(پارت سه)
تخت و میزو لباسام زمین موهای چتریم همههه شد استفراغ🥲ولی بازم حالیم نبود ک کار منه ماما بلندم کرد بردم دستشویی لباسامو درآورد دوشو گرم کرد گف دوش بگیر بعد از چند دقیقه به خودم اومدم فهمیدم چیشده خودمو با کمک ماما شستم یکم از موهامو شستم برام گان جدید گرفته بود آورد پوشیدم دوباره برگشتم رو تخت بهم گف حالت سجده برو وااای اونایی که رفتن قشنگ درک میکننااا جونه آدم در میاد من حالت سجده بودم ماما کمرمو ماساژ میداد درد که میومد گاز بی حسی میکشیدم ولی حواسم بود ک مث قبل گیجم نکنه فک کنم یک ساعت و نیم شد حالت سجده بودم😕ک ساعت ۷ ماما گف سر بچه رو میبینم زور بزن ولی من اصلن نمتونستم تو اون حالت کمکم کرد برگشتم دراز کشیدم ولی بدتر شد خییییلی درد داشتم با هیچ روشی نمیشد کمترش کرد خاستم بشینم ک یهو ماماعه داد زد نشییینی رو سر بچه من همینجوری هنگ😐 که مگه سر بچه کجاس حالت نشستن تو دستشویی ایرانی نشستم درد که میومد زور میزدم ماما حواسش نبود دستمو بردم بین پام موهاشو حس کردم😭یهو جیغ زدم از خوشحالی که قراره ببینمش گفتم بچم داره میاد ماماعه بهم خندید گف چندشششش دست نزن دستات آلودس بعد اینکه سرشو حس کردم هرررچی جون داشتم زور میزدم دیگه گاز نمیکشیدم فقد دوس داشتم سریع تر بچمو بغل کنم

۲ پاسخ

واییی😍😁

آخی چه قشنگ
آره دیگه طبیعی قبل اومدن لچه درد داری بیاد تمامه
مبارک باشه عزیزم قدم نو رسیده

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۱۰ ماهگی
پارت چهار
دیگ تادید چهارسانتم زنگ زد به ماما همراهم اومد من درد داشتم وحشتناک ماما همراه اود یخورده ورزشم داد ک انقد درد داشتم نمیتونستم ورزش کنم رفتم رو تخت و گفتم اپیدورال میخوام ک گفتن شبا اپیدورال نداریم فقط میتونیم از گاز کاهش درد استفاده کنیم گازو ک اوردن یخورده از دردام کمتر شد ولی بشدت خواب الودم کرده بود دیگ شد ساعت۱۲ شب ک اومد معاینه کرد گف هفت سانتی خودشون متعجب بودن ک من چقد سریع دارم پیشرفت میکنم قبل از معاینه هفت سانت سوال کردم ازشون ک تقریبا چند ساعت دیگ زایمان میکنم ک گفتن تا هفت و هشت صب تمامن ساعت یک سب دردم وحشتناک شد وحشتناکا ک از همون قسمتش دیگ گفتم من ...بخورم دیگ بچه بخوام دردام همینجوری زیاد و زیادتر شد تا ساعت ۲ک گفت بچه سرش دیده میشه چندتا زور بزنی دیگ تمومه که زور زدنام نیم ساعت طول کشید و من ساعت دوونیم زایمان کردم که ماماهمراهم و ماما بخش متعجب بودن که منی ک بچه اولمه چقد سریع فول شدم ک در عرض پنج ساعت زایمان کردم اونم با دهانه رحم بسته ولی چون انرژی زور زدن نداشتم از ای سر تا اون سر بخیه خوردم چون ماما میگف وحشتناک جرخوردی
مامان محمد مهدی 💙👶 مامان محمد مهدی 💙👶 ۴ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دهم:
آب گرم رو باز کرد توی وان و روی کمرم، گفت هرجور که راحتی بشین، نمیتونستم خیلی درد داشتم به سختی نشستم، گفت حالت گربه بشو بعد با روغن کمرم رو ماساژ داد، موثر بود واسه کاهش درد ولی نه اون ۵۰ درصدی که گفته بود. دیگه دردام بیشتر شده بود دیگه نمیتونستم توی وان بشینم، بلندم کرد رفتیم روی تخت دوباره، ساعت از ۹ شب گذشته بود، دکترم رسید و اومد معاینم کرد گفت ۹ سانتی سرش رو میبینم موهاشم مشکیه، تا نیم ساعت دیگه زایمان میکنی، شوهرمم پیشم بود گفت وای موهاش رو میبینم، دستمو گرفتن بزنن به سرش که منم بفهمم ولی ترسیدم نذاشتم.
