شما هم با بچه های بین ۲ تا ۳ سال جایی میرین مکافات دارید؟ یا فقط من اینجوریم؟ از زمانی که تو مهمونی هستیم باید دنبالش بدوییم تا اخرشب میوه رو میریزه تخمه رو میریزه کیک رو دستمالی کرد برنج خیس کرده رو ریخت بیرون. از همه بدتر یسر با کله میفتاد رو شکم پای عمو و زنعموش هرچقدر بهش میگفتم بیا بغلش کردم جیغ میزد که نمیام اون بدبختا هم هیچی نمیگفتن اومد بره بالا از میز پاشو فشار تو شکم اون یکی عموش اون بیچاره هم هیچی نگفت شوهر نفهمم نشسته یا گوشی بازی یا غیبت اینو اون. منم با کارای بچه داشتم روانی میشدم از ی طرفی هم پسرم هرکی میاد طرفش جیغ میزنه عاشقه زنعموشه هی میگفتم بیا بریم دستشویی چسبیده بود ب اون هی بوسش میکرد ما داشتیم میرفتیم خونه چسبیده بود ب اون بنده خدا رو کلافه کرده بود محل به مادربزرگ و عمش نمیداد خواهرشوهرم اومد بغلش کنه بوسش کنه یه ربع جیغ زد و گریه کرد چرا این دست ب من زده. یعمی فقط باعث ابرو ادم میشه این بچه. به شوهرم میگم تو که میبینی بچت چیه چرا پانمیشی؟ بنظرتون زیادی شیطون نیست؟ تا چه سنی طبیعی اینکارا؟ هیچی هم نمیخوره فقط تو خونه مردم همه چیو پخش و پلا میکنه

۷ پاسخ

پسرمن توخونه همینه تومهمونی خودشومول میکنه اروم فقط همه رو یجوری بدنگاه میکنه انگارارث باباشوخوردن

سلام عزیزم خدا بهت قوت و تحمل بده . منم تو مهمونی ها بشدت کلافه میشم برعکس بچه شما دوقلوهام می‌چسبند بهم و ولم نمیکنن دوتایی باید بغلشون کنم همش گریه میکنن و فقط هم منو میخوان اصلا نمیگن بابا.... شوهرمم که انگار نه انگار ....
دیووووونه کنندست ولی خوب اگرم جایی نریم هم نمیشه که تو خونه بمونن بدتره . بخاطر همینم بازم سختی ها رو ب جون میخرم و مهمونی میریم بهم خیلی سخت میگذره وای خدارو شکر یه کمی بهتر شدن ....
پسر شما رفتاراش طبیعی ، بشقاب و وسایلی که زیر پای بچه ست رو جمع کنید یا کنار بذارید تا زیر دست و پای بچه نمونه و راحت تر بازی کنه .زنعموش حتما خیلی با محبته که به سمتش میره . بچه سمت مهرومحبت میره ..
مقاومت کن بیرون زیاد ببرش و قبل رفتن به مهمونی بهش اون رفتارهایی که شما دوست نداری رو گوشزد کن تا کم کم بهتر بشه .....

انگار بیشتر اینایی که میگی هست ولی من اینجوری نمی‌بینم.....دختر من میریم مهمونی میره پیش عموهاش و زنعموهاش ذوقشو میکنن میره تو بغلشون و بازی می‌کنه رو پاشون میشینه خیلی هم خوشحال میشم دوست نداره کسی بغل یا بوسش کنه منم تشویقش میکنم که وقتی دوست نداره اشکال نداره اونا نیان دست بزنن...چند باری هم تو راه رفتن و بالا پایین پریدنا پاش رفت تو کاسه آجیل و تخمه رو می‌ریخت جمع کردم طبیعیه همش

طبیعیه بعضی بچه ها تو جمع بیشتر شیطنت میکنن دختر منم دیشب خونه پدر همسرم هم تو یه کارایی کمک میکرد هم شیطنت میرفت در فریزر و باز میکرد مینشست میگفت خسته شدم گرمه

