گفت پیشرفتی نداشتی و بچه بالا به خاطر همین برام امپول فشار وصل کرد.
بهم گفت اگه اپیدورال میخوای الان میتونم برات انجام بدم که گفتم نه.
حدود ۱۰ دقیقه بعد از وصل کردن سرم تازه دردام شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد 😣
اما هنوز قابل تحمل بود مخصوصا با ورزش و ماساژایی که ماما همراه انجام میداد دردا رفع میشد و یکی از چیزایی که خیلی کمکم میکرد تو دردا تکنیک های تنفس بود که واقعا کمک کننده بود و تسکین دهنده
مامان ~°boy♡girl°~ مامان ~°boy♡girl°~ ۵ سالگی
شب ساعت ۹ ونیم بود ماما یهو گفت ضربان بچه خوب نیست حاضرشو به دکتر بگم احتمالا ببریمت اتاق عمل سزارین بشی بعد رفت پیش دکتر و اومد اکسیژن وصل کرد بهم و ضربان بچه خوب شد تا ساعت ۱۰ ونیم صبرکردن و بعدش آوردن یه قرص زیر زبانی گذاشت زیر زبونم و گفت کم کم دردات شروع میشه ساعت ۱۱ درد و انقباضام شروع شد ولی خیلی کم بود و با فاصله ده دقیقه یبار بود وکم کم شد پنج دقیقه یه بار ساعت ۱۲ ونیم بود ماما اومد معاینه کرد گفت دو سانت شدی خیلی تعجب کرده بود که دهانه رحم کاملا بسته چجور یهو دوسانت شد ساعت ۱ شب اومد سرم وصل کرد وآمپول فشار رو تزریق کرد گفت کم کم دردات بیشتر میشه دوباره یه ساعت بعدش ساعت ۲ شب اومد گفت ۴ سانت شدی و زنگ زد مامای همراه هم اومد ولی گفت اجازه بده تا اون میاد من یه معاینه تحریکی هم بکنم گفتم باشه انجام داد و نیم ساعت بعدش مامای همراه هم رسید دوباره معاینم کردن و گفتن شدی ۵ سانت و کیسه آبم رو ترکوند و تا اینجا دردام خیلی قابل تحمل بودن تنفسارو همش انجام میدادم دردام کمتر میشد مامای همراه برام ماساژ میداد کمر و شکمم رو با روغن زیتون ماساژ میداد بعد گفت پاشو بریم حموم و اونجاهم دوش آب گرم رو گرفت رو شکمم و حرکتای ورزشی رو انجام میدادیم که یهو گفتم من دستشویی دارم گفت دستشویی نیست سر بچس میخواد بیاد بیرون بریم رو تخت حاضرشو
مامان 💙👶🏻محمدحسین مامان 💙👶🏻محمدحسین ۱ ماهگی
مامان لیام مامان لیام ۴ ماهگی
ماما بعدی اومد و خودش و معرفی کرد گفت منم از این به بعد مسئولت بهش گفتم من ماما همراه خواسته بودم چرا نیومده گفت همراهیت باید پیگیری کنه گفتم خب گفتین بهش گفت نه توام فعلا لازمت نمیشه
اوکی دستگاه رو زد نوار قلب چاپ کرد گفت نمیدونم کوچولوت بی حال یا خوابه باید یک نوار دیگه بگیرم خوب نبوده گفتم یعنی چی که خوب نبوده گفت صبر کن دوباره بگیرم کلی غصه گرفت منو چون واقعا دردها داشت شدتش بیشتر میشد و صاف خوابیدن تو اون حالت خیلی عذاب آور بود ، گفتم پس بذار برم دستشویی من دستشویی دارم ، گفت باشه پاشو برو بیا بعد میزنمش ، من خوشحال پاشدم واقعا دراز کشیده تحمل درد سخت تره
رفتم سرویس آب گرمشو باز کردم رو شکم و کمرم آب می‌گرفتم یکم آروم میکرد
دوباره برگشتم بهش گفتم نمیشه نزنی درد دارم نمیتونم دراز بکشم گفت نه باید وصل باشه
صبحانه آورده بودن گفت اگه میخوای صبحانتو بخور بعد بزنم گفتم نه نمی‌خوام فقط یک دونه خرما که همراهیم آورده بود برداشتم خوردم دراز کشیدم
دردهام هر ده دقیقه شده بود و شدیدتر
دوباره وصل کرد و رفت با ماما قبلی اومدن داخل اون یکی گفت این که خوبه ان اس تیش چرا میگی خوب نیست گفت نه این حرفا من زیاد توجه نکردم چی میگن
گفت حالا زنگ میزنم به دکترش بذار یکی دیگه بگیرم
بعد رفت ، فکر کنم ساعت های ۸ بود که صداش کردم دردهام هم شدید شده بود و هر پنج دقیقه رسیده بود بهش گفتم خیلی درد دارم توروخدا بیا اینو باز کن گفت نمیشه تو شرایطت جوری هست که باید دستگاه بهت وصل باشه گفتم من میمیرم از درد نمیتونم بذار برم حداقل دستشویی یکم راه برم باز دوباره باز کرد گفت باشه برو زود بیا
پاشدم رفتم فقط دلم به همون چند ثانیه خوش بود که میرم آب میگیرم رو کمرم یه چند لحظه بهتر میشه دردها
مامان سیده فاطمه یاس مامان سیده فاطمه یاس روزهای ابتدایی تولد
امروز بلاخره رفتم دکتر😂ی هفته شایدم دو هفتس طفلی شوهرن میکه برو دکتر ولی تنبلی نمیزاشت برم🙄
امروز نوبت زدم رفتم بعد کلی ترافیک و معطلی نوبتم شد رفتم داخل سونو وزن رو دید گفت همه چیزش عالیه 😍اینقدر پرانرژی و مهربونه کیف میکنم میبینمش 😊برا وزنش پرسیدم گفت عالیه نسبت به هفتش هیچ مشکلی نداره خداروشکر اینقدر با ارامش حرف زد که اگه ی ذره استرسم داشته باشی از بین میره🙂
برا کمردردم گفتم گفت طبیعیه گفتم منیزیم هم میخورما ولی فرق نکردم چیکار کنم خندید گفت تحمل کن تا تموم شه😂اینقدر ازش سئوال پرسیدم اخرش گفت تو رو خدا پاشو برو 😂همه اینا عادیه جای نگرانی نیست.. ولی همه ی اینارو هم با خنده و لحن اروم میگفتا 🤭
برا درد زیر دلمم که گفتم گفت اگه همیشه باشه باید ازمایش ادرار بدم بعد که گفتم میکیره ول میکنه و الان خوبم و... گفت طبیعیه
خلاصه رفتین دکتر دهن خودتونو خسته نکنید تو حاملگی شاخ و دم هم در اوردین طبیعیه😂صبر کنین نه ماهتون تموم شه بعد خوب میشین🤗