دیگه حس زور بهم دست داده بود قشنگ، ماما بهم گفت هر وقت زور داشتی زور بزن نداشتی نزن فایده نداره، گفت باید با دهن بسته زور بزنی، جیغ نزنی، حتی به گلوت فشار نندازی و صدا از گلوت نیاد فقط دهن بسته و انگار میخوای دفع کنی زور بزنی.
اول دراز کش بودم ولی سختم بود خودش پیشنهاد داد میخوای حالت دستشویی ایرانی بشینی؟ سریع قبول کردم، رو زمین زیرانداز انداختن و نشستم زمین، وقتی پاشدم از تخت زیرم روی تخت پر خون بود یکم ترسیدم.
مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ ۴ ماهگی
«تجربه زایمان پارت ۳👣🤱💕»
دردم زیاد بود نیم ساعتی گذشت
دوباره من گفتم بیاید دردم شدیده دکتر اومد معاینه کرد ۷سانت بودن
می‌گفت نفس عمیق بکش ،من خیلی درد داشتم به ماما گفتم میشه حالت سجده بشم گفت هرجور راحتی حالت سجده انجام میدادم
وسعی میکردم خودمو کنترل کنم اما خیلی سخت بود ماما اومد گفت میتونی حالتی که دستشویی میری وایسی و زور بزنی گفتم آره فقط میخواستم دردام تموم شه ،اون حالتی شدم و لبه ی تخت رو گرفتم وهر بار که درد میومد سراغم تا اونجایی که می‌توانستم زور میزدم ،بعد از چندین دقیقه دیگه نمی‌تونستم اونجوری وایسم وماما دوباره با صدازدن های متعدد من اومد معاینه کرد گفت فول شدی ۱۰فینگری فقط کافیه چندتا زور محکم بزنی
تقریبا ۱۳بود صداشون کردم نمیومدن ،من احساس میکردم بچه اومده پایین یه خانمی مسئول نظافت و رسیدگی به بخش زایشگاه بود اومد تو اتاق و داد زد سر بچه داره میاد ماما سریع اومد گفت دیگه زور نزن من با کمک اون خانم رفتم روی دستگاه و ماماهم آمده شده
نگفت فقط زور محکم بزن دیگه تمومه من تا اونجایی که توان داشتم زور زدم خیلی سختم بود که گفت کافیه و صدای دخملی رو شنیدم و دیدمش این بار برای بار هزارم عاشقش شدم و گریه کردم ساعت ۱۳:۲۰ دقیقه می‌دیم ولی توی کارت تولد دخترم ۱۳:۲۵ زدن
جون نداشتم اما برای دخملم جون میدادم
بند نافش رو بریدن ورودی تخت نوزاد گذاشتم
واحساس میکردم یچیزی ازم داره بیرون که ماما گفت جفتت و آروم می‌کشید و می‌گفت یکم زور بزنم که جفتمم بیرون اومد و اینبار شکمم رو فشار میداد که بقای جفتم با دست کشید بیرون وخون ازم میرفتکه به کمک همون خانم اومدم روی تخت و همراهمون صدازدن که بهم خوارکی بده
مامان ماهلین مامان ماهلین ۳ ماهگی
ساعت ۱۰ شب دردم گرفت به ماما گفتم گفت طبیعیه ماه درده اونا تا ساعت ۳ تحمل کردم دیدم رگه های خ نی اومده رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ ثانته (شانس گوهی من بیمارستان تخت نداشتپر بودن همه جا)گفت برو دوساعت دیگه بیا راه برو دیگه برنگشتم خونه تو هم بیمارستان راه رفتم تا ۵ نیم رفتم معاینه کرد همو سه ثانت بود ولی بستریم کردن دیگه درد داشتم انقباض بود میگرفت ول میکرد ولی هرچی بیشترمیگذشت شدتش بیشتر میشد دیگه همو سه ثانت بود که زنگ زدن ماما همراهم اومد البته جایگزین گذاشتن براش چون اونی که باعش قرارداد بسته بودم نیومد ساعتای ۸ نیم ماما همراه اومد ۳ ثانتو تیم بود بلندم کرد ورزشم داد دردام بیشتر شد گفتم آمپول بی دردی میخوام گفت تا ۶ ثانت نشه نمیشه بزنن برات ورزش کن تا باز بشه خلاصه که با زور ماما همراهم ورش کردم هی دراز میکشیدم از درد اون منو بزرو بلند میکرد ورزش میداد بهم خلاصه که درد کشیدمو ورزش کردم تا ۶ ثانت شد یه ده دقیقه ای دراز کشیدم اثر کنه کم کم اثر کرد دیگه ماما گفت پاهات یکم به حس بیاد ورش کنیم داشتم از درد میمردم امپولو که زدم دردام خوب شد انقباض میگرفتم ولی قابل تحمل بود بعد دیگه ورزش کردم تا موقعی که فول شد دهانه رحمم باز نوبت زور زدنا بود که باز ماما کمکم میکرد به حالت نشستن توی دستشویی یا سجده زور بزنم