دختر من یکسال و نیمگی اینطور بود

من تو مهمونی دخترم منو نمیشناسه فقط شاشش بگیره میاد سمت من انگار نه انگار . خوردنی آب یا هرچی بخواد به بقیه میگه
کسی هم دست بهش بزنه یا بوسش کن جیغ و داد و گریه فقط اجازه میده زنعموش بوسش کنه

بچه ی منم جز بچه های آرومه مثلا ولی تو مهمونی میریم صداش درنمیادها ولی تا دلت بخواد خرابکاری میکنه روی میزارو بهم میریزه ...کوسن ها رو پرت میکنه اینور اونور ...دکوریارو ورمیداره

سوال های مرتبط

مامان نی نی گل مامان نی نی گل ۲ سالگی
مامانا یه سوال! من پسرم یکماهه وقتی میریم خونه کسی بعضی وقتها جلو در گریه و جیغ قش میکنه رو زمین خودشو میزنه که من نمیام تو. منم که از درون حرص میخورم جلو مردمم نمیتونم چیزی بگم. حتی رستوران. کلیت پسر من یه بچه ی گریه رو و جیغ و جو ۸۰ درصد در روز همینه من قبلا حرص میخوردم اما پذیرفتم که این کلا بیقراره. منم باید گریه و جیغ و بهونه گیری هاشو تحمل کنم. هر روز باهاش بازی میکنم خونه بازی ی روز درمیون میره بیرون میره با ماشین با باباش. ولی در کل همینه. علاوه بر گریه و جیغ و بدقلقی هاش غذا هم خوب نمیخوره صبونه که بزور یه وعده غذایی در طول روز. شبا که میگه منو تا خوده صبح بذار رو پات چند شب بلند میشه شبی ۶ و ۷ بار که منو پاشو تکون بده من محلش نمیدم میگیره میخوابه. روانشناس میگه دوس نداره نبرش چند ماه  ولی خودمو یکی از دوستام گفت ببرش بیرون بذار عادت کنه بپذیره دیدن قشرهای مختلف از الان به حرفش گوش کنی هیچی دیگه. یه دفعه پشت در بودم شنیدم برادرشوهرم داره میگه دیوث انگار تا حالا ادم ندیده به خنده. خواهرشوهرم بهش نگاه کرد جیغ داد که چرا داری به من نگاه میکنی نشسته بود بغل مادرشوهرم یهو بلند شد جیغ جیغ اون بدبختم پسرم کسی کاری با تو نداره. حرف کسی باهاش میزنه نگاه بهش میکنن جیغ میزنه خودشو میزنه به قرشمال بازی. جایی میبرمش استرس کاراشو دارم. کمبود اهن هم نداره ازمایش داده قبلا. توروخدا بگید چیکار کنم
۲سال و نیمشه دو سه هفته ی بار خونه مادربزرگشه هفته ۲ و ۳ بار خونه بازی در حد نیم ساعت گاهی یه ساعت. گفتارشم کلمات زیادی رو بلده بگه اما یادش میره استفاده کنه هی با جیغ میگه من میگم بگو فلان جیغ قطع میشه اون کلمه رو میگه. دو طرف اولین نوه س خواهر و برادرم نداره
مامان دلوین مامان دلوین ۲ سالگی
سلام شب بخیر مامانهای مهربون خدا قوت🌹