مامان لیام❄️ مامان لیام❄️ روزهای ابتدایی تولد
پارت چهار⭕❌⚕️
ساعت شد ده ماما همرام اومد بغلم کرد و گف خیلی خوب پیشرفت کردی دختر من فک نمیکردم امشب بتونی ب چهار سانت برسی،افرین پاشو ک باهم ورزش کنیم،پاشدم ورزش کردیم و برام شیاف گل مغربی گذاشتو کمرمو ماساژ داد منم داشتم از درد میمردم،واقعا تو خوابم فک نمیکردم این حجم از درد رو باید تحمل کنم،من زایمانو خیلی راحت گرفته بودم،نمیدونستم انقد سخته،جونم براتون بگه ک ساعت حدود یازده بود گفتن 5سانت و نیمم بچه هنوز سرش تو رینگ نیس،ماما همرام گف تو چهار پنج ساعت دیگ زایمان میکنی،منی ک جونم از درد داشت بالا میومد با خودم گفتم من هرطور شده باید تلاش کنم زودتر دنیا بیاد و دردام تموم شه،از امام رضا و بی بی شریفه(دختر امام حسن مجتبی) کمک خواستم،ماماهمرام گف دوباره برو سجده،سجده هم اینطوری بود ک باید زانوهاتو نزدیک هم میکردی پاتو از هم باز میکزدی و باسنتو میدادی بالا،خلاصه تو این پوزیشن بودمو گاز هم دهنم بود و ماما گف گازه گیجت میکنه اگ زیاد استفاده کنی پس اون لحظه ای ک انقباض داشتی و درد داشتی گاز رو نفس بکش بعدش ولش کن،نیم ساعت تو این حالت بودم ک فک کردم پاهام داره میشکنه دیگ پاشدم زیر دوش اب اسکات زدمو خلاصه ساعت گذشتو گذشتو گذشت تا اینک ...
مامان لیام❄️ مامان لیام❄️ روزهای ابتدایی تولد
پارت سه❌⭕⚕️
ساعت شد یکو نیم من دردام کم کم شروع شده بود و انقباض داشتم،قابل تحمل بود دردا ولی خب ی لحظه ک میگرف ادم جونش در میومد،خلاصه من هی رفتع رفته دردام بیشتر میشدو غیرقابل تحمل تو این حین هی میومدن معاینه میکردن و نوار قلب میگرفتن،،تا اینک ساعت 7عصر بود ک ماما معاینه کرد گف شدی سه سانت زد کیسه آبم رو پاره کرد و گف پاشو ورزشاتو ادامه بده ک چهار سانت ک بشی زنگ میزنیم ماماهمراهت میاد،گفتم من دارم از درد میمیرم نمیتونم ورزش کنم،گف پاشو یکم ورزش کن بعدش برات گازاکسیژن میارم ک بزاری دهنت دردات کم شه،من داشتم از درد ب خودم میپیچیدم احساس میکردم تک تک سلولای بدنم دارن نابود میشن گریه میکردمو داد میزدم میرفتم زیر دوش آب گرم و اسکات میزدم،همش میگفتم خدایا مامانم طفلی چطوری این دردو سر زایمان تحمل کرده تازه اونجا قدر مامانمو دونستم،دیگ انقد هوار زدم ساعت نه و نیم شب بود ماما اومد برام گاز رو گذاشت و گفت حالت سجده وایسا ک بچه کامل سرش بیاد تو رینگ،شدی چهارسانت و الان زنگ میزنیم ب ماماهمرات ک بیاد،من اون گاز رو ک گذاشتم انگاری تو کما بودم خیلییییییی خوب بود قشنگ80درصد دردمو کم کرد،خیلی مزه میداد و داشتم کیف میکردم با این گازه
مامان نی نی ام مامان نی نی ام ۲ ماهگی
پارت3
هر پنج دقیقه میگرفتن.. من خیلی از معاینه میترسیدم و چون ماما گف بخاطر معاینه س دیگه دوست نداشتم برم بیمارستان.. تا اذان صبح صبر کردم همینطور بیدار چشم رو هم نذاشتم نتونستم دقیقه ای بخوابم.. تا اینکه بعد اذان دردام شد هر2 دقیقه میگرف قشنگ.
همسرم ک بیدار کردم برا نماز.. دید رنگ صورتم پریده.. باز ماساژ داد منو.. فقط در حد همون 2 دقیقه اروم میشدم دوباره میگرف.. همسرم گف فایده نداره هیچی نخوابیدی از دیشب کلی درد کشیدی تا الانم خوب نشدی.. پاشو اماده شو بریم بیمارستان. خلاصه رفتیم بیمارستان...، 😊😅
معاینم کردن گفتن 4 سانتی.. بستری کردن
منم تا ماما رسید رو توپ نشستم خیلییی ارومم کرد.. تا بلند میشم رو پایین فشار میومد.. و حس یه چیز میکردم که میخواد بیاد بیرون ازم.. همش رو توپ بودم.. تا ماما رسید نزدیک ساعت 7.. اومد معاینم کرد گف ماشاءالله 6 سانتی..
برم جکوزی اب گرم برات اماده کنم.. توش هم قطره اسطوخودوس و آبزن دم شده ریخت رفتم حالت گربه ای نشستم.. شکم و لگنم تمام تو اب بود.. حدود 20دقیقه تو همون حالت موندم.. یعد ببخشید حس مدفوع بهم دست داد ناخوداگاه زور میزدم...
ماما صدا زدم که بیا کمک..
تا بش گفتم معاینم کرد گف 9 سانتی برو رو تخت.. زور بزن هروقت حس مدفوع بهت دست داد.. چندتا زور زدم گف موهاشو دارم میبینم برو رو تخت زایشگاه..
مامان هانا مامان هانا ۴ ماهگی
تجربه زایمان 4
بالاخره ماما اومد و واقعا سر هر انقباض خیلی کمک حالم بود با ماساژ و ورزش‌هایی ک میداد ولی اصلا اون زمان درد من جوری نبود ک با اون ماساژ آروم بشم، یهو یکی اومد گف بخاب میخام کیسه آب و پاره کنم، گفت هر دردی ک گرفتی زور بزن من هرچی زور میزدم میگف نمیشه بزنم بیشتر انقد زور زدم تا بالاخره پاره کرد و رفت، ماما گفت بهش آمپول فشار بزنید زایمان کنه گفت ن نمی‌زنیم زوده. وقتی رفت حالت سجده شدم و کمر عقب جلو میکردم ولی دردم خیلییی شدت گرفته بود و اصلا نمیشد تحمل کنم، نیم ساعت بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت هنوز همون 7سانته منم ک غمای عالم ریخته بود رو سرم هی میگفتم من نمیتونم زایمان کنم ولم کنید سزارین کنید منو، گفت هروقت معاینه میکنم تو زور بزن ببینم فرقی میکنی س چهار تا زور زدم یهو گفت تمومه فول شدی، حالا سخت ترین جاش دقیقا همینجا بود ک من فک کردم تموم شده، ماما گفت الان سر بچه اومده جلو و اگه زور نزنی بچه خفه میشه و متاسفانه نینی من مدفوع کرده بود و شرایط سخت تر شده بود، هرچی زور میزدم از اعماق وجود انگار ن انگار فقط میگفت سرش دیده میشه ولی نمیومد سرجاش ک بتونن بدنیا بیارنش، ساعت 6ونیم صبح بود ک من داشتم تلاش میکردم یهو ماما بخش اومد گفت ب بیمار بگو زور نزنه ما ساعت 7و ربع شیفتمون عوض میشه خسته ایم حوصله زایمان نداریم شیفت بعد زایمانشو بگیرن😐💔💔💔
مامان نورا مامان نورا ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲

فردای اون روز بنی تاریخ ۷شهریور ساعت ۴صبح بهم گاز بی دردی دادن و من تونستم یکم بخوابم ک یهو ساعت ۸:۳۰ یکی صدام زد ک سحر پاشو وقتی چشمم رو باز کردم ماما همراهم بود ک اومده بود پیشم ازش پرسیدم شما اینجا چیکار میکنید گف دهانه رحمت شده ۳سانت زنگ زدن من اومدم اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن بیدار شدم احساس مدفوع داشتم ک ب ماما گفتم گف سر بچه خیلی اومده پایین و دلیلش هم ورزش های زیادی بود ک کرده بودم برا اونه و ب اسرار ماما همراهم رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم ک دوباره نوار قلب بگیرن و دکتر اومد بهم گف اگه میخای آمپول اسپاینال بزنیم بهت بعد با مشورت ماما قبول کردم