امروز دلوین جان برای اولین بار تولد دعوت شد یک تجربه ی جدید برای خودش بود و یک چالش وتجربه برای من😮‍💨دلوین جان مدتی برای بازی به یک خانه ی بازی میبرم چون ما غریب هستیم وکسی رو تو این شهر نداریم هم از محیط خونه خارج میشه هم با آدمهای جدید معاشرت می‌کنه و خودم هم گاهی یک وقتی برای خودم دارم خلاصه امروز تولد پسر مجموعه بود و دلوین جان هم از چندروز پیش دعوت شده بود منم براش به زبون خودش چطوری که متوجه بشه گفته بودم تولد چجوریه نباید چه کارهایی بکنه یا نکنه کادو هم براش تهیه کردم (سعی کردم قیمت کادو مناسب باشه)عصر رفتیم تولد همه چیز خوب پیش رفت خیلی هم خوش گذشت تا یک دفعه یک نفراون وسط تصمیم گرفت کادوهارو باز کنه (چرا واقعا جایی که چندتا بچه ۲تا۳ونیم سال هستن باید کادو باز بشه) همه ی کادوها باز شد و دلوین هم دست میزد و خیلی بی‌تفاوت بود تا یک دفعه یک کادو باز شد یک دایناسور سبز بود بعد اون وسط مادر بچه آیی که کادو رو آورده بود نمی‌دونم از کجاش یکی مثل اون درآورد و گفت این حباب ساز و اینجور کار می‌کنه و شروع کرد دکمه اون وسیله رو زدن و از دهنش حباب میزد بیرون😳🤔🙄همه ی بچه ها شروع به گریه کردن که بده منم بزنم منم میخوام ودلوین هم شامل میشد خلاصه به دلوین گفتم گریه نکنه چون اگر گریه کنه کلا خریدش کنسله و از اون مادر نمونه پرسیدم از کجا خریده و به سمت مغازه آیی که اون داشت رفتیم و برای دلوین هم خریدم چون نمی‌خواستم از اولین تولد خاطره بدی داشته باشه ولی اینم بگم از اون خانم خیلی حرصم گرفت حالا شما بودید چکار می‌کردید میزاشتید بچه گریه کنه ؟؟ اگر تجربه ی مشابه دارید خوشحال میشم باهم شریک بشیم🥰🥰🥰
مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
من یه سوالی دارم تا حالا به این مورد برنخورده بودم نمیدونم عکس العملم باید چی باشه
من امروز پسرمو بردم پارک بعد یه دختر بچه بود که از پسرم هم کوچیک تر بود. مامانش اونور نشستخ بود واسه خودش حرف میزد. این از پله ها رفت بالا پسر منم پشت سرش. دو پله رفته بود بالا دختر وحشی بازی دراورد پسرمو هول داد افتاد. حالا بچه م کاریشم نداشتا اون میگفت تو نیا هولش داد اینم توقع نداشت هولش بدن هم از دوتا پله با باسن افتاد هم توقع نداشت خیلییی گریه کرد. من فقط بغلش کردم قربون صدقه ش رفتم به بچه هم فقط همون موقع که پسرمو هول داد گفتم چیکار میکنی عصبانی همین. بعد دیگه بچه م پنج دقیقه گریه کرد دیگه نرفت سرسره. بعد دیدم مامانش داره نگام میکنه میخواستم برم بگم توگه میدونی بچه ت دست بزن داره لااقل ولش نکن به امون خدا برو. خیلی از خودم عصبانیم که هیچی نگفتم. من اگر باشم قطعا یه تذکر به بچه م میدم و اصلا بچه این سنی رو ول نمیکنم برم بشینم تازه بچه ش خیلی از پسر من کوچیکترم بود
به نظرتون اگر میگفتم کار درست تری بود یا الان؟ من کاری ندارم بچه ها بعضیاشون میدونم رفتار زدن رو دارن و حالا اقتضای سن شونه ولی اینکه به مامانش هیچی نگفتم از خودم عصبانیم. چندبارم نگاش کردم برم بگم باز بیخیال شدم
مامان ریحانه ♥️ مامان ریحانه ♥️ ۲ سالگی
امروز دخترمو بردم پارک واقعا هر بار میبرمش افسردگی میگیرم
حالا خونه خودمون از مبل میره بالا پشتک میزنه