بعد گذشت یکساعت از زدن امپول چون از کمر ب پایین بی حس بودم آنچنان دردی متوجه نبودم اما احساس زور خیلی زیادی داشتم ک وقتی ب ماما گفتم وقتی نگاه کرد گف موهای بچه دیده میشه و ۱۰ سانت شدی و شروع کردم هماهنگ با حرف های ماما زور زدن تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه برندم اتاق زایمان بنی ساعت ۱۰:۳۰ و ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه نورا قشنگمو بغل کردم و لحظه ای ک دنیا اومد تمام دردایی ک کشیده بودم و فراموش کردم
الان هم هروقت میخام مرور کنم فقط لحظه ای ک گذاشتنش بغلم یادم میاد
خدایا شکرت❤️
مامان هامین♥️🐣 مامان هامین♥️🐣 ۳ ماهگی
پارت دهم
مادر شوهرم نشسته بود روب روم من همچنان مرگو با چشام میدیدم جیغای خیلی بدی میکشیدم ساعت سه صبح بود همه اومدن اعتراض کردن انقد جیغ نکش ما خابیدیم فلان اینا من فقد با فشاری ک بهم میومد یکسره جیغ میکشیدم بعد نیم ساعت ماما اومد دست کرد تو واژنم بعد مقعدم گفت دوتا زور دیگ بده منم با تمام توان زور دادم
بعد داد زد اتاق زایمانو اماده کنید من همچنان داشتم میمیردم فقد جیغ میکشیدم نفس نداشتم برای راه رفتن اما دیذن بچم قدرتمو بیشتر میکرد ماما گفت بیا پایین رفتم پایین سر بچه رو قشنگ حس کردم میلرزیدم پنج دقیقه طول کشید تا اماده بشن لباس بپوشن من همچنان رو تخت زایمان داشتم جون میدادم
ماما اومد لعنتی دساش تا ارنج تو من بود هم از مقعد فشار وارد میکرد هم از واژن میگفت زور بزن اما من نفس نداشتم هیچ انرژی برای زور زدن نداشتم به پرستار گفت بیا شکمشو فشار بده نمیتونه زور بزنه دسش تو من بود داشت سر بچه رو به بیرون هدایت میکرد اون یکیم هعی فشار میداد من زور میزدم اما در توان من نبود زورای خوبی بدم بعد یک ربع حس کردم سر بچه اومد بیرون دردا تموم شد ولی یه سوزش وحشتناکی ک جیغمو در اورد پیچید تو واژنم بچه ک در اومد کامل تموم دردا رفتن
بچه رو گذاشتن رو شکمم سفت بغلش کردم حتی توان گریه نداشتم فقد ناله میکردم پاهام میلرزید ......
ادامه
مامان محمد مامان محمد ۱ ماهگی
پارت چهارم
خلاصه اینکه هفت سانت بودم و حس دسشویی و فشار ب پایین میومد
ب دکترم گفتم گف ک تازه معاینه کردم زیاد معاینه شی دهانه رحمت ورم می‌کنه بهش گفتم آخه خیلی داره فشار میاد احساس میکنم مدفوع دارم گف ک ن اون سر بچس داره فشار میاره منم خیلی از این میترسیدم ک آبرو ریزی کنم و گف ک بعد سه چهار تا درد دیگه معاینه میکنم دیگه یکی یکی دردامو با فوت کردن رد میکردم و چهار پنج تا رد شد صدا زدم اومد معاینه کرد منم دیگه کم کم طاقتم طاق شده بود از درد زیاد ولی داد نمیزدم معاینه کرد و گفت نه سانتی پاشو باید بریم رو اون تخت پاشدم ک برم ک درد آخری چنان دردی گرفت ک یه جیغ از ته ته دلم زدم و اومدم رو اون تخت زایمان و اونجا بود که ماما جیغ زد و گف زور بزن یه زور ب پایین دادم سر بچه اومد و دوباره جیغ زد زور بزن منم نفسمو حبس کرده بودم فقط زور میدادم ب پایین ک سریع اومد و گذاشتنش رو شکمم اونجا بود که دردامو یادم رفت و و من هنوز شک داشتم ب جنسیتش ب پرستاره گفتم مخام دو دولشو ببینم نشونم داد و همشون خندیدن میگفتن چقد سریع درداتو یادت رف ک بفکر دو دولشی😂😂🤭
مامان ویهان👶🏻💙 مامان ویهان👶🏻💙 ۲ ماهگی