از تخت دیروز خورد زمین خون دماغ شد ولی میبرم پارک اصلا بازی نمیکنه
فقط بازی کردن بچه ها رو میبینه
هرچی التماس میکنم برو سرسره
بعد میره اون بالا عین بید میلرزه ک منو بیار پایین
واقعا وقتی میرم میبینم بچه های کوچیکتر از خودش برای خودشون بازی میکنن مادرشون راحت روی نیمکت نشسته
من فقط باید بیفتم دنبالش
اون یکی از دختر من کوچیکتر قشنگ شیر نیخکردبا دستش با ی دست کیکشو
حالا من از صبح دو ساعت ی کسک رو دنبال خودم آوردم بلکه خانم بخوره
آخرش هم بدون اینکه ی گاز بزنه خوردش کرد پرتش داد زمین
حالا توی جمعی میریم با همه مرد ها و خانم ها دوست بشه بای بای میکنه دست میده
ولی هیچ وقت با بچه های کوچیک نمیتونه ارتباط بگیره
اصلا بهشون محل نمیذاره
نمیدونم چرا این مدلیه
خیلی دوست دارم مستقل بشه ولی همیشه وابسته س
حتی توی خونه موقع غذا آزاد میذارمش ولی فقط کثیف کاری میکنه
اینجا هم فقط داشت بازی بقیه رو نگاه می‌کرد حالا اون بچه شیش ماه از ریحانه کوچیکتر بود برای خودش بازی میکرد
مامان لیام مامان لیام ۲ سالگی
سلام . مامانا من خیلی ناراحتم و از عذاب وجدان نمیتونم بخوابم .دکتر از دوسالگی برای پسرم آزمایش نوشت وای چون اخلاق بچنو میدونستم که خیلی تو مطب و آزمایشگاه وحشی میشه هی پشت گوش انداختم و نبردم تا اینکه دوباره بخاطر قد و کاهش وزن بردم دوباره گفتن باید آزمایش بده چون بچم غذاش خوبه ولی وزن نمیگیره اصرار دارن آزمایش بده . منم دیروز صبح با باباش بردم . نگم گه چه بلایی سرم آورد انقدر جیییییغ زد و تکون خورد که نزدیک بود رگهاش رو پاره کنن . اول دو تا پرستار بعلاوه ما گرفته بودیم گفتن نشد حالا بریم سراغ دست بعدی دوباره بچه زیر دستشون داشت پر پر میشد منم هل میدادن عقب .منم هی با بچم حرف میزدم که نترس من اینجام و به زور میرفتم دست میزاشتم رو سرش .ولی یه بند میگفت ولم کنید و جیغ میزد
خلاصه بعد از کلی کلنجار گفتن این خون به درد نمیخوره و باید ببرید بابا که بخش بستریه. پرستاران اونجا بگیرن .بچه رو گرفتم بغلم کلی آرومش کردم از طرفی دلم میخواست برگردم خونه و نبرم طبقه بالا از طرفی چون همسرم مرخصی گرفته بود و بچه هم ناشتا بود گفتم برم کارم انجام بشه
خلاصه بردمش و چون از پایین گفته بودن این چه جونوریه تا رسیدیم بچه رو از من گرفتن و بردن تو یه اتاق کوچیک و درم بستن منو راه ندادن .دو تا زن افتادن روش و سرنگ رو زدن اینم یه بند اسم منو صدا میزد و جیغ میزد خلاصه با بدبختی تونستن یه ذره خون ازش بگیرن .بچه رو آورن گفتن دست ما رو شکوند انقدر تقلا کرد زیر دستمون . رسیدیم خونه بچه. اشت از حال میرفت یهو دیدم معدش ورم کرد اومد بالا (از جیغ زیاد) انقدر ماساژش دادیم تا کلی باد ازش خارج شد ‌بعدشم خروسک گرفته و به سختی نفس میکشه یعنی دارم میمیرم میگم کاش نمیبردم 😔😔